با شبی که در از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 19

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

با شبی که در گذر است

1 با شبی که در گذر است

2 با شبی که در چشمهایت در گذر است

3 مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش

4 چرا که من حقیقت هستی را

5 در حضور تو جسته ام

6 و در کنار تو صبحی است

7 که رنج شبان را

8 از یاد می برد

9 بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم

10 تا پریشانی دوشینم

11 از یاد برده شود

12 محمد شمس لنگرودی

13 آسان است برای من

14 که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم

15 که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود

16 به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد

17 آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم

18 و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود

19 آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم

20 آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد

21 برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم

22 و دل صخره را بشکافم

23 آسان است نا ممکنها را ممکن شوم

24 و زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق

25 اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم

26 وقتی تو به زندگی آری گفته ای

27 شمس لنگرودی

28 خلاصه بهارى ديگر

29 بى حضور تو

30 از راه مى‏رسد، …

31 و آن‏چه كه زيبا نيست زندگى نيست

32 روزگار است،

33 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم

34 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم،

35 سقفى دارد شادكامى

36 كف ناكامى ناپديد است.

37 هر رودخانه‏اى به درياچه خود فرو مى‏ريزد

38 به حسرت زنده رود زنده نمى‏شود رود

39 نمى‏شود آب را تا كرد و به رودخانه ديگرى ريخت

40 به رود بودن خود شادمان مى‏توان بود.

41 بهار، بهار است، و بر سرِ سبز كردن شاخه‏ها نيست

42 برف، برف است، هواى شكستن شاخه‏هاى درخت را ندارد

43 برگ را، به تمنا، نمى‏شود از ريزش باز داشت

44 با فصل‏هاى سال همسفر شو،

45 سقفى دارد بهار

46 كف يخبندان‏ها ناپديد است.

47 دستى براى نوازش و

48 زانوئى براى رسيدن اگر مانده است

49 با خود مهربان باش،

50 اگرچه تو نيز دروغى مى‏گوئى گاهى مثل من

51 دروغت را چون قندى در دهان گسم آب مى‏كنم

52 با خود مهربان باش.

53 نبودم اگر نبودى،

54 دروغ تو را

55 خار تشنه كاكتوسى مى‏بينم

56 كه پرندگان مهيبت را دور مى‏كند

57 به پرنده كوچك پناه مى‏دهد،

58 سقف دارد راستى

59 كف ناراستى ناپديد است،

60 اى ماه شقه شقه صبور باش!

61 چه‏ها كه نديده‏ئى

62 چه‏ها كه نخواهى شنيد

63 ما التيام زخم‏هاى تو را بر سينه مجروحت باز مى‏شناسيم

64 ماه لكه لكه!

65 مثل حبابى بر دريا بدرخش و

66 با آسمان خالى خود شادمان باش،

67 جشنواره آب است زندگى

68 چراغانى رودها كه به درياها مى‏رسند

69 زخم خورده بادها، زورق‏ها، صخره‏ها

70 سقفى دارد روشنى

71 كرانه تاريكى ناپديد است.

72 انديشه مكن كه بهار است و تو نرگس و سوسن نيستى

73 به حسرت زنده رود زنده نمى‏شود رود،

74 خاكت را زير و رو كن

75 ريشه و آبى مباد كه نمانده باشد،

76 سقفى دارد زندگى

77 كف نيستى ناپديد است،

78 به رنگ و بوى تو خود شادمان مى‏توان بود،

79 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم

80 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم.

81 بر دکه روزنامه فروشی

82 باران

83 به شکل الفبا می بارد

84 دوست دارم

85 چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم

86 و منتظرت بمانم

87 باران عصر

88 موزون و مقفا

89 می بارد

90 می بارد

91 می بارد

92 و تو

93 دیر کرده ای

94 گل ها

95 مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند

96 تو نخواهی آمد

97 و شعر

98 داستان پرنده یی ست

99 که پرواز را دوست دارد و

100 بالی ندارد.

101 شمس لنگرودی

102 می خواستم ترانه ای باشم

103 كه بچه های دبستانی از بر كنند

104 دريا كه می شنود

105 توفانش را پشتش پنهان كند

106 و برگ های علف

107 نت های به هم خوردن شان را

108 از روی صدای من بنويسند.

109 مي خواستم ترانه یی باشم

110 كه چشمه زمزمه ام كند

111 آبشار

112 با سنج و دهل بخواند.

113 اما ترانه یی غمگينم

114 و دريا ، غروب

115 بچه هايش را جمع می كند كه صدايم را نشنوند.

116 نت هايم را تمام نكرده

117 چرا

118 رهايم كردی ؟

119 شمس لنگرودی

120 ازکتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه

121 حکایتِ بارانِ بی امان است

122 این گونه که من

123 دوستت می‌دارم …

124 شوریده وار و پریشان باریدن

125 بر خزه ها و خیزاب‌ها

126 به بی‌راهه و راه‌ها تاختن

127 بی‌تاب٬ بی‌قرار

128 دریایی جستن

129 و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

130 و تو را به یاد آوردن

131 حکایت بارانی بی‌قرار است

132 این گونه که من دوستت می‌دارم …

133 شمس لنگرودی

134 گلایل را دوست دارم

135 به خاطر قلبش،

136 که از پس برگ‌های لطیفش پیداست

137 دل آدمی پیدا نیست

138 و سر انگشتانت را سیاه می‌کند

139 چون گردو

140 اگر بگشایی و ببینی

141 دل‌تنگی

142 خوشه‌ی انگور سیاه است

143 لگد کوبش کن!

144 لگد کوبش کن!

145 بگذار سربسته بماند

146 مستت می‌کند این اندوه …!

147 مثل هوا در کنار توام

148 نه جای کسی را تنگ می کنم

149 نه کسی مرا می بیند

150 نه صدایم را می شنود

151 دوری مکن

152 تو نخواهی بود

153 من اگر نباشم.

154 این شعرها که بوی سکوت می دهند

155 از غیبت لب های توست

156 کلمات

157 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی

158 از معنا خالی شدند

159 و در انتظار مورچه هایند

160 توشه بار زمستانی شان را

161 در حفره ی تاریک خالی کنند-

162 اندوهی که سرازیر می شود

163 در سینه ی خاموش من.

164 چرا ننویسم زیباست زندگی

165 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام

166 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی

167 وقتی تفنگ شکارچی

168 به صورتشان خیره بود.

169 آن قدر به تو نزدیک بودم

170 که تو را ندیدم

171 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

172 شکرانۀ روزهایی

173 که کنار تو

174 راه رفته ام

175 دیدار تو کشتزار نور است

176 آهویى بىیقرار

177 که از لب تشنه‌‏اش

178 آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،

179 دیدارت سکوت است

180 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،

181 لیوانى عسل

182 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،

183 چایى دم کشیده

184 درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

185 دیدار تو کشتزار نور است

186 با بزهایى از بلور

187 که به سوى صخره چرا می‌کنند

188 بى آن که بدانند مى‏‌شکنند

189 و غبار بلور

190 در روحم فرو مى‌پاشند

191 تو مثل منی برف

192 راه می‌روی و آب می‌شوی.

193 تو مثل منی برف

194 آتش را روشن می‌کنی

195 تا در هرمش بمیری

196 یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

197 پروانه‌ها که تو را ندیدند

198 عاشق او می‌شوند

199 نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

200 کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری

201 تا با تن‌پوشی از برف

202 برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.

203 به شادی مردم اعتماد مکن برف

204 تا می‌باری نعمتی

205 چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

206 در سایه‌ی هر کلاهی

207 کبوتر جادوگری است

208 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام

209 رودخانه‌یی

210 سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.

211 سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند

212 شلیک می‌کنند

213 می‌میرند.

214 زنده‌باشی کبوتر آرام ما

215 زنده باشی

216 همه‌مان را

217 زنده زنده

218 تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

219 باد می وزید

220 که تو پر کشیدی

221 شاد بودید

222 هم تو

223 هم شکارچی گنگی

224 که از سر اتفاق

225 در سایه ی شاخه ها می گذشت

226 باران صبح

227 نم نم

228 می بارد

229 و تو را به یاد می آورد

230 که نم نم باریدی

231 و ویران کردی

232 خانه کهنه را

233 سر می روم از خویش

234 از گوشه گوشه فرو می ریزم

235 و عطر تو

236 رسوایم می کند

237 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

238 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

239 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

240 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

241 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

242 با خالکوب ستاره ها

243 بر تاریکی دست ها

244 عابران به سوی تو بال می زنند

245 می آیند

246 تا در حیاط خانه تو

247 گل های پژمرده خود را بکارند

248 و تو از راهی می رسی

249 که پریشانی دور می شود…

250 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

251 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

252 درهایت را باز کن

253 ما ایستاده ایم

254 خیابان های تو ما را پیش می برد

255 ما می آئیم

256 تا جای واژه نارنج نارنج

257 و جای هوا هوا بنشانیم

258 و در شعری زنده شناور باشیم…

259 تو نخستین حرفی

260 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

261 نخستین نانی

262 که پس از جنگی شوم

263 از تنور دهکده ای خارج می شود

264 نخستین نامی

265 که بر بچه زندگی می گذاریم…

266 در هایت را باز کن

267 ما می آئیم

268 با عکس جوانی تو

269 در جیب پاره مان

270 و هر چه که نزدیک تر می شویم

271 تو جوان تر و زیباتر می شوی

272 درهایت را باز کن

273 هر چه نشانه است در کف مان

274 خانه توست

275 ای آزادی

276 می خواستم ترانه یی باشم

277 که بچه های دبستانی از بر کنند

278 دریا که می شنود

279 توفان اش را پشت اش پنهان کن

280 و برگ های علف

281 نت های به هم خوردن شان را

282 از روی صدای من بنویسند

283 می خواستم ترانه یی باشم

284 که چشمه زمزمه ام کند

285 آبشار

286 با سنج و دهل بخواند

287 اما ترانه ی غمگینم

288 و دریا ، غروب

289 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

290 نت هایم را تمام نکرده

291 چرا

292 رهایم کردی

293 آیا برای گرم کردن بازارشان

294 به آتش‌تان کشیدند؟

295 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

296 حتا شاخه‌ها

297 از سوزاندن خود

298 تن زدند

299 کودکان اول ابتدایی

300 از هفت سالگی به عقب برگشتند

301 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

302 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

303 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

304 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

305 آنان

306 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

307 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

308 تنهایی ها عمیق اند

309 عمیق

310 مثل صورت مردگان

311 حلزون ها چقدر تنهایند

312 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

313 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

314 و تو در خاموشی هایم می درخشی

315 در آتش و روشنی می درخشی

316 و من آن قدر دوستت دارم

317 که فراموش می کنم

318 زندگی

319 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

320 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

321 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

322 سر ماه

323 حقوق‌شان را می‌گیرند

324 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

325 که مرگ تو را ندیدند.

326 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

327 ما با ذغال‌شان

328 شعار خیابانی بنویسیم

329 پس این فرشتگان پیر شده

330 جز جاسوسی ما

331 به چه کار بد دیگری مشغولند

332 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر