این شعرها که از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 2

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

این شعرها که بوی سکوت می دهند

1 این شعرها که بوی سکوت می دهند

2 از غیبت لب های توست

3 کلمات

4 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی

5 از معنا خالی شدند

6 و در انتظار مورچه هایند

7 توشه بار زمستانی شان را

8 در حفره ی تاریک خالی کنند-

9 اندوهی که سرازیر می شود

10 در سینه ی خاموش من.

11 چرا ننویسم زیباست زندگی

12 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام

13 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی

14 وقتی تفنگ شکارچی

15 به صورتشان خیره بود.

16 آن قدر به تو نزدیک بودم

17 که تو را ندیدم

18 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

19 شکرانۀ روزهایی

20 که کنار تو

21 راه رفته ام

22 دیدار تو کشتزار نور است

23 آهویى بىیقرار

24 که از لب تشنه‌‏اش

25 آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،

26 دیدارت سکوت است

27 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،

28 لیوانى عسل

29 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،

30 چایى دم کشیده

31 درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

32 دیدار تو کشتزار نور است

33 با بزهایى از بلور

34 که به سوى صخره چرا می‌کنند

35 بى آن که بدانند مى‏‌شکنند

36 و غبار بلور

37 در روحم فرو مى‌پاشند

38 تو مثل منی برف

39 راه می‌روی و آب می‌شوی.

40 تو مثل منی برف

41 آتش را روشن می‌کنی

42 تا در هرمش بمیری

43 یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

44 پروانه‌ها که تو را ندیدند

45 عاشق او می‌شوند

46 نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

47 کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری

48 تا با تن‌پوشی از برف

49 برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.

50 به شادی مردم اعتماد مکن برف

51 تا می‌باری نعمتی

52 چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

53 در سایه‌ی هر کلاهی

54 کبوتر جادوگری است

55 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام

56 رودخانه‌یی

57 سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.

58 سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند

59 شلیک می‌کنند

60 می‌میرند.

61 زنده‌باشی کبوتر آرام ما

62 زنده باشی

63 همه‌مان را

64 زنده زنده

65 تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

66 باد می وزید

67 که تو پر کشیدی

68 شاد بودید

69 هم تو

70 هم شکارچی گنگی

71 که از سر اتفاق

72 در سایه ی شاخه ها می گذشت

73 باران صبح

74 نم نم

75 می بارد

76 و تو را به یاد می آورد

77 که نم نم باریدی

78 و ویران کردی

79 خانه کهنه را

80 سر می روم از خویش

81 از گوشه گوشه فرو می ریزم

82 و عطر تو

83 رسوایم می کند

84 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

85 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

86 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

87 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

88 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

89 با خالکوب ستاره ها

90 بر تاریکی دست ها

91 عابران به سوی تو بال می زنند

92 می آیند

93 تا در حیاط خانه تو

94 گل های پژمرده خود را بکارند

95 و تو از راهی می رسی

96 که پریشانی دور می شود…

97 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

98 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

99 درهایت را باز کن

100 ما ایستاده ایم

101 خیابان های تو ما را پیش می برد

102 ما می آئیم

103 تا جای واژه نارنج نارنج

104 و جای هوا هوا بنشانیم

105 و در شعری زنده شناور باشیم…

106 تو نخستین حرفی

107 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

108 نخستین نانی

109 که پس از جنگی شوم

110 از تنور دهکده ای خارج می شود

111 نخستین نامی

112 که بر بچه زندگی می گذاریم…

113 در هایت را باز کن

114 ما می آئیم

115 با عکس جوانی تو

116 در جیب پاره مان

117 و هر چه که نزدیک تر می شویم

118 تو جوان تر و زیباتر می شوی

119 درهایت را باز کن

120 هر چه نشانه است در کف مان

121 خانه توست

122 ای آزادی

123 می خواستم ترانه یی باشم

124 که بچه های دبستانی از بر کنند

125 دریا که می شنود

126 توفان اش را پشت اش پنهان کن

127 و برگ های علف

128 نت های به هم خوردن شان را

129 از روی صدای من بنویسند

130 می خواستم ترانه یی باشم

131 که چشمه زمزمه ام کند

132 آبشار

133 با سنج و دهل بخواند

134 اما ترانه ی غمگینم

135 و دریا ، غروب

136 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

137 نت هایم را تمام نکرده

138 چرا

139 رهایم کردی

140 آیا برای گرم کردن بازارشان

141 به آتش‌تان کشیدند؟

142 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

143 حتا شاخه‌ها

144 از سوزاندن خود

145 تن زدند

146 کودکان اول ابتدایی

147 از هفت سالگی به عقب برگشتند

148 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

149 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

150 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

151 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

152 آنان

153 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

154 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

155 تنهایی ها عمیق اند

156 عمیق

157 مثل صورت مردگان

158 حلزون ها چقدر تنهایند

159 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

160 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

161 و تو در خاموشی هایم می درخشی

162 در آتش و روشنی می درخشی

163 و من آن قدر دوستت دارم

164 که فراموش می کنم

165 زندگی

166 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

167 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

168 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

169 سر ماه

170 حقوق‌شان را می‌گیرند

171 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

172 که مرگ تو را ندیدند.

173 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

174 ما با ذغال‌شان

175 شعار خیابانی بنویسیم

176 پس این فرشتگان پیر شده

177 جز جاسوسی ما

178 به چه کار بد دیگری مشغولند

179 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر