-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای خوشتر از خواب سحرگاهان
2 هرگز مرا باور نمی آمد که برگردی
3 در لحظه های تلخ بیداری ، به سوی من
4 اما ، تو مهمان منی امشب
5 من نیز ، چون آینه ، بیدارم
6 وز شوق این دیدار بیمانند
7 گنگ است ، پنداری ، زبان گفتگوی من
8 آری ، تو ، امشب میزبانی بی زبان داری
9 کز او کلامی در نخواهی یافت
10 زیرا که این اندوه ، یا این شادی پنهان
11 خاموش می سازد صدا را در گلوی من
12 دست ترا در دست می گیرم
13 با دیدگانت راز می گویم
14 وان عطر سبز نوجوانی را
15 چون بوی نمناک درختان ، در شب باران
16 می بویم و در گیسوانت باز می جویم
17 می خندی و لب می گشاید آرزوی من
18 آه ای سپید اندام آهو چشم
19 ای آنکه عکس ماه را بر کاسه ی زانو
20 برق هوس را در بلور دیدگان داری
21 ای آنکه دیدار تو با من در شب غربت
22 شیرین تر از خواب است در بحران بیماری
23 فرخنده باد این لحظه ی میعاد
24 خوش باد این ساعت که می خندی به روی من
25 غم نیست گر آیینه از عکست تهی گردد
26 من از تو نقشی جاودان دارم
27 من از جوانی های تو ، بر لوحه ی پندار
28 همواره ، تصویری جوان دارم
29 آری ، در آن ایام ، ای هم صحبت دیرین
30 سیمای تو همزاد خورشید بهاران بود
31 در صبح گیسویی طلایی رنگ
32 خندیدنت ، آهنگ شفاف شکستن داشت
33 اناسن که گویی از سر مستی
34 جامی بلورین را فرو می کوفتی بر سنگ
35 روحی گدازان در تو مسکن داشت
36 روحی که همچون شعله ای الماسگون در شیشه ی فانوس
37 پیوسته عریان بود و با پوشیدگی در جنگ
38 هر بامداد از پشت صف های سپیداران
39 می آمدی با جامه ای از نور نازکتر
40 اندام تو ، از لابلای سایه ها می تافت
41 چونان که در ظلمت ، سپیدی می زند مرمر
42 من ، چون ترا از دور می دیدم
43 با خویشتم می گفتم که : امروز آسمان ، آبی است
44 وین آفتاب دلگشا را در افق دیدن
45 پاداش بی خوابی است
46 کنون کهخندان می نشینی روبروی من
47 ای طرفه مهمان شباهنگام
48 دیگر ، رخت همزاد خورشید بهاران نیست
49 همتای ماه عالم افروز است
50 زیرا که گیسوی ترا برقی است سیمین فام
51 ما – هر دو – می دانیم کان صبح طلایی را
52 کافور گون کردست برف جامد ایام
53 اما ، هنوز اندام تو در جامه ی خاکسترین تو
54 چون آتشی با دود در جنگ است
55 روح تو در قالب نمی گنجد
56 پیراهنت بر پیکرت تنگ است
57 آه ای درخشان روی جادو چشم
58 ای ماه شبهای نخستین خزان ، ای ماه
59 هرگز مگر – پاییز با پیری هماهنگ است
60 گر آسمان را همچنان آبی توانی یافت
61 در دیده ی من هم همان رنگ است
62 (اشعار نادر نادرپور)
63 از سر خاک تو بر می گشتم
64 خاک ِ پاکی که تو را در بر داشت
65 آسمان ، مرثیه ای نیلی بود
66 دشت ، رنگ غم و خاکستر داشت
67 تو در اندیشه ی من ، چشمه ی جوشان بودی
68 زیر آن قبه که همچون سر سبز
69 رُسته بود از وسط گرده ی کوه
70 در کف آجری سرخ حیاط
71 که مدام از تب خورشید کویری می سوخت
72 آبی از کوزه ،تو گویی ، به زمین ریخته بود
73 زیر آن لکه ی نمناک ، تو پنهان بودی
74 گور تو سنگ نداشت
75 تو به گمنامی گل های بیابان بودی
76 آه ، سهراب ! در آغاز برومندی تو
77 چه کسی می دانست
78 که جهان را نفسی چند پس از جشن بهار
79 با لب بسته ، وداعی ابدی خواهی گفت
80 چه کسی می دانست
81 که پس از آن همه بیداردلی
82 در شب تیره ی نیسان زمین ، خواهی خفت
83 آه ، شاید که تو خود آگه ازین خواب پریشان بودی
84 چون فرود آمدم از کوه به دشت
85 ایستادم به تماشای افق
86 مرغکانی همه با بال سپید
87 می نوشتند بر آن لوح کبود
88 که قلم های شما ، ای هنر آموختگان
89 ساقه های پر ِ ماست
90 پر افتاده ی ما ، باعث پرواز شماست
91 من ، از آن اوج که راه سفر مرغان بود
92 تا حضیضی که تو در ظلمت آن می خُفتی
93 نظر افکندم و دیدم که تفاوت ز کجا تا به کجاست
94 تو هم ای دوست ! درین فاصله ، حیران بودی
95 قلمت را هوس بال زدن می جنباند
96 تو ، توانایی پرواز در اندیشه ی انسان بودی
97 تو ، نسب از دو پدر می بردی
98 در زمین ، از سهراب
99 در زمان ، از سیمرغ
100 نام نفرین شده ی پور تهمتن ، ای دوست
101 بر زمینت زد و کشت
102 گرچه از سوی دگر وارث شاهان سپهر
103 یعنی از طایفه ی بیمرگان
104 یعنی از سلسله ی قاف نشینان بودی
105 از تو ، در خواب ، شبی طعنه زنان پرسیدم
106 راستی ، خانه ی سهراب کجاست ؟
107 تو ، سپیدار کهنسالی را
108 به سر انگشت نشان دادی و خندان گفتی
109 نرسیده به درخت
110 کوچه باغی است که ازخواب خدا سبزتر است
111 و در آن ، عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
112 می روی تا ته ِ آن کوچه که از پشت بلوغ
113 سر به در می آرد
114 در صمیمیت سیال فضا
115 خش خشی می شنوی
116 کودکی می بینی
117 رفته از کاج بلندی بالا
118 جوجه بردارد از لانه ی نور
119 و ازو می پرسی
120 راستی ، خانه ی سهراب کجاست ؟
121 او ، تو را خواهد گفت:
122 که من از روز الَست
123 خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
124 وین اشارات به یاد تو تواند آورد
125 که شبی هم ،ای دوست
126 تو درین خانه ی نشناخته ، مهمان بودی
127 در جوابت به ملامت گفتم
128 که تو از خلوت جاوید بهشت آمده ا ی
129 زانکه در دیده ی افلاکی تو
130 عکس سیمای زمین ، تاریک است
131 نقش تأثیر زمان روشن نیست
132 تو نه از رفته ، نه از آینده
133 نه ز تاریخ سخن می گویی
134 بی سبب نیست که روی سخنت با من نیست
135 نگهم کردی و پاسخ دادی
136 که تو با من ، سخن از رفته و آینده مگوی
137 من ز تقسیم زمان بی خبرم
138 من نه آغاز ولادت دارم
139 نه سرانجام حیات
140 من ز آفاق ازل آمده ام
141 من به اقصای ابد خواهم رفت
142 لیک ، روی سخنم در همه حال
143 از همان روز نخستین با توست
144 از همان روز که در نطفه ، سخندان بودی
145 راست می گفتی و می دانستم
146 که درین قرن شگفت
147 من و تو زودتر و دیرتر از نوبت خویش
148 به جهان آمده ایم.
149 من ز بیرحمی تقدیر، پریشان حالم
150 تو ز بد عهدی ایام ، گریزان بودی
151 تو ، ازین سوی بدان سوی زمان می رفتی
152 هستی خاکی تو
153 وقفه ای بود میان دو سفر
154 زین سبب بود که شهر تو به جز کاشان بود
155 گرچه از مردم کاشان بودی
156 واژه ی مرگ در اندیشه ی تو ، نقطه نداشت
157 زین سبب بود که در دفتر عمر
158 مرگ را نقطه ی فرجام نمی دانستی
159 زین سبب بود که در لحظه ی بدرود پدر
160 چشم خوشباور تو
161 پاسبانان جهان را همه شاعر می دید
162 شاعران رابه شکیبایی آب
163 به سبکباری نور
164 همه با عرش خداوند ، مجاور می دید
165 چشم تو ، بینش کیهانی داشت
166 زانکه در مذهب عشق
167 تو ، پیام آور عرفان بودی
168 صبح ، در دیده ی تو
169 خنده ی خوشه ی انگور به تاریکی تاکستان بود
170 زندگی : نوبر انجیر سیاه
171 در دهان گس تابستان بود
172 وان قطاری که ز اقلیم سحر می آمد
173 تخم نیلوفر و آواز قناری ها را
174 تا کران ابدیت می برد
175 موج ، گلبرگ پریشان اقاقی ها را
176 از لب رود به غارت می برد
177 تو ، به خنیاگری چلچله ها در دل سقف
178 گوش می دادی و می خندیدی
179 میوه ی کال خدا را به سرانگشت هوس
180 از درختان جوان می چیدی
181 مرگ را چون سرطانی نوزاد
182 در بن آب روان می دیدی
183 ناگهان ، یک نفر از دور ، صدا زد : سهراب
184 تو ز جا جَستی و فریاد زدی : کفشم کو ؟
185 وانگه از خانه برون رفتی و با سرعت باد
186 زیر باران بودی
187 خواب آشفته ی من پایان یافت
188 وندر آن ظهر زلال
189 از سر خاک تو بر می گشتم
190 خاک پاکی که تو را در بر داشت
191 آسمان ، مرثیه ای نیلی بود
192 دشت ، رنگ غم و خاکستر داشت
193 لحظه ای چند ، در آفاق خیال
194 من تو را دیدم و گریان گشتم
195 تو مرا دیدی و خندان بودی
196 (اشعار نادر نادرپور)
197 آن روستای دامنه ی البرز
198 کز خاوران به چشمه ی خورشید می رسید
199 وز باختر به ماه
200 جغرافیای کودکی من بود
201 من ، لحظه های آمدن صبح و شام را
202 از تابش سپیده به دیوارهای او
203 وز رقص شاخ و برگ سپیدارهای او
204 در نور آتشین شفق می شناختم
205 وقتی که نوبهار ، طلوع شکوفه را
206 در آسمان عید نشان می داد
207 وقتی که آفتاب مسیحا دم
208 انبوه سالخورد درختان را
209 روح جوان و جسم جوان می داد
210 من از درون کلبه ، برون می شتافتم
211 در کوچه های دهکده ، خمیازه های باد
212 با بوی خاک ، توشه ی راهم بود
213 کندوی شهر ، بر کمر تپه های دور
214 بازیچه ی خیال و نگاهم بود
215 گاهی ، کبوتران طلایی را
216 چون کاروان کوچک زنبوران
217 از آسمان نوردی خود ، خرسند
218 گاهی ، مناره های موازی را
219 چون شاخاک دو گانه ی نورانی
220 بر پشت گنبدی حلزون مانند
221 در انتهای منظره می دیدم
222 وقتی که تیر ماه ، تنور سپیده را
223 ئر آسمان تب زده می افروخت
224 من ، خواستار پونه ی عطر آگین
225 در لابلای نان جوین بودم
226 من ، هسته های گوجه ی شیرین را
227 در ظهر تشنگی
228 با یک فشار دندان ، می ریختم به خاک
229 من ، گونه های نرم و هوسناک سیب را
230 در سرخی غروب
231 با بوسه های شهوت خود می گداختم
232 وقتی که گله های پرکنده
233 از جلگه ها به دهکده می رفتند
234 وقتی که گاوهای غبار آلود
235 دلو بخار کرده ی سرگین را
236 با ریسمان دم
237 از چاه واژگون به زمین می گذاشتند
238 من در سرودخوانی آغاز شامگاه
239 با غوک ها مقابله می کردم
240 من ، ضربه ی تلنگر آواز خویش را
241 بر جام پر طنین افق می نواختم
242 آنگاه ، چون طلایه ی پاییز می رسید
243 من ، برگ زرد و سرخ چناران را
244 چون شیشه های رنگی حمام و روستا
245 از پشت بام خاطره می دیدم
246 وقتی که باد سرد زمستانی
247 سر پنجه های دختر چوپان را
248 در گرگ و میش صبح ، حنا می بست
249 وقتی که شیر نور ز پستان آفتاب
250 در سطل آسمان مسین می ریخت
251 البرز در برابر من شیهه می کشید
252 من ، شهسوار حادثه ها بودم
253 من ، رو به روشنایی اینده داشتم
254 کنون که بر کرانه ی مغرب نشسته ام
255 دیگر ، نه روشنایی اینده روبروست
256 دیگر ، نه آفتاب درون رهنمای من
257 از خانه ام گریختم و ، خشم روزگار
258 خصمانه داد در شب غربت ، سزای من
259 از راه دور می نگرم خاک خویش را
260 خاکی که محو گشته در او ، جای پای من
261 در آسمان تیره ی او روز ، مرده است
262 بعد از فنای روز ، چه سود از دعای من
263 خرم دیار کودکی سبز من کجاست ؟
264 تا گل کند دوباره در او خنده های من
265 خشتی نمانده است که بر خاک او نهم
266 ویران شدشت دهکده ی دلگشای من
267 البرز کو ؟ که شیهه کنان در میان برف
268 از کیقبادها خبر آرد برای من
269 گویی که بانگ ناله ی اندوهناک او
270 گم گشته در گریستن بی صدای من
271 آوخ که از رکاب بلندش سوار صبح
272 دیگر قدم فرو ننهد در سرای من
273 خورشید شامگاه ، در افکنده سایه وار
274 اینده ی بزرگ مرا در قفای من
275 (اشعار نادر نادرپور)
276 من آن درخت زمستانی ، بر آستان بهارانم
277 که جز به طعنه نمی خندد ، شکوفه بر تن عریانم
278 ز نوشخند سحرگاهان ، خبر چگونه توانم داشت
279 منی که در شب بی پایان ، گواه گریه ی بارانم
280 شکوه سبز بهاران را ، برین کرانه نخواهم دید
281 که رنگ زرد خزان دارد ، همیشه خاطر ویرانم
282 چنان ز خشم خداوندی ، سرای کودکی ام لرزید
283 که خاک خفته مبدل شد ، به گاهواره ی جنبانم
284 درین دیار غریب ای دل ، نشان ره ز چه کس پرسم ؟
285 که همچو برگ زمین خورده ، اسیر پنجه ی طوفانم
286 میان نیک و بد ایام ، تفاوتی نتوانم یافت
287 که روز من به شبم ماند ،بهار من به زمستانم
288 نه آرزوی سفر دارد ، نه اشتیاق خطر کردن ،
289 دلی که می تپد از وحشت ، در اندرون پریشانم
290 غلام همت خورشیدم ، که چون دریچه فرو بندد
291 نه از هراس من اندیشد ، نه از سیاهی زندانم
292 کجاست باد سحرگاهان ، که در صفای پس از باران
293 کند به یاد تو ، ای ایران ! به بوی خاک تو مهمانم
294 (اشعار نادر نادرپور)