ای بی ستاره از نادر نادرپور اشعار پراکنده 81

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

ای بی ستاره مرد

1 ای بی ستاره مرد

2 در دست های خالی و خشکت نگاه کن

3 اینجا کویر گمشده ی بی نشانه ایست

4 زهدان خاک او تهی از هر جوانه ایست

5 یک مو درین کویر به جای علف نرست

6 یک قطره ی عرق خبر از چشمه ای نداد

7 وین مار پیچ پیچ که جز زهر غم نریخت

8 خط حیات توست که افسوس بر تو باد

9 ای بی ستاره مرد

10 در آسمان بخت سیاهت نگاه کن

11 روزی اگر بهار دلت بی شکوفه بود

12 کنون غروب زندگیت بی ستاره باد

13 ای بی ستاره مرد

14 افسوس بر تو باد

15 (اشعار نادر نادرپور)

16 عاقبت از سرزمین گمشده ی خویش

17 آمدی ای کوله بار شوق تو بر دوش

18 شسته ز فیروزه های چشم تو ، خورشید

19 رنگ هزاران غمی که گشته فراموش

20 آمدی از ره بدین امید که دستی

21 باز کند ناگهان به خنده دری را

22 گوش تو کز سردی زمانه فسرده ست

23 بشنود آوای گرم منتظری را

24 پای نهادی به روشنایی درگاه

25 سایه ی تو همچو قیر گرم به در ریخت

26 نعره زنان کوفتی شقیقه ی در را

27 لیک ترا خاک انتظار به سر ریخت

28 نوری از آن سوی شیشه ها نتراوید

29 پنجره ها کورتر ز شب پره ها بود

30 باد ، دهان از سرود خویش تهی کرد

31 آنچه در این سرزمین نبود ، صدا بود

32 پیر شدی ناگه از شگفتی این درد

33 خرد شدی ناگه از گرانی این بار

34 موی تو در یک نفس چو برف فرو ریخت

35 تکیه زدی از هراس خویش به دیوار

36 آمده بودی بدین امید که بر تو

37 باز کند هر دری به خنده دهان را

38 آمده بودی که جام گوش تو نوشد

39 جرعه ی گرم صدای منتظران را

40 لیک نیاسوده بازگشتی ازین راه

41 برق امیدی به خاطرت ندرخشید

42 کام ترا آسمان تیره ی این شهر

43 جرعه ای از جام آفتاب نبخشید

44 ببینمت ای سالخورده مرد مسافر

45 می روی و کوله بار درد تو بر دوش

46 در بن فیروزه های چشم تو ، خورشید

47 با شفق لعلگون خود شده خاموش

48 (اشعار نادر نادرپور)

49 کوبیده برف زیر لگدهایش

50 بوی بنفش های بهاران را

51 در زیر برف ، خاک تب آلوده

52 در دل نهفته حسرت باران را

53 در گوش کرده پنبه ی برف امشب

54 شهری که جاودانه پر از حرف است

55 چشمان پاک جوی پر از آب است

56 مژگان سبز کاج پر از برف است

57 گاهی غبار برف فرو ریزد

58 چون اشک من ز شاخه ی مژگان ها

59 بر خشکسال سینه ی من بارد

60 این اشک گرم چون نم باران ها

61 من در کنار آینه می گریم

62 چشم درشت آینه بیدار است

63 از پشت اشک ، عکس تو می لرزد

64 در قاب کهنه ای که به دیوار است

65 لب های سرد آینه می بوسد

66 خال سیاه زیر لبانت را

67 من در زلال آینه می بینم

68 بغضی که بسته راه دهانت را

69 نور نگاه گرم تو می تابد

70 از چشم روشنی زده ی تصویر

71 می خواهمش ز قاب برون آرم

72 دیر است ، ای امید گریزان ، دیر

73 دیگر دهان آینه بلعیده ست

74 نقش ترا چو آب گوارایی

75 اما دلم چو کودک بی مادر

76 فریاد می کند که تو اینجایی

77 گویی صدای پای تو نزدیک است

78 پیموده سنگفرش خیابان را

79 آورده باد تازه نفس از دور

80 بوی بنفشه های بیابان را

81 (اشعار نادر نادرپور)

82 گونه ی شب شسته بود از گریه ی مهتاب

83 بسترم بی موج ، چون مرداب

84 می رمید از دیدگانم خواب

85 می گشودم پلک های بسته را از خشم

86 می شمردم تیرهای سقف را با چشم

87 بار اول طاق می شد بار دوم جفت

88 خواب ، گویی چون پرستوها

89 در میان تیرها می خفت

90 ناگهان گهواره ی بی جنبش شب را

91 دست گرم نغمه ای جنباند

92 این زن همسایه ی ما بود

93 کر کنار بستر طفلش

94 لای لایی آشنا می خواند

95 آنچه او می خواند ، آواز دل من بود

96 در نهادم ، آتش اندوه روشن بود

97 کاشکی من نیز طفلی داشتم چون او

98 در کنارش تا سحر بیدار می ماندم

99 کاشکی در خلوت شب های مهتابی

100 بر سر بالین او آواز می خواندم

101 کمکم از افسون آن آواز

102 چشم طفلم جرعه ای از خواب می نوشید

103 وز شکاف پلک های من

104 جویبار اشک می جوشید

105 کودکم در خواب می خندید

106 از تبسم های او مهتا می خندید

107 بوسه ها از گونه هایش می ربودم من

108 زیر لب ، گریان و خندان می سرودم من

109 چون هوا را بازی دست تو بشکافد

110 خیره در رگ های آبی رنگ بازوی تو میگردم

111 ناگهان در چون دهانی گرم وا می شد

112 مادرش از دور با من هم صدا می شد

113 از تنت چون بوی شیر تازه برخیزد

114 مست از بوی تو می گردم

115 بسترم بیگانه بود از خواب

116 چینی شب می درخشید از لعاب نیلی مهتاب

117 مادری گهواره می جنباند

118 لای لایی آشنا می خواند

119 ماه در آیینه ی چشم تو می سوزد

120 همچو شمعی شعله ور درش یشه ی فانوس

121 ناله ای از سینه ام برخاست

122 کودک من نیستی ، افسوس

123 (اشعار نادر نادرپور)

124 یک شب ز تخت عرش فرو می کشم ترا

125 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا

126 گر در گمان خلق ، تو ابلیس نیستی

127 من دانم ای خدای پلیدان ، تو کیستی

128 از دودمان پاک خدایان پیشتر

129 یک تن هنوز در حرم عرش زنده بود

130 یک تن که چشم در پی آزار ما نداشت

131 میلی به سوی فتنه و مرگ و بلا نداشت

132 پاکیزه تر ز اشک زلال ستاره بود

133 بخشنده تر ز ابر سپید بهاره بود

134 بر بندگان خویش ، ستم ها روا نداشت

135 یک شب تو ، ای کس که جز ابلیس نیستی

136 دزدانه سوی خوابگه او شتافتی

137 او را درون بستر خود خفته یافتی

138 با تیغ تیز ، سینه ی گرمش شکافتی

139 آنگاه خود به تخت نشستی ، خدا شدی

140 وز راه و رسم مردمی او جدا شدی

141 هشدار ، ای کسی که جز ابلیس نیستی

142 خلق جهان هنوز نداند که کیستی

143 هر چند تکیه بر سر جای خدا زدی

144 در گوش خلق ، بانگ خوش آشنا زدی

145 یک شب ز تخت عرش فرو کشم ترا

146 ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا

147 (اشعار نادر نادرپور)

148 ابر گریان غروبم که به خونابه ی اشک

149 می کشم در دل خود ، آتش اندوهی را

150 سینه ی تنگ من از بار غمی سنگین است

151 پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را

152 آسمان گریه ی مستانه کند بر سر خاک

153 بینوا من که درین گریه ی من ، مستی نیست

154 همچو مه ، کاهش من از غم بی فردایی است

155 همچو نی ، وحشتم از باد تهیدستی نیست

156 آسمان ، بستری افکنده ز خاکستر ابر

157 آتش ماه درین بستر سرد افتاده ست

158 دل خونین مرا بستر غم خوابگه است

159 خال سرخی است که بر گونه ی زرد افتاده ست

160 در دل این شب تاریک ، تو فانوس منی

161 گرد تو ، خرمن باران زده ی هاله ی تست

162 آبی و ناله ی تو یخ زده در سینه ی سنگ

163 چشمه ی خشک دلم منتظر ناله ی تست

164 ای که در خلوت من بوی تو پیچیده هنوز

165 یاد شیرین تو تا مرگ همآغوشم باد

166 ابر تاریکم و از گریه ی اندوه پرم

167 حسرت دیدن خورشید فراموشم باد

168 (اشعار نادر نادرپور)

169 تو آن دره ی سبز بی آفتابی

170 که مه بر سر افشاندت نو بهاران

171 تو فریاد مرغابی جفت جویی

172 که پر می گشاید به دنبال یاران

173 تو ابری ، تو آن ابر اندوهگینی

174 که اشکی به رخساره ی کوه پاشی

175 تو خورشید بیمار پیش از غروبی

176 که بر خاطرم گرد اندوه پاشی

177 تو پیشانی کوهساران صبحی

178 که تاجی است از خنده ی ‌آفتابت

179 تو گهواره ی شاخساران مستی

180 که هر دم نسیمی دهد پیچ و تابت

181 ترا از جهانی دگر می شناسم

182 ترا شیر داد از ازل دایه ی من

183 درین تیره شب ها که فردا ندارد

184 تو فانوسی و عشق تو ، سایه ی من

185 خدا این دو دل را به تیغی دو سر دوخت

186 ازین یک ، رهایی نداد آن دگر را

187 طلسم است و ، با اشک نتوان زدودن

188 ازین تیغه ی سرد ، خون جگر را

189 (اشعار نادر نادرپور)

190 مهتاب رو به ساحل مغرب نهاده بود

191 در خلوت اتاق به جز من کسی نبود

192 قلب سیاه ساعت شماطه می تپید

193 شب می گذشت و لحظه ی میعاد می رسید

194 ناگه صدای دور سگی در فضا شکست

195 ازپ شت قاب پنجره ، برق تلنگری

196 بر شیشه ی کبود ترک خورده نقش بست

197 ساعت ز کار خویش فرو ماند و گوش داد

198 آونگ او چو مردمک چشم مردگان

199 از گردش ایستاد

200 در پشت من ، دهان دری نیمه باز شد

201 نوری سفید ، همچو غبار گچ از هوا

202 در خوابگاه ریخت

203 آنگه صدای لغزش پایی به روی فرش

204 تار سکوت را چو نخی بی صدا گسیخت

205 من میهمان هر شبه ام را شناختم

206 اما هنوز طاقت برگشتنم نبود

207 قلبم درون سینه ی تاریک می تپید

208 نور از شکاف پنجره چون موم می چکید

209 ناگه دو دست سوخته ی استخوان نما

210 از پشت ، بر خمیدگی شانه ام نشست

211 برگشتم از هراس

212 این روح ناشناس

213 روحی که چون شمایل شوم مقدسان

214 در زیر روشنایی ماه ایستاده بود

215 صورت نداشت ، لیک لبی چون شکاف زخم

216 تا زیر گوش های درازش کشیده داشت

217 خندید و بیم خنده ی او در دلم نشست

218 فریاد من چو زوزه ی سگ در گلو شکست

219 (اشعار نادر نادرپور)

220 تصویر ها در آینه ها نعره می کشند

221 ما را از چارچوب طلایی رها کنید

222 ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم

223 دیوارهای کور کهن ناله می کنند

224 ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید ؟

225 ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم

226 تک تک ستارگان ، همه با چشم های در

227 دامان باد را به تضرع گرفته اند

228 کای باد !‌ ما ز روز ازل این نبوده ایم

229 ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم

230 غافل ، که باد نیز عنان شکیب خویش

231 دیریست کز نهیب غم از دست داده است

232 گوید که ما به گوش جهان ، باد بوده ایم

233 من باد نیستم

234 اما همیشه تشنه ی فریاد بوده ام

235 دیوار نیستم

236 اما اسیر پنجهی بیداد بوده ام

237 نقشی درون آینه ی سرد نیستم

238 زیرا هر آنچه هستم بی درد نیستم

239 اینان به ناله ، آتش درد نهفته را

240 خاموش می کنند و فراموش می کنند

241 اما من آن ستاره ی دورم که آبها

242 خونابه های چشم مرا نوش می کنند

243 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر