-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
2 مرا نام تو کفایت میکند
3 تا در سرما و بوران
4 زمان و هفته را نفی کنم
5 مرا
6 که میدانی
7 نه قایق است، نه پارو
8 بر تو خجسته باشد
9 گیلاسهایی را
10 که بر گیسوان آویختهای
11 تو صبر داری
12 تا خواب من پایان پذیرد
13 تا به دیدار من آیی
14 این تازه نیست
15 قدیمی است
16 دو نفر
17 همه نیستند
18 همیشه نیستند
19 خویش اند
20 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
21 حدس دور دارند
22 برادر نیستند
23 که من بودم
24 تو نبودی
25 یا نمی دانم
26 شاید جوان بودم
27 شما جوان بودید
28 تو پیر بودی
29 کبوتران را دانه ندادم
30 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
31 که وقتی تو نبودی
32 بتوانیم از حفظ بخوانیم
33 این برای آن روزها کافی بود
34 دوستت دارم …
35 باید در چشمان نگریست،
36 یا در گوشها گفت؟
37 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
38 و مروارید چشمانت
39 دلیل بود؟
40 در عصر یک پاییز
41 در اتوبوس بودیم
42 دورمان دیوار شیشهای سبز …
43 سبزی شیشهها، زرد پاییز را
44 سبز خرم کرده بود.
45 از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
46 بیرون خزان در کار بود.
47 نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
48 یا در خزان برون؟
49 من و بهار پیاده شدیم
50 بهار در خیابان محو شد
51 پاییز در کنارم راه میآمد.
52 “احمدرضا احمدی”
53 از مجموعه: “روزنامهی شیشهای”
54 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
55 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92
56 چه سرگردان است این عشق
57 که باید نشانی اش را
58 از کوچه های بن بست گرفت
59 چه حدیثی است عشق
60 که نمی پوسد و افسرده نیست
61 حتی آن هنگام
62 که
63 از آسمان به خانه آوار
64 شود
65 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
66 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
67 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
68 ﺑﺮ ﺩﺭ
69 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
70 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
71 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
72 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
73 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
74 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
75 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
76 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
77 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …
78 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”
79 شهری فریاد میزند:
80 آری
81 کبوتری تنها
82 به کنار برج کهنه میرسد
83 میگوید:
84 نه.
85 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
86 گل ساعت
87 مرگ روزها و اطلسی ها را
88 میگوید
89 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
90 که آواز
91 در پشت دروازههای گمان
92 خواهد مرد
93 تو با خواب به شهر درآ
94 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.
95 ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
96 قرارمان
97 در آوازهای صبح است.
98 فرصتی بخواهید
99 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
100 شانه بزنید
101 فرصتی بخواهید
102 که مخفی ترین نام خود را
103 که خون شما را صورتی می کند
104 از
105 رود بزرگ بپرسید
106 به نام آن اسب
107 به نام آن بیابان
108 شما فرصت دارید
109 تا چیدن گندم ها
110 تا زرد شدن کامل گندم ها
111 عاشق شوید
112 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
113 نگویید
114 گندم ها زرد شدند
115 گندم ها چیده شدند
116 نان گرم آماده است
117 ولی
118 شما کنار
119 بوته های زرد ذرت باشید
120 آب را در کوزه بریزید
121 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
122 بگذارید
123 ما
124 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
125 دوست داریم