آسان است برای از شمس لنگرودی اشعار پراکنده 20

شمس لنگرودی

آثار شمس لنگرودی

شمس لنگرودی

آسان است برای من

1 آسان است برای من

2 که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم

3 که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود

4 به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد

5 آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم

6 و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود

7 آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم

8 آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد

9 برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم

10 و دل صخره را بشکافم

11 آسان است نا ممکنها را ممکن شوم

12 و زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق

13 اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم

14 وقتی تو به زندگی آری گفته ای

15 شمس لنگرودی

16 خلاصه بهارى ديگر

17 بى حضور تو

18 از راه مى‏رسد، …

19 و آن‏چه كه زيبا نيست زندگى نيست

20 روزگار است،

21 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم

22 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم،

23 سقفى دارد شادكامى

24 كف ناكامى ناپديد است.

25 هر رودخانه‏اى به درياچه خود فرو مى‏ريزد

26 به حسرت زنده رود زنده نمى‏شود رود

27 نمى‏شود آب را تا كرد و به رودخانه ديگرى ريخت

28 به رود بودن خود شادمان مى‏توان بود.

29 بهار، بهار است، و بر سرِ سبز كردن شاخه‏ها نيست

30 برف، برف است، هواى شكستن شاخه‏هاى درخت را ندارد

31 برگ را، به تمنا، نمى‏شود از ريزش باز داشت

32 با فصل‏هاى سال همسفر شو،

33 سقفى دارد بهار

34 كف يخبندان‏ها ناپديد است.

35 دستى براى نوازش و

36 زانوئى براى رسيدن اگر مانده است

37 با خود مهربان باش،

38 اگرچه تو نيز دروغى مى‏گوئى گاهى مثل من

39 دروغت را چون قندى در دهان گسم آب مى‏كنم

40 با خود مهربان باش.

41 نبودم اگر نبودى،

42 دروغ تو را

43 خار تشنه كاكتوسى مى‏بينم

44 كه پرندگان مهيبت را دور مى‏كند

45 به پرنده كوچك پناه مى‏دهد،

46 سقف دارد راستى

47 كف ناراستى ناپديد است،

48 اى ماه شقه شقه صبور باش!

49 چه‏ها كه نديده‏ئى

50 چه‏ها كه نخواهى شنيد

51 ما التيام زخم‏هاى تو را بر سينه مجروحت باز مى‏شناسيم

52 ماه لكه لكه!

53 مثل حبابى بر دريا بدرخش و

54 با آسمان خالى خود شادمان باش،

55 جشنواره آب است زندگى

56 چراغانى رودها كه به درياها مى‏رسند

57 زخم خورده بادها، زورق‏ها، صخره‏ها

58 سقفى دارد روشنى

59 كرانه تاريكى ناپديد است.

60 انديشه مكن كه بهار است و تو نرگس و سوسن نيستى

61 به حسرت زنده رود زنده نمى‏شود رود،

62 خاكت را زير و رو كن

63 ريشه و آبى مباد كه نمانده باشد،

64 سقفى دارد زندگى

65 كف نيستى ناپديد است،

66 به رنگ و بوى تو خود شادمان مى‏توان بود،

67 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم

68 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم.

69 بر دکه روزنامه فروشی

70 باران

71 به شکل الفبا می بارد

72 دوست دارم

73 چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم

74 و منتظرت بمانم

75 باران عصر

76 موزون و مقفا

77 می بارد

78 می بارد

79 می بارد

80 و تو

81 دیر کرده ای

82 گل ها

83 مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند

84 تو نخواهی آمد

85 و شعر

86 داستان پرنده یی ست

87 که پرواز را دوست دارد و

88 بالی ندارد.

89 شمس لنگرودی

90 می خواستم ترانه ای باشم

91 كه بچه های دبستانی از بر كنند

92 دريا كه می شنود

93 توفانش را پشتش پنهان كند

94 و برگ های علف

95 نت های به هم خوردن شان را

96 از روی صدای من بنويسند.

97 مي خواستم ترانه یی باشم

98 كه چشمه زمزمه ام كند

99 آبشار

100 با سنج و دهل بخواند.

101 اما ترانه یی غمگينم

102 و دريا ، غروب

103 بچه هايش را جمع می كند كه صدايم را نشنوند.

104 نت هايم را تمام نكرده

105 چرا

106 رهايم كردی ؟

107 شمس لنگرودی

108 ازکتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه

109 حکایتِ بارانِ بی امان است

110 این گونه که من

111 دوستت می‌دارم …

112 شوریده وار و پریشان باریدن

113 بر خزه ها و خیزاب‌ها

114 به بی‌راهه و راه‌ها تاختن

115 بی‌تاب٬ بی‌قرار

116 دریایی جستن

117 و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

118 و تو را به یاد آوردن

119 حکایت بارانی بی‌قرار است

120 این گونه که من دوستت می‌دارم …

121 شمس لنگرودی

122 گلایل را دوست دارم

123 به خاطر قلبش،

124 که از پس برگ‌های لطیفش پیداست

125 دل آدمی پیدا نیست

126 و سر انگشتانت را سیاه می‌کند

127 چون گردو

128 اگر بگشایی و ببینی

129 دل‌تنگی

130 خوشه‌ی انگور سیاه است

131 لگد کوبش کن!

132 لگد کوبش کن!

133 بگذار سربسته بماند

134 مستت می‌کند این اندوه …!

135 مثل هوا در کنار توام

136 نه جای کسی را تنگ می کنم

137 نه کسی مرا می بیند

138 نه صدایم را می شنود

139 دوری مکن

140 تو نخواهی بود

141 من اگر نباشم.

142 این شعرها که بوی سکوت می دهند

143 از غیبت لب های توست

144 کلمات

145 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی

146 از معنا خالی شدند

147 و در انتظار مورچه هایند

148 توشه بار زمستانی شان را

149 در حفره ی تاریک خالی کنند-

150 اندوهی که سرازیر می شود

151 در سینه ی خاموش من.

152 چرا ننویسم زیباست زندگی

153 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام

154 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی

155 وقتی تفنگ شکارچی

156 به صورتشان خیره بود.

157 آن قدر به تو نزدیک بودم

158 که تو را ندیدم

159 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم

160 شکرانۀ روزهایی

161 که کنار تو

162 راه رفته ام

163 دیدار تو کشتزار نور است

164 آهویى بىیقرار

165 که از لب تشنه‌‏اش

166 آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،

167 دیدارت سکوت است

168 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،

169 لیوانى عسل

170 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،

171 چایى دم کشیده

172 درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

173 دیدار تو کشتزار نور است

174 با بزهایى از بلور

175 که به سوى صخره چرا می‌کنند

176 بى آن که بدانند مى‏‌شکنند

177 و غبار بلور

178 در روحم فرو مى‌پاشند

179 تو مثل منی برف

180 راه می‌روی و آب می‌شوی.

181 تو مثل منی برف

182 آتش را روشن می‌کنی

183 تا در هرمش بمیری

184 یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند

185 پروانه‌ها که تو را ندیدند

186 عاشق او می‌شوند

187 نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.

188 کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری

189 تا با تن‌پوشی از برف

190 برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.

191 به شادی مردم اعتماد مکن برف

192 تا می‌باری نعمتی

193 چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.

194 در سایه‌ی هر کلاهی

195 کبوتر جادوگری است

196 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام

197 رودخانه‌یی

198 سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.

199 سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند

200 شلیک می‌کنند

201 می‌میرند.

202 زنده‌باشی کبوتر آرام ما

203 زنده باشی

204 همه‌مان را

205 زنده زنده

206 تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

207 باد می وزید

208 که تو پر کشیدی

209 شاد بودید

210 هم تو

211 هم شکارچی گنگی

212 که از سر اتفاق

213 در سایه ی شاخه ها می گذشت

214 باران صبح

215 نم نم

216 می بارد

217 و تو را به یاد می آورد

218 که نم نم باریدی

219 و ویران کردی

220 خانه کهنه را

221 سر می روم از خویش

222 از گوشه گوشه فرو می ریزم

223 و عطر تو

224 رسوایم می کند

225 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

226 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

227 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ

228 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ

229 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

230 با خالکوب ستاره ها

231 بر تاریکی دست ها

232 عابران به سوی تو بال می زنند

233 می آیند

234 تا در حیاط خانه تو

235 گل های پژمرده خود را بکارند

236 و تو از راهی می رسی

237 که پریشانی دور می شود…

238 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!

239 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!

240 درهایت را باز کن

241 ما ایستاده ایم

242 خیابان های تو ما را پیش می برد

243 ما می آئیم

244 تا جای واژه نارنج نارنج

245 و جای هوا هوا بنشانیم

246 و در شعری زنده شناور باشیم…

247 تو نخستین حرفی

248 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند

249 نخستین نانی

250 که پس از جنگی شوم

251 از تنور دهکده ای خارج می شود

252 نخستین نامی

253 که بر بچه زندگی می گذاریم…

254 در هایت را باز کن

255 ما می آئیم

256 با عکس جوانی تو

257 در جیب پاره مان

258 و هر چه که نزدیک تر می شویم

259 تو جوان تر و زیباتر می شوی

260 درهایت را باز کن

261 هر چه نشانه است در کف مان

262 خانه توست

263 ای آزادی

264 می خواستم ترانه یی باشم

265 که بچه های دبستانی از بر کنند

266 دریا که می شنود

267 توفان اش را پشت اش پنهان کن

268 و برگ های علف

269 نت های به هم خوردن شان را

270 از روی صدای من بنویسند

271 می خواستم ترانه یی باشم

272 که چشمه زمزمه ام کند

273 آبشار

274 با سنج و دهل بخواند

275 اما ترانه ی غمگینم

276 و دریا ، غروب

277 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند

278 نت هایم را تمام نکرده

279 چرا

280 رهایم کردی

281 آیا برای گرم کردن بازارشان

282 به آتش‌تان کشیدند؟

283 حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند

284 حتا شاخه‌ها

285 از سوزاندن خود

286 تن زدند

287 کودکان اول ابتدایی

288 از هفت سالگی به عقب برگشتند

289 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.

290 و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم

291 دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ

292 بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید

293 آنان

294 شرمناکِ سنگ بودن‌شان

295 سر به بیابان‌ها، رفته بودند

296 تنهایی ها عمیق اند

297 عمیق

298 مثل صورت مردگان

299 حلزون ها چقدر تنهایند

300 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند

301 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!

302 و تو در خاموشی هایم می درخشی

303 در آتش و روشنی می درخشی

304 و من آن قدر دوستت دارم

305 که فراموش می کنم

306 زندگی

307 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

308 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

309 که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

310 سر ماه

311 حقوق‌شان را می‌گیرند

312 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

313 که مرگ تو را ندیدند.

314 کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

315 ما با ذغال‌شان

316 شعار خیابانی بنویسیم

317 پس این فرشتگان پیر شده

318 جز جاسوسی ما

319 به چه کار بد دیگری مشغولند

320 که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر