-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آسان است برای من
2 که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم
3 که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود
4 به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد
5 آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
6 و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
7 آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم
8 آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد
9 برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
10 و دل صخره را بشکافم
11 آسان است نا ممکنها را ممکن شوم
12 و زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق
13 اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
14 وقتی تو به زندگی آری گفته ای
15 شمس لنگرودی
16 خلاصه بهارى ديگر
17 بى حضور تو
18 از راه مىرسد، …
19 و آنچه كه زيبا نيست زندگى نيست
20 روزگار است،
21 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
22 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم،
23 سقفى دارد شادكامى
24 كف ناكامى ناپديد است.
25 هر رودخانهاى به درياچه خود فرو مىريزد
26 به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود
27 نمىشود آب را تا كرد و به رودخانه ديگرى ريخت
28 به رود بودن خود شادمان مىتوان بود.
29 بهار، بهار است، و بر سرِ سبز كردن شاخهها نيست
30 برف، برف است، هواى شكستن شاخههاى درخت را ندارد
31 برگ را، به تمنا، نمىشود از ريزش باز داشت
32 با فصلهاى سال همسفر شو،
33 سقفى دارد بهار
34 كف يخبندانها ناپديد است.
35 دستى براى نوازش و
36 زانوئى براى رسيدن اگر مانده است
37 با خود مهربان باش،
38 اگرچه تو نيز دروغى مىگوئى گاهى مثل من
39 دروغت را چون قندى در دهان گسم آب مىكنم
40 با خود مهربان باش.
41 نبودم اگر نبودى،
42 دروغ تو را
43 خار تشنه كاكتوسى مىبينم
44 كه پرندگان مهيبت را دور مىكند
45 به پرنده كوچك پناه مىدهد،
46 سقف دارد راستى
47 كف ناراستى ناپديد است،
48 اى ماه شقه شقه صبور باش!
49 چهها كه نديدهئى
50 چهها كه نخواهى شنيد
51 ما التيام زخمهاى تو را بر سينه مجروحت باز مىشناسيم
52 ماه لكه لكه!
53 مثل حبابى بر دريا بدرخش و
54 با آسمان خالى خود شادمان باش،
55 جشنواره آب است زندگى
56 چراغانى رودها كه به درياها مىرسند
57 زخم خورده بادها، زورقها، صخرهها
58 سقفى دارد روشنى
59 كرانه تاريكى ناپديد است.
60 انديشه مكن كه بهار است و تو نرگس و سوسن نيستى
61 به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود،
62 خاكت را زير و رو كن
63 ريشه و آبى مباد كه نمانده باشد،
64 سقفى دارد زندگى
65 كف نيستى ناپديد است،
66 به رنگ و بوى تو خود شادمان مىتوان بود،
67 گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
68 و به نيلوفر بودن خود شادمانيم.
69 بر دکه روزنامه فروشی
70 باران
71 به شکل الفبا می بارد
72 دوست دارم
73 چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم
74 و منتظرت بمانم
75 باران عصر
76 موزون و مقفا
77 می بارد
78 می بارد
79 می بارد
80 و تو
81 دیر کرده ای
82 گل ها
83 مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند
84 تو نخواهی آمد
85 و شعر
86 داستان پرنده یی ست
87 که پرواز را دوست دارد و
88 بالی ندارد.
89 شمس لنگرودی
90 می خواستم ترانه ای باشم
91 كه بچه های دبستانی از بر كنند
92 دريا كه می شنود
93 توفانش را پشتش پنهان كند
94 و برگ های علف
95 نت های به هم خوردن شان را
96 از روی صدای من بنويسند.
97 مي خواستم ترانه یی باشم
98 كه چشمه زمزمه ام كند
99 آبشار
100 با سنج و دهل بخواند.
101 اما ترانه یی غمگينم
102 و دريا ، غروب
103 بچه هايش را جمع می كند كه صدايم را نشنوند.
104 نت هايم را تمام نكرده
105 چرا
106 رهايم كردی ؟
107 شمس لنگرودی
108 ازکتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه
109 حکایتِ بارانِ بی امان است
110 این گونه که من
111 دوستت میدارم …
112 شوریده وار و پریشان باریدن
113 بر خزه ها و خیزابها
114 به بیراهه و راهها تاختن
115 بیتاب٬ بیقرار
116 دریایی جستن
117 و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
118 و تو را به یاد آوردن
119 حکایت بارانی بیقرار است
120 این گونه که من دوستت میدارم …
121 شمس لنگرودی
122 گلایل را دوست دارم
123 به خاطر قلبش،
124 که از پس برگهای لطیفش پیداست
125 دل آدمی پیدا نیست
126 و سر انگشتانت را سیاه میکند
127 چون گردو
128 اگر بگشایی و ببینی
129 دلتنگی
130 خوشهی انگور سیاه است
131 لگد کوبش کن!
132 لگد کوبش کن!
133 بگذار سربسته بماند
134 مستت میکند این اندوه …!
135 مثل هوا در کنار توام
136 نه جای کسی را تنگ می کنم
137 نه کسی مرا می بیند
138 نه صدایم را می شنود
139 دوری مکن
140 تو نخواهی بود
141 من اگر نباشم.
142 این شعرها که بوی سکوت می دهند
143 از غیبت لب های توست
144 کلمات
145 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
146 از معنا خالی شدند
147 و در انتظار مورچه هایند
148 توشه بار زمستانی شان را
149 در حفره ی تاریک خالی کنند-
150 اندوهی که سرازیر می شود
151 در سینه ی خاموش من.
152 چرا ننویسم زیباست زندگی
153 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام
154 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی
155 وقتی تفنگ شکارچی
156 به صورتشان خیره بود.
157 آن قدر به تو نزدیک بودم
158 که تو را ندیدم
159 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم
160 شکرانۀ روزهایی
161 که کنار تو
162 راه رفته ام
163 دیدار تو کشتزار نور است
164 آهویى بىیقرار
165 که از لب تشنهاش
166 آفتاب سحر فرو مىریزد،
167 دیدارت سکوت است
168 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مىجویند،
169 لیوانى عسل
170 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مىدهد،
171 چایى دم کشیده
172 درست لحظهیى که از تمام دغدغهها فارغ میشود
173 دیدار تو کشتزار نور است
174 با بزهایى از بلور
175 که به سوى صخره چرا میکنند
176 بى آن که بدانند مىشکنند
177 و غبار بلور
178 در روحم فرو مىپاشند
179 تو مثل منی برف
180 راه میروی و آب میشوی.
181 تو مثل منی برف
182 آتش را روشن میکنی
183 تا در هرمش بمیری
184 یاسهای تابستانی ادای تو را در میآورند
185 پروانهها که تو را ندیدند
186 عاشق او میشوند
187 نکند سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
188 کاش میتوانستی تابستانها بباری
189 تا با تنپوشی از برف
190 برابر خورشید عشوهها میکردیم.
191 به شادی مردم اعتماد مکن برف
192 تا میباری نعمتی
193 چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
194 در سایهی هر کلاهی
195 کبوتر جادوگری است
196 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام
197 رودخانهیی
198 سربازان فراری را به جبههی جنگ میبرد.
199 سربازان ترانهی میهنی میخوانند
200 شلیک میکنند
201 میمیرند.
202 زندهباشی کبوتر آرام ما
203 زنده باشی
204 همهمان را
205 زنده زنده
206 تحویل پاسگاه پلیس دادهئی.
207 باد می وزید
208 که تو پر کشیدی
209 شاد بودید
210 هم تو
211 هم شکارچی گنگی
212 که از سر اتفاق
213 در سایه ی شاخه ها می گذشت
214 باران صبح
215 نم نم
216 می بارد
217 و تو را به یاد می آورد
218 که نم نم باریدی
219 و ویران کردی
220 خانه کهنه را
221 سر می روم از خویش
222 از گوشه گوشه فرو می ریزم
223 و عطر تو
224 رسوایم می کند
225 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ
226 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
227 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ
228 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ
229 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ
230 با خالکوب ستاره ها
231 بر تاریکی دست ها
232 عابران به سوی تو بال می زنند
233 می آیند
234 تا در حیاط خانه تو
235 گل های پژمرده خود را بکارند
236 و تو از راهی می رسی
237 که پریشانی دور می شود…
238 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!
239 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!
240 درهایت را باز کن
241 ما ایستاده ایم
242 خیابان های تو ما را پیش می برد
243 ما می آئیم
244 تا جای واژه نارنج نارنج
245 و جای هوا هوا بنشانیم
246 و در شعری زنده شناور باشیم…
247 تو نخستین حرفی
248 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
249 نخستین نانی
250 که پس از جنگی شوم
251 از تنور دهکده ای خارج می شود
252 نخستین نامی
253 که بر بچه زندگی می گذاریم…
254 در هایت را باز کن
255 ما می آئیم
256 با عکس جوانی تو
257 در جیب پاره مان
258 و هر چه که نزدیک تر می شویم
259 تو جوان تر و زیباتر می شوی
260 درهایت را باز کن
261 هر چه نشانه است در کف مان
262 خانه توست
263 ای آزادی
264 می خواستم ترانه یی باشم
265 که بچه های دبستانی از بر کنند
266 دریا که می شنود
267 توفان اش را پشت اش پنهان کن
268 و برگ های علف
269 نت های به هم خوردن شان را
270 از روی صدای من بنویسند
271 می خواستم ترانه یی باشم
272 که چشمه زمزمه ام کند
273 آبشار
274 با سنج و دهل بخواند
275 اما ترانه ی غمگینم
276 و دریا ، غروب
277 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند
278 نت هایم را تمام نکرده
279 چرا
280 رهایم کردی
281 آیا برای گرم کردن بازارشان
282 به آتشتان کشیدند؟
283 حتا باد ایستاده بود و نگاه میکرد که شعله فرو بنشیند
284 حتا شاخهها
285 از سوزاندن خود
286 تن زدند
287 کودکان اول ابتدایی
288 از هفت سالگی به عقب برگشتند
289 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.
290 و به هنگامی که از مراسمتان بازگشتیم
291 دست نوشتههای مجسمهها بر کاغذ
292 بر پایهی شکستهی مرمری میلرزید
293 آنان
294 شرمناکِ سنگ بودنشان
295 سر به بیابانها، رفته بودند
296 تنهایی ها عمیق اند
297 عمیق
298 مثل صورت مردگان
299 حلزون ها چقدر تنهایند
300 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند
301 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
302 و تو در خاموشی هایم می درخشی
303 در آتش و روشنی می درخشی
304 و من آن قدر دوستت دارم
305 که فراموش می کنم
306 زندگی
307 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد
308 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
309 که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
310 سر ماه
311 حقوقشان را میگیرند
312 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
313 که مرگ تو را ندیدند.
314 کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
315 ما با ذغالشان
316 شعار خیابانی بنویسیم
317 پس این فرشتگان پیر شده
318 جز جاسوسی ما
319 به چه کار بد دیگری مشغولند
320 که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد