آری، تو آنکه از اخوان ثالث اشعار پراکنده 47

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

آری، تو آنکه دل طلبد آنی

1 آری، تو آنکه دل طلبد آنی

2 اما

3 افسوس

4 دیری ست کان کبوتر خون آلود

5 جویای برج گمشده ی جادو

6 پرواز کرده ست

7 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

8 این شکسته چنگ بی قانون

9 رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر

10 گاه گویی خواب می‌بیند

11 خویش را در بارگاه پر فروغ مهر

12 طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت

13 یا پری زادی چمان سرمست

14 در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می‌بیند

15 روشنی‌های دروغینی

16 کاروان شعله‌های مرده در مرداب

17 بر جبین قدسی محراب می‌بیند

18 یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را

19 می‌سراید شاد

20 قصهٔ غمگین غربت را

21 هان، کجاست

22 پایتخت این کج آیین قرن دیوانه؟

23 با شبان روشنش چون روز

24 روزهای تنگ و تارش، چون شب اندر قعر افسانه

25 با قلاع سهمگین سخت و سِتوارش

26 با لئیمانه تبسم کردن دروازه‌هایش،‌ سرد و بیگانه

27 هان، کجاست؟

28 پایتخت این دژایین قرن پر آشوب

29 قرن شکلک چهر

30 بر گذشته از مدار ماه

31 لیک بس دور از قرار مهر

32 قرن خون آشام

33 قرن وحشتناک‌تر پیغام

34 کاندران با فضلهٔ موهوم مرغ دور پروازی

35 چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می‌آشوبند

36 هر چه هستی، هر چه پستی، هر چه بالایی

37 سخت می‌کوبند پاک می‌روبند

38 هان، کجاست؟

39 پایتخت این بی آزرم و بی آیین قرن

40 کاندران بی گونه‌ای مهلت

41 هر شکوفهٔ تازه رو بازیچهٔ باد است

42 همچنان که حرمت پیران میوهٔ خویش بخشیده

43 عرصهٔ انکار و وهم و غدر و بیداد است

44 پایتخت این‌چنین قرنی

45 کو؟

46 بر کدامین بی نشان قله ست

47 در کدامین سو؟

48 دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد

49 بر چکاد پاسگاه خویش،‌ دل بیدار و سر هشیار

50 هیچشان جادویی اختر

51 هیچشان افسون شهر نقرهٔ مهتاب نفریبد

52 بر به کشتی‌های خشم بادبان از خون

53 ما، برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم

54 تا که هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بی غم را

55 با چکاچاک مهیب تیغهامان، تیز

56 غرش زهره دران کوسهامان، سهم

57 پرش خارا شکاف تیرهامان،‌ تند

58 نیک بگشاییم

59 شیشه‌های عمر دیوان را

60 از طلسم قلعهٔ پنهان، ز چنگ پاسداران فسونگرشان

61 جَلد برباییم

62 بر زمین کوبیم

63 ور زمین گهوارهٔ فرسودهٔ آفاق

64 دست نرم سبزه‌هایش را به پیش آرد

65 تا که سنگ از ما نهان دارد

66 چهره‌اش را ژرف بشخاییم

67 ما

68 فاتحان قلعه‌های فخر تاریخیم

69 شاهدان شهرهای شوکت هر قرن

70 ما

71 یادگار عصمت غمگین اعصاریم

72 ما

73 راویان قصه‌های شاد و شیرینیم

74 قصه‌های آسمان پاک

75 نور جاری، آب

76 سرد تاری،‌ خاک

77 قصه‌های خوش‌ترین پیغام

78 از زلال جویبار روشن ایام

79 قصه‌های بیشهٔ انبوه، پشتش کوه، پایش نهر

80 قصه‌های دست گرم دوست در شب‌های سرد شهر

81 ما

82 کاروان ساغر و چنگیم

83 لولیان چنگمان افسانه گوی زندگی‌مان،‌ زندگی‌مان شعر و افسانه

84 ساقیان مست مستانه

85 هان، کجاست

86 پایتخت قرن؟

87 ما برای فتح می آییم

88 تا که هیچستانش بگشاییم

89 این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش

90 نغمه پرداز حریم خلوت پندار

91 جاودان پوشیده از اسرار

92 چه حکایت‌ها که دارد روز و شب با خویش

93 ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن

94 پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد

95 مُرد، مُرد، او مُرد

96 داستان پور فرخزاد را سر کن

97 آن که گویی ناله‌اش از قعر چاهی ژرف می‌اید

98 نالد و موید

99 موید و گوید

100 آه، دیگر ما

101 فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم

102 بر به کشتی‌های موج بادبان از کف

103 دل به یاد بره‌های فرّهی، در دشت ایام ِ تهی، بسته

104 تیغهامان زنگخورد و کهنه و خسته

105 کوسهامان جاودان خاموش

106 تیرهامان بال بشکسته .

107 ما

108 فاتحان شهرهای رفته بر بادیم

109 با صدایی ناتوان‌تر زآنکه بیرون آید از سینه

110 راویان قصه‌های رفته از یادیم

111 کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را

112 گویی از شاهی ست بیگانه

113 یا ز میری دودمانش منقرض گشته

114 گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادویی

115 همچو خواب همگنان غار،

116 چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار

117 صبح شیرینکار

118 لیک بی مرگ است دقیانوس

119 وای، وای، افسوس

120 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

121 سکوت صدای گام‌هایم را باز پس می‌دهد

122 با شب خلوت به خانه می‌روم

123 گله‌ای کوچک از سگ‌ها بر لاشهٔ سیاه خیابان می‌دوند

124 خلوت شب آن‌ها را دنبال می‌کند

125 و سکوت نجوای گامهاشان را می‌شوید

126 من او را به جای همه بر می‌گزینم

127 و او می‌داند که من راست می‌گویم

128 او همه را به جای من بر می‌گزیند

129 و من می‌دانم که همه دروغ می‌گویند

130 چه می‌ترسد از راستی و دوست داشته شدن، سنگدل

131 بر گزیننده ی دروغ‌ها

132 صدای گام‌های سکوت را می‌شنوم

133 خلوت‌ها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند

134 سکوت گریه کرد دیشب

135 سکوت به خانه‌ام آمد

136 سکوت سرزنشم داد

137 و سکوت ساکت ماند سرانجام

138 چشمانم را اشک پر کرده است

139 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

140 به الهامان سوخته ست،‌ لب‌ها خاموش

141 نه اشکی، نه لبخندی،‌و نه حتی یادی از لب‌ها و چشم‌ها

142 زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر به دستی از سواحلش

143 مصب رودهای بی زمان بودن است

144 وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی

145 همه خبرها دروغ بود

146 و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم

147 بسان گام‌های بدرقه کنندگان تابوت

148 از لب گور پیش‌تر آمدن نتوانستند

149 باری ازین گونه بود

150 فرجام همه گناهان و بی‌گناهی

151 نه پیشوازی بود و خوشامدی،‌نه چون و چرا بود

152 و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد: کیست؟

153 زیرک اینجا سر دستان سکون است

154 در اقصی پرکنه های سکوت

155 سوت، کور، برهوت

156 حباب‌های رنگین، در خواب‌های سنگین

157 چترهای پر طاووسی خویش برچیدند

158 و سیا سایهٔ دودها،‌در اوج وجودشان،‌گویی نبودند

159 باغ‌های میوه و باغ گل‌های آتش را فراموش کردیم

160 دیگر از هر بیم و امید آسوده‌ایم

161 گویا هرگز نبودیم،نبوده‌ایم

162 هر یک از ما، در مهگون افسانه‌های بودن

163 هنگامی که می‌پنداشتیم هستیم

164 خدایی را، گرچه به انکار

165 انگار

166 با خویشتن بدین سوی و آن سوی می‌کشیدیم

167 اما کنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست

168 زیرا خدایان ما

169 چون اشک‌های بدرقه کنندگان

170 بر گورهامان خشکیدند و پیش‌تر نتوانستند آمد

171 ما در سایهٔ آوار تخته سنگ‌های سکوت آرمیده‌ایم

172 گامهامان بی صداست

173 نه بامدادی، نه غروبی

174 وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمی‌درخشد

175 نه بادبان پلک چشمی، نه بیرق گیسویی

176 اینجا نسیم اگر بود بر چه می‌وزید؟

177 نه سینهٔ زورقی، نه دست پارویی

178 اینجا امواج اگر بود، با که در می‌آویخت؟

179 چه آرام است این پهناور، این دریا

180 دلهاتان روشن باد

181 سپاس شما را، سپاس و دیگر سپاس

182 بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید

183 زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمی‌تراود

184 خانه هاتان آباد

185 بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپرده‌ای مفرازید

186 زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما کاری نیست

187 و های،‌ زنجیرها! این زنجموره هاتان را بس کنید

188 اما سرودها و دعاهاتان این شب کورها

189 که روز همه روز،‌و شب همه شب در این حوالی به طوافند

190 بسیار ناتوان‌تر از آنند که صخره‌های سکوت را بشکافند

191 و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند

192 به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست

193 بادا شما را آن نان و حلواها

194 بادا شما را خوان‌ها، خرماها

195 ما را اگر دهانی و دندانی می‌بود،‌در کار خنده می‌کردیم

196 بر این‌ها و آنهاتان

197 بر شمع‌ها، دعاها،‌خوانهاتان

198 در آستانهٔ گور خدا و شیطان ایستاده بودند

199 و هر یک هر آنچه به ما داده بودند

200 باز پس می‌گرفتند

201 آن رنگ و آهنگ‌ها، آرایه و پیرایه‌ها، شعر و شکایت‌ها

202 و دیگر آنچه ما را بود،‌بر جا ماند

203 پروا و پروانهٔ همسفری با ما نداشت

204 تنها، تنهایی بزرگ ما

205 که نه خدا گرفت آن را، نه شیطان

206 با ما چو خشم ما به درون آمد

207 کنون او

208 این تنهایی بزرگ

209 با ما شگفت گسترشی یافته

210 این است ماجرا

211 ما نوباوگان این عظمتیم

212 و راستی

213 آن اشک‌های شور،زادهٔ این گریه‌های تلخ

214 وین ضجه‌های جگرخراش و دردآلودتان

215 برای ما چه می‌توانند کرد؟

216 در عمق این ستون‌های بلورین دل نمک

217 تندیس من‌های شما پیداست

218 دیگر به تنگ آمده‌ایم الحق

219 و سخت ازین مرثیه خوانی‌ها بیزاریم

220 زیرا اگر تنها گریه کنید، اگر با هم

221 اگر بسیار اگر کم

222 در پیچ و خم کوره راه‌های هر مرثیه‌تان

223 دیوی به نام نامی من کمین گرفته است

224 آه

225 آن نازنین که رفت

226 حقا چه ارجمند و گرامی بود

227 گویی فرشته بود نه آدم

228 در باغ آسمان و زمین، ما گیاه و او

229 گل بود، ماه بود

230 با من چه مهربان و چه دلجو، چه جان نثار

231 او رفت، خفت،‌ حیف

232 او بهترین،‌عزیزترین دوستان من

233 جان من و عزیزتر از جان من

234 بس است

235 بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی

236 ما، از شما چه پنهان،‌دیگر

237 از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود

238 نه نیز خشمگین و نه دلگیر

239 دیگر به سر رسیده قصهٔ ما،‌مثل غصه‌مان

240 این اشکهاتان را

241 بر من‌های بی کس مانده‌تان نثار کنید

242 من‌های بی پناه خود را مرثیت بخوانید

243 تندیس‌های بلورین دل نمک

244 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

245 و آوار تخته سنگ‌های بزرگ تنهایی

246 مرگ ما را به سراپردهٔ تاریک و یخ زدهٔ خویش برد

247 بهانه‌ها مهم نیست

248 اگر به کالبد بیماری، چون ماری آهسته سوی ما خزید

249 و گر که رعدش غرید و مثل برق فرود آمد

250 اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد

251 پیر بودیم یا جوان،به هنگام بود یا ناگهان

252 هر چه بود ماجرا این بود

253 مرگ، مرگ، مرگ

254 ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند

255 دیگر بس است مرثیه،‌دیگر بس است گریه و زاری

256 ما خسته‌ایم، آخر

257 ما خوابمان می‌اید دیگر

258 ما را به حال خود بگذارید

259 اینجا سرای سرد سکوت است

260 ما موج‌های خامش آرامشیم

261 با صخره‌های تیره ترین کوری و کری

262 پوشانده‌اند سخت چشم و گوش روزنه‌ها را

263 بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک و پیامی اینجا نمی‌رسد

264 شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد

265 کاین جا نه میوه‌ای نه گلی، هیچ هیچ هیچ

266 تا پر کنید هر چه توانید و می‌توان

267 زنبیل‌های نوبت خود را

268 از هر گل و گیاه و میوه که می‌خواهید

269 یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید

270 و شاخه‌های عمرتان را ستاره باران کنید

271 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر