-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
2 مثل شب با روز، اما از شگفتیها
3 ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
4 آتشی با شعلههای آبی زیبا
5 آه
6 سوزدم تا زندهام یادش که ما بودیم
7 آتشی سوزان و سوزاننده و زنده
8 چشمهٔ بس پاکی روشن
9 هم فروغ و فر دیرین را فروزنده
10 هم چراغ شب زدای معبر فردا
11 آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
12 آتشی که آب میپاشند بر آن، میکند فریاد
13 ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند
14 آبهای شومی و تاریکی و بیداد
15 خاست فریادی، و درد آلود فریادی
16 من همان فریادم، آن فریاد غم بنیاد
17 هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
18 من نخواهم برد، این از یاد
19 کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند
20 گفتم و میگویم و پیوسته خواهم گفت
21 ور رود بود و نبودم
22 همچنان که رفته است و میرود
23 بر باد
24 چه میکنی؟ چه میکنی؟
25 درین پلید دخمهها
26 سیاهها، کبودها
27 بخارها و دودها؟
28 ببین چه تیشه میزنی
29 به ریشهٔ جوانیت
30 به عمر و زندگانیت
31 به هستیت، جوانیت
32 تبه شدی و مردنی
33 به گورکن سپردنی
34 چه میکنی؟ چه میکنی؟
35 چه میکنم؟ بیا ببین
36 که چون یلان تهمتن
37 چه سان نبرد میکنم
38 اجاق این شراره را
39 که سوزد و گدازدم
40 چو آتش وجود خود
41 خموش و سرد میکنم
42 که بود و کیست دشمنم؟
43 یگانه دشمن جهان
44 هم آشکار، هم نهان
45 همان روان بی امان
46 زمان، زمان، زمان، زمان
47 سپاه بیکران او
48 دقیقهها و لحظهها
49 غروب و بامدادها
50 گذشتهها و یادها
51 رفیقها و خویشها
52 خراشها و ریشها
53 سراب نوش و نیشها
54 فریب شاید و اگر
55 چو کاشهای کیشها
56 بسا خسا به جای گل
57 بسا پسا چو پیشها
58 دروغهای دستها
59 چو لافهای مستها
60 به چشمها، غبارها
61 به کارها، شکستها
62 نویدها، درودها
63 نبودها و بودها
64 سپاه پهلوان من
65 به دخمهها و دامها
66 پیالهها و جامها
67 نگاهها، سکوتها
68 جویدن بروتها
69 شرابها و دودها
70 سیاهها، کبودها
71 بیا ببین، بیا ببین
72 چه سان نبرد میکنم
73 شکفتههای سبز را
74 چگونه زرد میکنم
75 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
76 نجوا کنان به زمزمه سرگرم
77 مردی ست با سرودی غمناک
78 خسته دلی، شکسته دلی، بیزار
79 از سر فکنده تاج عرب بر خاک
80 این شرزه شیر بیشهٔ دین، آیت خدا
81 بی هیچ باک و بیم و ادا
82 سوی عجم کشیده دلش، از عرب جدا
83 امشب به جای تاج عرب شوق کوچ به سر دارد
84 آهسته میسراید و با خویش
85 امشب سرود و سر دگر دارد
86 نجوا کنان به زمزمه، نالان و بی قرار
87 با درد و سوز گرید و گوید
88 امشب چو شب به نیمه رسد خیزم
89 وز این سیاه زاویه بگریزم
90 پنهان رهی شناسم و با شوق میروم
91 ور بایدم دویدن، با شوق میدوم
92 گر بسته بود در؟
93 به خدا داد میزنم
94 سر مینهم به درگه و فریاد میکنم
95 خسته دل شکسته دل غمناک
96 افکنده تیره تاج عرب از سر
97 فریاد میکند
98 هیهای! های! های
99 ای ساقیان سرخوش میخانهٔ الست
100 راهم دهید ای! پناهم دهید ای!
101 اینجا
102 درماندهای ز قافلهٔ بیدل شماست
103 آوارهای، گریختهای، مانده بی پناه
104 آه
105 اینجا منم، منم
106 کز خویشتن نفورم و با دوست دشمنم
107 امشب عجیب حال خوشی دارد
108 پا میزند به تاج عرب، گریان
109 حال خوشی، خیال خوشی دارد
110 امشب من از سلاسل پنهان مدرسه
111 سیر از اصول و میوه و شاخ درخت دین
112 وز شک و از یقین
113 وز رجس خلق و پاکی دامان مدرسه
114 بگریختم
115 چگونه بگویم؟
116 حکایتی ست
117 دیگر به تنگ آمده بودم
118 از خندههای طعن
119 وز گریههای بیم
120 دیگر دلم گرفته ازین حرمت و حریم
121 تا چند میتوانم باشم به طعن و طنز
122 حتی گهی به نعرهٔ نفرین تلخ و تند
123 غیبت کنان و بدگو پشت سر خدا؟
124 دیگر به تنگ آمدهام من
125 تا چند میتوانم باشم از او جدا؟
126 صاحبدلی ز مدرسه آمد به خانقاه
127 با خاطری ملول ز ارکان مدرسه
128 بگریخت از فریب و ریا، از دروغ و جهل
129 نابود باد – گوید – بنیان مدرسه
130 حال خوش و خیال خوشی دارد
131 با خویشتن جدال خوشی دارد
132 و کنون که شب به نیمه رسیده ست
133 او در خیال خود را بیند
134 کاوراق شمس و حافظ و خیام
135 این سرکشان سر خوش اعصار
136 این سرخوشان سرکش ایام
137 این تلخاکام طایفهٔ شنگ و شور بخت
138 زیر عبا گرفته و بر پشت پوست تخت
139 آهسته میگریزد
140 و آب سبوی کهنه و چرکین خود به پای
141 بر خاک راه ریزد
142 امشب شگفت حال خوشی دارد
143 و کنون که شب ز نیمه گذشته ست
144 او، در خیال، خود را بیند
145 پنهان گریخته ست و رسیده به خانقاه، ولی بسته است در
146 و او سر به در گذاشته و از شکاف آن
147 با اشتیاق قصهٔ خود را
148 میگوید و ز هول دلش جوش میزند
149 گویی کسی به قصهٔ او گوش میکند
150 امشب به گاه خلوت غمناک نیمشب
151 گردون بسان نطع مرصع بود
152 هر گوهریش آیتی از ذات ایزدی
153 آفاق خیره بود به من، تا چه میکنم
154 من در سپهر خیره به آیات سرمدی
155 بگریختم
156 به سوی شما میگریختم
157 بگریختم، به سوی شما آمدم
158 شما
159 ای ساقیان سرخوش میخانهٔ الست
160 ای لولیان مست بهایان کرده پشت، به خیام کرده رو
161 آیا اجازه هست؟
162 شب خلوت است و هیچ صدایی نمیرسد
163 او در خیال خود را، بی تاب، بی قرار
164 بیند که مشت کوبد پر کوب، بر دری
165 با لابه و خروش
166 اما دری چو نیست، خورد مشت بر سری
167 راهم دهید ای! پناهم دهید ای!
168 میترسد این غریب پناهنده
169 ای قوم، پشت در مگذاریدش
170 ای قوم، از برای خدا
171 گریه میکند
172 نجواکنان، به زمزمه سرگرم
173 مردی ست دل شکسته و تنها
174 امشب سرود و سر دگر دارد
175 امشب هوای کوچ به سر دارد
176 اما کسی ز دوست نشانش نمیدهد
177 غمگین نشسته، گریه امانش نمیدهد
178 راهم … دهید، ای! … پناهم دهید … ای!
179 هو … هوی …. های … های
180 لحظهٔ دیدار نزدیک است
181 باز من دیوانهام، مستم
182 باز میلرزد، دلم، دستم
183 باز گویی در جهان دیگری هستم
184 های! نخراشی به غفلت گونهام را، تیغ
185 های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
186 و آبرویم را نریزی، دل
187 ای نخورده مست
188 لحظهٔ دیدار نزدیک است
189 نگفتندش چو بیرون میکشاند از زادگاهش سر
190 که آنجا آتش و دود است
191 نگفتندش: زبان شعله میلیسد پر پاک جوانت را
192 همه درهای قصر قصههای شاد مسدود است
193 نگفتندش: نوازش نیست، صحرا نیست، دریا نیست
194 همه رنج است و رنجی غربت آلود است
195 پرید از جان پناهش مرغک معصوم
196 درین مسموم شهر شوم
197 پرید، اما کجا باید فرودید؟
198 نشست آنجا که برجی بود خورده به آسمان پیوند
199 در آن مردی، دو چشمش چون دو کاسهٔ زهر
200 به دست اندرش رودی بود، و با رودش سرودی چند
201 خوش آمد گفت درد آلود و با گرمی
202 به چشمش قطرههای اشک نیز از درد میگفتند
203 ولی زود از لبش جوشید با لبخندها، تزویر
204 تفو بر آن لب و لبخند
205 پرید، اما دگر آیا کجا باید فرودید؟
206 نشست آنجا که مرغی بود غمگین بر درختی لخت
207 سری در زیر بال و جلوهای شوریده رنگ، اما
208 چه داند تنگدل مرغک؟
209 عقابی پیر شاید بود و در خاطر خیال دیگری میپخت
210 پرید آنجا، نشست اینجا، ولی هر جا که میگردد
211 غبار و آتش و دود است
212 نگفتندش کجا باید فرودید
213 همه درهای قصر قصههای شاد مسدود است
214 دلش میترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون
215 صدف با خویش
216 دلش میترکد از این تنگنای شوم پر تشویش
217 چه گوید با که گوید، آه
218 کز آن پرواز بی حاصل درین ویرانهٔ مسموم
219 چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش
220 همه پرهای پاکش سوخت
221 کجا باید فرودید، پریشان مرغک معصوم؟
222 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
223 بخز در لاکتی حیوان! که سرما
224 نهانی دستش اندر دست مرگ است
225 مبادا پوزهات بیرون بماند
226 که بیرون برف و باران و تگرگ است
227 نه قزاقی، نه بابونه، نه پونه
228 چه خالی مانده سفرهٔ جو کناران
229 هنوزی دوست، صد فرسنگ باقی ست
230 ازین بیراهه تا شهر بهاران
231 مبادا چشم خود بَر هم گذاری
232 نه چشم اختر است این، چشم گرگ است
233 همه گرگند و بیمار و گرسنه
234 بزرگ است این غم، ای کودک! بزرگ است
235 ازین سقف سیه دانی چه بارد؟
236 خدنگ ظالم سیراب از زهر
237 بیا تا زیر سقف میگریزیم
238 چه در جنگل، چه در صحرا، چه در شهر
239 ز بس باران و برف و باد و کولاک
240 زمان را با زمین گویی نبرد است
241 مبادا پوزهات بیرون بماند
242 بخز در لاکتی حیوان! که سرد است
243 « بده … بدبد … چه امیدی؟ چه ایمانی؟»
244 «کرک جان! خوب میخوانی
245 من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد
246 چو بوی بالهای سوختهات پرواز خواهم داد
247 گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش.
248 بخوان آواز تلخت را، ولکن دل به غم مسپار
249 کرک جان! بندهٔ دم باش …»
250 « بده … بدبد… راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
251 نه تنها بال و پر، بالِ نظر بسته ست .
252 قفس تنگ است و در بسته ست… »
253 «کرک جان! راست گفتی، خوب خواندی، ناز آوازت
254 من این آواز تلخت را …»
255 «بده … بدبد … دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
256 دروغین است هر سوگند و هر لبخند
257 و حتی دلنشین آواز ِ جفتِ تشنهٔ پیوند …»
258 «من این غمگین سرودت را
259 هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد
260 به شهر آواز خواهم داد… »
261 «بده … بدبد … چه پیوندی؟ چه پیمانی؟…»
262 «کرک جان! خوب میخوانی
263 خوشا با خود نشستن، نرم نرمک اشکی افشاندن
264 زدن پیمانهای – دور از گرانان – هر شبی کنج شبستانی »
265 تهران، فروردین ۱۳۳۵
266 بسان رهنوردانی که در افسانهها گویند
267 گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش
268 فشرده چوبدست خیزران در مشت
269 گهی پُر گوی و گه خاموش
270 در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپویند
271 ما هم راه خود را میکنیم آغاز
272 سه ره پیداست
273 نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
274 حدیثی کهاش نمیخوانی بر آن دیگر
275 نخستین: راه نوش و راحت و شادی
276 به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی
277 دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام
278 اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام
279 سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام
280 من اینجا بس دلم تنگ است
281 و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
282 بیا ره توشه برداریم
283 قدم در راه بی برگشت بگذاریم
284 ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
285 تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
286 سوی بهرام، این جاوید خون آشام
287 سوی ناهید، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم
288 که میزد جام شومش را به جام حافظ و خیام
289 و میرقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی
290 و اکنون میزند با ساغر “مک نیس” یا “نیما”
291 و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما
292 سوی اینها و آنها نیست
293 به سوی پهندشت بی خداوندی ست
294 که با هر جنبش نبضم
295 هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند
296 بهل کاین آسمان پاک
297 چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
298 که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
299 پدرشان کیست؟
300 و یا سود و ثمرشان چیست؟
301 بیا ره توشه برداریم
302 قدم در راه بگذاریم
303 به سوی سرزمینهایی که دیدارش
304 بسان شعلهٔ آتش
305 دواند در رگم خون نشیط زندهٔ بیدار
306 نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار
307 چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
308 که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
309 کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار
310 به سوی قلب من، این غرفهٔ با پردههای تار
311 و میپرسد، صدایش نالهای بی نور
312 “کسی اینجاست؟
313 هلا! من با شمایم، های! … میپرسم کسی اینجاست؟
314 کسی اینجا پیام آورد؟
315 نگاهی، یا که لبخندی؟
316 فشار گرم دست دوست مانندی؟”
317 و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه
318 مردهای هم رد پایی نیست
319 صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
320 ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ
321 وز آن سو میرود بیرون، به سوی غرفهای دیگر
322 به امیدی که نوشد از هوای تازهٔ آزاد
323 ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که میخواند
324 جهان پیر است و بی بنیاد، ازین فرهادکش فریاد
325 وز آنجا میرود بیرون، به سوی جمله ساحلها
326 پس از گشتی کسالت بار
327 بدان سان باز میپرسد سر اندر غرفهٔ با پردههای تار
328 “کسی اینجاست؟”
329 و میبیند همان شمع و همان نجواست
330 که میگویند بمان اینجا؟
331 که پرسی همچو آن پیر به درد آلودهٔ مهجور
332 خدایا”به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهٔ خود را؟”
333 بیا ره توشه برداریم
334 قدم در راه بگذاریم
335 کجا؟ هر جا که پیشید
336 بدآنجایی که میگویند خورشید غروب ما
337 زند بر پردهٔ شبگیرشان تصویر
338 بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود
339 وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر
340 کجا؟ هر جا که پیشید
341 به آنجایی که میگویند
342 چوگل روییده شهری روشن از دریایتر دامان
343 و در آن چشمههایی هست
344 که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
345 و مینوشد از آن مردی که میگوید
346 “چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
347 کز آن گل کاغذین روید؟”
348 به آنجایی که میگویند روزی دختری بوده ست
349 که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
350 نه چون مرگ من و تو، مرگ پاک دیگری بوده ست
351 کجا؟ هر جا که اینجا نیست
352 من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
353 ز سیلی زن، ز سیلی خور
354 وزین تصویر بر دیوار ترسانم
355 درین تصویر
356 عُمَر با سوط ِ بی رحم خشایَرشا
357 زند دیوانه وار، اما نه بر دریا
358 به گردهٔ من، به رگهای فسردهٔ من
359 به زندهٔ تو، به مردهٔ من
360 بیا تا راه بسپاریم
361 به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته، ندروده
362 به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست
363 و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
364 که چونین پاک و پاکیزه ست
365 به سوی آفتاب شاد صحرایی
366 که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
367 و ما بر بیکران سبز و مخمل گونهٔ دریا
368 میاندازیم زورقهای خود را چون کل بادام
369 و مرغان سپید بادبانها را میآموزیم
370 که باد شرطه را آغوش بگشایند
371 و میرانیم گاهی تند، گاه آرام
372 بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین
373 من اینجا بس دلم تنگ است
374 بیا ره توشه برداریم
375 قدم در راه بی فرجام بگذاریم
376 (اشعار مهدی اخوان ثالث)