- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای رسته از شکفتگی قد و خد تو بر طرف باغ گل، بلب جویبار سرو
2 امروز، از نهال تو ریزان بر کرم در هیچ عهد اگر چه نیاورده بار سرو
3 سال گذشته، رفت سخن اینکه سالهاست تا برگرفته سایه ی خود زین دیار سرو
4 گفتی که: باغبان من آن نخل بند چین در صحن باغ کاشته پیرار و پار سرو
5 آید بخنده چون ز سرشک سحاب گل آید برقص چون ز نسیم بهار سرو
6 زان سروها، روان کنمت شانزده نهال کاندر میان باغ، کشی در کنار سرو
7 غافل که بر سرم نفتد سایه از یکی گر سرکشد ز گلشن گیتی هزار سرو
8 بودم خلاصه، بر سر یک پا ز شوق من کآورد باغبان بهشتم سه چار سرو
9 کشتم بدست خود همه را جابجا، ولی دیدم که مانده خالی چای چهار سرو
10 منهم، سه چار بیت ز سروت بلندتر کردم روان، که ماند از آن شرمسار سرو
11 تا پرتو افگند بتموز و دی آفتاب تا سایه گسترد بخزان و بهار سرو
12 روز و شبت، ز جام می و شاهدان مست در دست آفتاب بود، درکنار سرو