1 گفتی: ز رخم چرا نظر پوشیدی؟! هنگام سخن زبان بخود دزدیدی!
2 پندار که کردم نگهی، رنجیدی! انگار که گفتم سخنی، نشنیدی!
1 از سینه دل رمید و بزلف تو رام ماند مرغ از قفس پرید و گرفتار دام ماند
2 می گفتمش غم دل و، عمدا نکرد گوش؛ تا غیر آمد و، سخنم ناتمام ماند!
1 چو مهر باختری، همچو ماه کنعانی شد از فسون زلیخای چرخ زندانی
2 برادران حسود ستارگان دادند ز دست، یوسف خورشید را بارزانی
1 شبی که غیر در آن آستان نمیماند مرا شکایتی از پاسبان نمیماند
2 ز پنجروزه تماشای گل، دریغ مدار که باغ گل، به تو ای باغبان نمیماند