- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آمد این کهن رسمم از آنان که خود را از بزرگان میشمارند
2 که چون بیرون روند از ملک ناچار بجای خود، بزرگی باز دارند
3 که هر جا نخل بخل و ظلم بینند کنند و تخم جود و عدل کارند
4 ز پا افتادگان را، دست گیرند؛ بکار دستگیری، پافشارند
5 بدرد بیدلان، درمان فرستند؛ بزخم بیکسان، مرهم گذارند
6 نه اینان، کز قضای آسمانی؛ کنون در شهر ایران شهریارند
7 بشمع مجلس دانش، نسیمند؛ بچشم مردم دانا، غبارند!
8 جهان کرده چو ابر تیر ماهی سیاه و قطره یی هرگز نبارند
9 بشهری چون روند از شهری، آنجا ز خود ناکس تری را برگمارند
10 کزان هر شیوه ی ناخوش که بینند به نباش نخستین رحمت آرند
11 غرض، آیین مردی این نباشد که مردان جان بنا مردان سپارند!