1 امشب، مهی از شهر بهامون میرفت کز رفتن او، ز چشمها خون میرفت
2 من در غم جان و، هر که را میدیدم دل دل گویان، ز شهر بیرون میرفت
1 نهم بپای کسی سر، که سر نهاده بپایت کنم فدای کسی جان، که کرده جان بفدایت
2 برآ، برای خدا، همچو مه ببام و نظر کن؛ ببین چگونه مرا میکشند زار برایت؟!
1 چند روزی از سر کویت سفر خواهیم کرد امتحان را جای در کوی دگر خواهیم کرد
2 در گذرگاهی دگر، چاکی بدل خواهیم زد؛ بر سر راهی دگر، خاکی بسر خواهیم کرد
1 یارم ز وفا چو دست گیرد از دست من آنچه هست گیرد
2 صیاد کسی است کو تواند صیدی که ز دام جست گیرد