1 شد زلزله یی، که نیست شد هست زمین بس سرو روان که گشت پابست زمین
2 مردم بفغان آمده از دور سپهر من خاک بسر میکنم از دست زمین
1 آمد شب و، وقت یا رب آمد! یا رب چکنم؟ دگر شب آمد!
2 همسایه، شنید یا ربم را از یا رب من، به یارب آمد
1 از دست من کشید گه عهد یار دست بر هیچ کس نیافت چو من روزگار دست
2 گفتم: بیار دست، که بندیم عهد نو بد عهد بین، نداد بدستم ز عار دست
1 زمام ناقه گرفته است ساربان تنها فغان کنم، نکند تا جرس فغان تنها
2 ز رفتنت بزمین زد مرا چو فرصت یافت بیا که بیتو مرا دیده آسمان تنها