1 جز در دل من گذر ندارد غم تو از هیچ دلی خبر ندارد غم تو
2 غمهای جهان، جمله بهم سنجیدند کاری بغم دگر ندارد غم تو
1 بستهای پای من و گویی: برو جای دگر رفتمی جای دگر، گر بودمی پای دگر
2 ریختی خونم تماشا را و روز بازخواست این تماشا را بود از پی، تماشای دگر
1 خو به جفا نگار من، کرده و بس نمیکند یار کسی نمیشود، یاری کس نمیکند
2 سنگ جفای باغبان، موسم گل به گلستان تا پر مرغ نشکند، یاد قفس نمیکند
1 بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت
2 شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت