1 کهن ابلهی، نقشکی تازه بست دو مصحف بیک جلد شیرازه بست!
2 یکی گفتش: ای سخره ی روزگار که بودت در این کار آموزگار؟!
3 دو شه در یکی کشور، آشفتگی است دو جان در یکی پیکر، این عقل کیست؟!
4 بپاسخ چنین گفت آن سست رای کز امنیت آمد تهی این سرای
5 کنون نبود این کار و نبود شکی که ماند یکی گر نماند یکی!