عشق خضر است و من گمشده از آشفتهٔ شیرازی غزل 791

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

عشق خضر است و من گمشده اندر ظلماتم

1 عشق خضر است و من گمشده اندر ظلماتم نیست گر آب حیاتی بده ای خضر نجاتم

2 شوم ار خاک در میکده او روزی منت از خضر چرا باشد و از آب حیاتم

3 حالتی بس عجبم دست دهد در شب هجران سینه آتشکده وز دیده رود شط فراتم

4 من چو سیماب تو همچون زر نابی بحقیقت نیست در آتش عشق تو بتا پای ثباتم

5 ایکه سررشته امکان بسر کلک تو بسته شب قدر است زرحمت بده ای شاه براتم

6 خرمن حسن ترا حد نصاب است خدا را مستحقم من مسکین ندهی از چه زکاتم

7 شاه عشق است به پیل افکنی رخ بمن آرد چون کنم بیدق خود را که در این مرحله ماتم

8 در حریم دلم ایدست خدا پای نهادی تا که از بام حرم برفکنی لات مناتم

9 صرف شدعمر من آشفته در آن حلقه گیسو تا کجا خضر که بیرون برد از این ظلماتم

عکس نوشته
کامنت
comment