1 ناکسی بیخبر از کار که باد از سرش سایه ی درویشان کم
2 خرقه ی پشم بکسوت پوشید شد ازو پایه ی درویشان کم
3 بود بس آرزویش، غافل ازین که بود وایه ی درویشان کم
4 بعد از آن کرد ببر جامه ی زر دید چون مایه ی درویشان کم
5 کند چون خرقه ی پشمین گفتم: پشمی از خ... درویشان کم