1 خوش آنکه چو یاد از اسیریم کنی آیی شبی و رحم به پیریم کنی
2 پایت مالم، که پایمالم نکنی؛ دستت بوسم، که دستگیریم کنی
1 چون صبر ز جور تو ستمگر نکند کس؟! جز صبر ز جورت چه کند گر نکند کس؟!
2 گر خضر ببخشد قدح آب بقا را با خاک در دوست، برابر نکند کس
1 ز دشمنی بمنت، روزگار نگذارد که ظلم گلچین، گل را بخار نگذارد
2 تو ساده لوحی و، اغیار در کمین که تو را کنند رام، مگر روزگار نگذارد
1 بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست که شب فغان سگی در هر آستانی هست
2 دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛ بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!