1
گوئیا این نقش بیجان صورت جان من است
نقش بیحانش مخوان کان نقش جانان منست
2
میدمد بویی و هر دم بلبل جان در قفس
میکند فریاد کاین بوی گلستان منست
3
خود چه نوراست آن که دل خود را بر او پروانهوار
میزند کاین عکس از آن شمع شبستان منست
4
میگشاید دل مرا از بند زلف نازنین
حلقه زلفش کلید قفل زندان منست
5
گر کند قصد سر من، بر سر من حاکمست
ور نماید میل جان، شکرانه بر جان منست
6
صورتی در پیش دارم خوب و میدانم که این
صورت جمعیت حال پریشان منست