- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اصفهان، مصر بود و شد کوفه؛ ای که سر خیل کنیه ور زانی
2 کس بظلمت رضانه، گر نبود؛ مادرش زانیه، پدر زانی
3 بر سر خلق، دل نلرزیدت دلشان گوی کز چه لرزانی؟!
4 دادی ایمان بهای نان، جان نیز من دهم زر، که بیخبر زانی
5 پاره ی نان خوریم هر دو، ولی بگرانی تو، من به ارزانی
6 بمن آن پاره نان گوارا باد بتو این حرص و آز ارزانی
7 داشتم ز اهل آن دیار شگفت خوانددهقان پیر برزانی
8 زاد مردی نزاده مادر دهر گویی این پیره زن، پسر زا، نی