1 دوشم دل برد، شاهد بازاری افتاده من از قفای او باز، آری
2 میگفتمش: آنچه میبری باز آری؟! میگفت بصد ناز: نه و، باز: آری
1 جان ز من خواسته جانان چکنم؟! چکنم گر ندهم جان چکنم؟!
2 منع دل میکنم از عشق، ولی چون دلم نیست بفرمان چکنم؟!
1 چون انجمن سپهر از انجم شد پاک چو این جهان ز مردم
2 گیسو ببرید لیلی شب بر سوک هر اختری که شد گم
1 غمت، که غیر منش با کس آشنایی نیست تو گر جدا شوی، او را زمن جدایی نیست
2 خوشم که غیر، تو را دوش مینمود بمن؛ گمانش اینکه تو را با من آشنایی نیست!