از پی عقل دویدم بدبستانی از آشفتهٔ شیرازی غزل 405

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

از پی عقل دویدم بدبستانی چند

1 از پی عقل دویدم بدبستانی چند نیست جز زمزمه عشق تو دستانی چند

2 دل زسودای گل روی تو چون بلبل باغ ریخت از خون جگر طرح گلستانی چند

3 خیزدم ناله زهر بند جدا همچون نی زاستخوان در بدنم رسته نیستانی چند

4 نیست یک سرو چو بالایت و یک گل چو رخت بلبل و فاخته گشتیم ببستانی چند

5 طوطیانند خط سبز تو بر گرد هان تنک بر تنگ بگرد شکرستانی چند

6 لوحش الله از آن طره جادو که زهجر ساخت در چشمه خورشید شبستانی چند

7 راه گم کرده سوی کعبه شدم کز در دیر خورد بر گوش دلم نعره مستانی چند

8 گفت آشفته بیا کعبه عشاق اینجاست از چه بیهوده روان در عربستانی چند

9 نجف است این و در و خیل ملایک زشرف پی تعلیم شده طفل دبستانی چند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر