- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم که: آزاده یی پاک زاد که والا گهر بود وعالی نژاد
2 نظر کرد بر تخت گاه کیان بجای هما، بسته جغد آشیان!
3 چو آشفتگی دید در روزگار بلندی و پستیش بی اعتبار
4 سحر خسروی دید بر روی تخت شبانگه بویرانه یی برده رخت
5 گدایی بشب حسرت قوت داشت سحر تاج بر سر ز یاقوت داشت
6 بهم زشت و زیبا هم آغوش دید خسک با گل و نیش با نوش دید
7 شکر دید با زهر آمیخته بدامان گل، خار آویخته
8 ز تنگی گیتی دلش گشت تنگ دلش تنگ شد از جهان دو رنگ
9 بدرویشی از خواجگی دل نهاد بفرد امل، خط باطل نهاد!
10 از آن پیشتر کش ببندند رخت برون برد رخت خود آن نیکبخت
11 سرش ز افسر فقر زیور گرفت تنش نقش از بوریا برگرفت
12 بویرانه یی رفت و تنها نشست ره خویش و بیگانه، بر خویش بست
13 نه از قصر شاهان بسر سایه اش نه از گنج عالم بکف مایه اش
14 یکی گفتش از دوستداران نغز که: بیرون کش از پوست ای دوست مغز
15 بگو تا چه دیدی ز وضع جهان که کردی ز اهل جهان رخ نهان
16 ز عیش جهان چشم بستی، چرا؟! ز قصر شهان پا شکستی، چرا؟!
17 بپاسخ چنین گفتش آن نیکمرد که: بشنو اگر هستی از اهل درد
18 جهان را همی بینم آن تازه باغ که هستش گل و بلبل و خار و زاغ
19 بمن باغبان چون نبخشد گلش دریغ آید از نغمه ی بلبلش
20 چه با خار او دست یازی کنم چه با زاغ آن نوحه سازی کنم؟!
21 جهان چیست؟ پیمانه یی پر می است! که هم صاف و هم درد می در وی است
22 ز صافش، چو ساقی نپیمایدم؛ ز دردش چه نوشم که درد آیدم؟!