شنیدم که: آزاده از آذر بیگدلی دیوان اشعار 47

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شنیدم که: آزاده یی پاک زاد

1 شنیدم که: آزاده یی پاک زاد که والا گهر بود وعالی نژاد

2 نظر کرد بر تخت گاه کیان بجای هما، بسته جغد آشیان!

3 چو آشفتگی دید در روزگار بلندی و پستیش بی اعتبار

4 سحر خسروی دید بر روی تخت شبانگه بویرانه یی برده رخت

5 گدایی بشب حسرت قوت داشت سحر تاج بر سر ز یاقوت داشت

6 بهم زشت و زیبا هم آغوش دید خسک با گل و نیش با نوش دید

7 شکر دید با زهر آمیخته بدامان گل، خار آویخته

8 ز تنگی گیتی دلش گشت تنگ دلش تنگ شد از جهان دو رنگ

9 بدرویشی از خواجگی دل نهاد بفرد امل، خط باطل نهاد!

10 از آن پیشتر کش ببندند رخت برون برد رخت خود آن نیکبخت

11 سرش ز افسر فقر زیور گرفت تنش نقش از بوریا برگرفت

12 بویرانه یی رفت و تنها نشست ره خویش و بیگانه، بر خویش بست

13 نه از قصر شاهان بسر سایه اش نه از گنج عالم بکف مایه اش

14 یکی گفتش از دوستداران نغز که: بیرون کش از پوست ای دوست مغز

15 بگو تا چه دیدی ز وضع جهان که کردی ز اهل جهان رخ نهان

16 ز عیش جهان چشم بستی، چرا؟! ز قصر شهان پا شکستی، چرا؟!

17 بپاسخ چنین گفتش آن نیکمرد که: بشنو اگر هستی از اهل درد

18 جهان را همی بینم آن تازه باغ که هستش گل و بلبل و خار و زاغ

19 بمن باغبان چون نبخشد گلش دریغ آید از نغمه ی بلبلش

20 چه با خار او دست یازی کنم چه با زاغ آن نوحه سازی کنم؟!

21 جهان چیست؟ پیمانه یی پر می است! که هم صاف و هم درد می در وی است

22 ز صافش، چو ساقی نپیمایدم؛ ز دردش چه نوشم که درد آیدم؟!

عکس نوشته
کامنت
comment