- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم که مولای مردان علی نبی را وصی و خدا را ولی
2 ز مسجد یکی روز چون بازگشت بقصابی از دوستان برگذشت
3 به او گفت قصاب کای قسوره بکشتم یکی نغز فربه بره
4 بفرما از آن رطلی آرم تو را که از جان فزون دوست دارم تو را
5 چنین گفت آن شاه ملک کرم که: بر کف بها را ندارم درم
6 بنالید قصاب کای حق پرست تو را گر درم نه، مرا صبر هست
7 چو شیر خدا گفته ی او شنفت بروی وی از لطف خندید و گفت
8 که: گر صبر نیکو است، اولی منم؛ که در کیش اسلام مولی منم!
9 وگر خود بود تلخ، ای نیکنام، پسندم ز صبرت چرا تلخ کام؟!