-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم یکی از ملوک عجم که فرمان روا بود در ملک جم
2 اجل افسر جم ربود از سرش ملک زاده بر سر نهاد افسرش
3 همه بندی و بنده آزاد کرد بداد و دهش کشور آباد کرد
4 شکفته تر از روی گل روی او جهانی در آسایش از خوی او
5 دلش رحم و انصاف و پرهیز داشت ولی در کنایت زبان تیز داشت
6 ندیدی ازو کس جز این هیچ رنج که بودش ز شوخی زبان بذله سنج
7 یکی روز میگشت برگرد باغ سرانش چو پروانه گرد چراغ
8 چو دیدش، روان باغبانزاده جست ز گل دسته یی بست و دادش بدست
9 ملک زاده چون باغبان زاده دید چو خود لاله رخ سروی آزاده دید
10 عیان روی او دید چون روی خویش تو گفتی مگر داشت آیینه پیش
11 شگفتید و گفت: ای رخت رشک ماه مگر مادرت در حرم داشت راه؟!
12 رخ باغبان زاده چون گل شکفت ملک زاده را پای بوسید و گفت
13 که: شاها مرا مادری پیر بود که در خانه ی خود زمین گیر بود
14 پدر لیک بودم بباغ حرم که باغ حرم کرد باغ ارم
15 ملک زاده را شد دل از شرم آب پیشیمان شد از گفته ی ناصواب
16 چرا بایدت با کس این حرف گفت که نتوانی از وی جوابی شنفت؟!