شنیدم یکی از ملوک از آذر بیگدلی دیوان اشعار 45

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شنیدم یکی از ملوک عجم

1 شنیدم یکی از ملوک عجم که فرمان روا بود در ملک جم

2 اجل افسر جم ربود از سرش ملک زاده بر سر نهاد افسرش

3 همه بندی و بنده آزاد کرد بداد و دهش کشور آباد کرد

4 شکفته تر از روی گل روی او جهانی در آسایش از خوی او

5 دلش رحم و انصاف و پرهیز داشت ولی در کنایت زبان تیز داشت

6 ندیدی ازو کس جز این هیچ رنج که بودش ز شوخی زبان بذله سنج

7 یکی روز میگشت برگرد باغ سرانش چو پروانه گرد چراغ

8 چو دیدش، روان باغبانزاده جست ز گل دسته یی بست و دادش بدست

9 ملک زاده چون باغبان زاده دید چو خود لاله رخ سروی آزاده دید

10 عیان روی او دید چون روی خویش تو گفتی مگر داشت آیینه پیش

11 شگفتید و گفت: ای رخت رشک ماه مگر مادرت در حرم داشت راه؟!

12 رخ باغبان زاده چون گل شکفت ملک زاده را پای بوسید و گفت

13 که: شاها مرا مادری پیر بود که در خانه ی خود زمین گیر بود

14 پدر لیک بودم بباغ حرم که باغ حرم کرد باغ ارم

15 ملک زاده را شد دل از شرم آب پیشیمان شد از گفته ی ناصواب

16 چرا بایدت با کس این حرف گفت که نتوانی از وی جوابی شنفت؟!

عکس نوشته
کامنت
comment