1 بشکافته دوست بر تنم پوست ببین! جان خسته و دل شکسته ی اوست ببین!
2 از دشمنی دشمن اگر بیخبری؟! با دوست بیا، دوستی دوست ببین!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خو به جفا نگار من، کرده و بس نمیکند یار کسی نمیشود، یاری کس نمیکند
2 سنگ جفای باغبان، موسم گل به گلستان تا پر مرغ نشکند، یاد قفس نمیکند
1 مرده بودم از غمت، بر سر رسیدی دی مرا؟ من ندیدم گر تو را، شادم که تو دیدی مرا
2 خون خود بخشیدمت، کز رشک وقت کشتنم؛ غیر چون کرد التماس من، نبخشیدی مرا
1 دلم، از بیکسی مینالد و، کس نیست دمسازش؛ چو مرغی کو جدا افتاده باشد از همآوازش!
2 همانا، نامهٔ قتل مرا آورده از کویی که خون میریزد از بال کبوتر وقت پروازش
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به