1 آن زلف، که صید مرغ دل کرده ز چین بس خون جگر بمشک پرورده ز چین
2 خلقی بعجب ز طره ی مشکینش کو خورده شکست و غارت آورده ز چین
1 از دست من کشید گه عهد یار دست بر هیچ کس نیافت چو من روزگار دست
2 گفتم: بیار دست، که بندیم عهد نو بد عهد بین، نداد بدستم ز عار دست
1 آمد شب و، وقت یا رب آمد! یا رب چکنم؟ دگر شب آمد!
2 همسایه، شنید یا ربم را از یا رب من، به یارب آمد