- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه طبعم کم ز خورشید جهان افروز نیست در نظرها اعتبارم چون چراغ روز نیست
2 دست اگربردارم از دل، می شکافد سینه را هیچ مرغی چون دل بیتاب، دست آموز نیست
3 حسن چون بی پرده آید، عشق ناپیدا شود جوشش پروانه بر گرد چراغ روز نیست
4 خاک ما را از گل بیت الحزن برداشتند چون سبو پیوند دست ما به سر امروز نیست
5 دست چون دادی به دستی، قطع الفت مشکل است دست و پایی می زند تا مرغ دست آموز نیست
6 از شب آدینه روز عشرت ما شد سیاه صبح شنبه هیچ طفلی این چنین بد روز نیست
7 همتم از شمع باشد یک سر و گردن بلند آستین بر اشکی افشانم که دامن سوز نیست
8 پرده گوش از صفیر من شود خاکستری اینقدر با شعله آواز بلبل، سوز نیست
9 روزگاری شد که در سلک سخن سنجان اوست نسبت صائب به شاه قدردان امروز نیست