- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی بخلوتی از چشم تنگ چشمان دور نه هوشیار و نه مست و نه خفته نه بیدار
2 نشسته بودم و در سینه کینه یی نه ز کس نشسته بودم و بر لب شکایتی نه ز یار
3 زبان بریده، ز ذکر جهان، مگر زدو ذکر؛ قدم کشیده ز کار جهان، مگر زدو کار
4 نخست، در طلب نعمت نیامده شکر دگر ز خجلت جرم گذشته استغفار
5 که ناگهان، یکی از دوستان روحانی ز در درآمد با جسم زار و جان نزار
6 بگریه گفت: تو هم حال من نمی پرسی درین دیار، که یاری نپرسد از غم یار؟!
7 بآستین، ز رخش گرد رفتم و گفتم: ز چیست گریه ات؟ ای از دلم ربوده قرار!
8 بگفت: داشتم از روزگار دوش غمی که گر شمارمش امروز، تا بروز شمار
9 نگفته باشم از آنها، مگر کمی از بیش نگفته باشم از آنها، مگر یکی ز هزار
10 میانه ی من و دل، گفتگو که شد، ناگاه سحر بباغ مرا خضر ره نسیم بهار
11 بباغ رفتم و، هر سو نظاره میکردم ز بخت بد، بیکی مجلسم فتاد گذار
12 خجسته مجلسی از خواجگان دو صف بسته یکی غریب نواز و یکی ضعیف آزار
13 ستاده من متحیر درین میان ناگاه ز لطف خواند مرا سوی خود یکی ز کنار
14 پس از سلام، بمجلس درآمدم به ادب؛ رخم ز خجلت زرد و دلم ز شرم فگار
15 بگوشه یی که نمودند جای، بنشستم کشیده سر بگریبان غم، چو بوتیمار
16 ز کبر خواجه ی نوکیسه ی دنی زاده ز هم نشینی من، آمدش همانا عار
17 درید بیجهتم پوستین ز کینه و کرد بجرم شرکت نظم نظامیم آزار
18 علامت بد عالم، ز علم کرد اعلام؛ شعار ناخوش شاعر، ز شعر کرد اشعار
19 کنون بگو چکنم؟!- گفتمش : گناه ز تست، فقیر را به غنی، مور را بمار چکار؟!
20 نه تو ز آدمی افزون، نه او ز شیطان کم که وقت سجده که فرمودش ایزد جبار
21 چه گفت؟ - گفت ز تیره دلی و خودبینی «خلقته من طین و خلقتنی من نار»