دیرینه زخم از نصرت رحمانی اشعار پراکنده 8

نصرت رحمانی

آثار نصرت رحمانی

نصرت رحمانی

دیرینه زخم

1 دیرینه زخم

2 یار به یاد آر

3 اینک اجاق شعر من است

4 در سرد این سیاه که می سوزد

5 و می دوزد

6 یلدای درد بر لب دامان “بامداد”

7 شاید لهیب کوره ی خورشید را برافروزد

8 دیرینه زخم

9 در بادهای مهاجر چه خوانده ای

10 که پژواکش

11 ترجیع بند آزادی ست

12 منشور اشکهایت

13 ترصیع واژگان

14 بر نیم تاج سحرگاهان

15 شعر شبانه ات

16 میعاد عاشقان

17 در معبر زمان   دیرینه زخم

18 هق هق بی گاه

19 در معبد پگاه

20 بر خاک دوست

21 تیمم کن

22 باید قدح گرفت

23 تا ارتفاع مستی

24 پر پرواز کرد باز

25 افسوس

26 بیهوده بوسه بر لب تیغ تبر زدیم

27 هرگز نگاه نکردیم

28 در انحنای شب

29 وقتی که باد در گلوی کوچه تاب خورد

30 دیگر به پشت سر نگاه نکردیم

31 تابوت خویش را به دوش کشیدیم با تعب

32 در سوگواری یاران هم نبرد

33 با دردهایمان

34 تهمت به جاودانگی عشق می زدیم

35 با عشق هایمان

36 بهتان به درد

37 بیگانگی رسالت ما بود

38 دیرینه یار

39 شاعر گر اعتبار نبخشد

40 بر جمله کائنات

41 شاعر اگر ننگارد

42 دیباچه ای ز عشق

43 بر کتیبه ی ایام

44 شاعر اگر ندرخشد در این ظلام

45 باید در انجماد سنگ شود سنگ

46 بر جام های بلورین

47 آری منم تَرَک یأس

48 بر ساغر یقین

49 دیرینه یار به یاد آر

50 وقتی که بید بُنان خشک می شدند

51 مردانی آمدند

52 از دودمان خون

53 که در آسمانشان

54 رنگین کمان نبود

55 مردان بی تبار که بر خاطرات ما

56 گفتند : آرزو

57 آکنده بود باورشان از مه و ملال

58 دیرینه زخم ،‌ کهن یار

59 آنک تویی که عشق و جنون را

60 در هفت پستو پنهان نموده ای

61 اینک منم

62 زانو شکسته ای

63 در روی نطعی خونبار

64 زیر تبر ، شمارش معکوس

65 آغاز گشته است

66 خاموشی است

67 بر لب درگاه آخرین

68 دیرینه زخم

69 کهن یار

70 نصرت رحمانی

71 این روزها اینگونه‌ام،ببین

72 دستم چه کُند پیش می‌رود

73 انگار هر شعر باکره‌ای را نوشته‌ام

74 پایم چه خسته می‌کشدم

75 گویی کت بسته از خم هر راه رفته‌ام

76 تا زیر هر کجا.

77 حتی شنوده‌ام هر بار شیون تیر خلاص را

78 ای دوست این روزها با هر که دوست می‌شوم

79 احساس می‌کنم آنقدر دوست بوده‌ام که

80 وقت خیانت است.

81 انبوه غم حریم و حرمت خود را از دست داده است

82 دیریست هیچ‌کار ندارم

83 وقتی که هیچ کار نداری

84 تو هیچ کاره‌ای

85 مانند یک وزیر

86 من هیچ‌ کاره‌ام

87 یعنی که شاعرم.

88 آغاز انهدام چنین است

89 اینگونه بود

90 آغاز انقراض سلسۀ مردان

91 تنها بر سنگ گور من بنویسید

92 یک جنگنجو که نجنگید

93 اما شکست خورد.

94 بر دستهایمان

95 بالای تخت به دیوار بر میادین شهر

96 حتی بر دکمه های … جلیقه

97 زنجیر بسته ایم و یک ساعت

98 بی آنکه قبله نمایی به دست بگیریم

99 در موجتاب آینه را ندیم

100 و … واماندیم

101 زندان چه هست ؟ جز انسان درون خود

102 راستی که هیچ زندانی به کوچکی مغز نیست

103 آری ما همه زندانیان خویشتنیم

104 ((نصرت رحمانی))

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر