-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گلایل را دوست دارم
2 به خاطر قلبش،
3 که از پس برگهای لطیفش پیداست
4 دل آدمی پیدا نیست
5 و سر انگشتانت را سیاه میکند
6 چون گردو
7 اگر بگشایی و ببینی
8 دلتنگی
9 خوشهی انگور سیاه است
10 لگد کوبش کن!
11 لگد کوبش کن!
12 بگذار سربسته بماند
13 مستت میکند این اندوه …!
14 مثل هوا در کنار توام
15 نه جای کسی را تنگ می کنم
16 نه کسی مرا می بیند
17 نه صدایم را می شنود
18 دوری مکن
19 تو نخواهی بود
20 من اگر نباشم.
21 این شعرها که بوی سکوت می دهند
22 از غیبت لب های توست
23 کلمات
24 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
25 از معنا خالی شدند
26 و در انتظار مورچه هایند
27 توشه بار زمستانی شان را
28 در حفره ی تاریک خالی کنند-
29 اندوهی که سرازیر می شود
30 در سینه ی خاموش من.
31 چرا ننویسم زیباست زندگی
32 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام
33 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی
34 وقتی تفنگ شکارچی
35 به صورتشان خیره بود.
36 آن قدر به تو نزدیک بودم
37 که تو را ندیدم
38 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم
39 شکرانۀ روزهایی
40 که کنار تو
41 راه رفته ام
42 دیدار تو کشتزار نور است
43 آهویى بىیقرار
44 که از لب تشنهاش
45 آفتاب سحر فرو مىریزد،
46 دیدارت سکوت است
47 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مىجویند،
48 لیوانى عسل
49 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مىدهد،
50 چایى دم کشیده
51 درست لحظهیى که از تمام دغدغهها فارغ میشود
52 دیدار تو کشتزار نور است
53 با بزهایى از بلور
54 که به سوى صخره چرا میکنند
55 بى آن که بدانند مىشکنند
56 و غبار بلور
57 در روحم فرو مىپاشند
58 تو مثل منی برف
59 راه میروی و آب میشوی.
60 تو مثل منی برف
61 آتش را روشن میکنی
62 تا در هرمش بمیری
63 یاسهای تابستانی ادای تو را در میآورند
64 پروانهها که تو را ندیدند
65 عاشق او میشوند
66 نکند سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
67 کاش میتوانستی تابستانها بباری
68 تا با تنپوشی از برف
69 برابر خورشید عشوهها میکردیم.
70 به شادی مردم اعتماد مکن برف
71 تا میباری نعمتی
72 چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
73 در سایهی هر کلاهی
74 کبوتر جادوگری است
75 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام
76 رودخانهیی
77 سربازان فراری را به جبههی جنگ میبرد.
78 سربازان ترانهی میهنی میخوانند
79 شلیک میکنند
80 میمیرند.
81 زندهباشی کبوتر آرام ما
82 زنده باشی
83 همهمان را
84 زنده زنده
85 تحویل پاسگاه پلیس دادهئی.
86 باد می وزید
87 که تو پر کشیدی
88 شاد بودید
89 هم تو
90 هم شکارچی گنگی
91 که از سر اتفاق
92 در سایه ی شاخه ها می گذشت
93 باران صبح
94 نم نم
95 می بارد
96 و تو را به یاد می آورد
97 که نم نم باریدی
98 و ویران کردی
99 خانه کهنه را
100 سر می روم از خویش
101 از گوشه گوشه فرو می ریزم
102 و عطر تو
103 رسوایم می کند
104 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ
105 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
106 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ
107 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ
108 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ
109 با خالکوب ستاره ها
110 بر تاریکی دست ها
111 عابران به سوی تو بال می زنند
112 می آیند
113 تا در حیاط خانه تو
114 گل های پژمرده خود را بکارند
115 و تو از راهی می رسی
116 که پریشانی دور می شود…
117 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!
118 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!
119 درهایت را باز کن
120 ما ایستاده ایم
121 خیابان های تو ما را پیش می برد
122 ما می آئیم
123 تا جای واژه نارنج نارنج
124 و جای هوا هوا بنشانیم
125 و در شعری زنده شناور باشیم…
126 تو نخستین حرفی
127 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
128 نخستین نانی
129 که پس از جنگی شوم
130 از تنور دهکده ای خارج می شود
131 نخستین نامی
132 که بر بچه زندگی می گذاریم…
133 در هایت را باز کن
134 ما می آئیم
135 با عکس جوانی تو
136 در جیب پاره مان
137 و هر چه که نزدیک تر می شویم
138 تو جوان تر و زیباتر می شوی
139 درهایت را باز کن
140 هر چه نشانه است در کف مان
141 خانه توست
142 ای آزادی
143 می خواستم ترانه یی باشم
144 که بچه های دبستانی از بر کنند
145 دریا که می شنود
146 توفان اش را پشت اش پنهان کن
147 و برگ های علف
148 نت های به هم خوردن شان را
149 از روی صدای من بنویسند
150 می خواستم ترانه یی باشم
151 که چشمه زمزمه ام کند
152 آبشار
153 با سنج و دهل بخواند
154 اما ترانه ی غمگینم
155 و دریا ، غروب
156 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند
157 نت هایم را تمام نکرده
158 چرا
159 رهایم کردی
160 آیا برای گرم کردن بازارشان
161 به آتشتان کشیدند؟
162 حتا باد ایستاده بود و نگاه میکرد که شعله فرو بنشیند
163 حتا شاخهها
164 از سوزاندن خود
165 تن زدند
166 کودکان اول ابتدایی
167 از هفت سالگی به عقب برگشتند
168 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.
169 و به هنگامی که از مراسمتان بازگشتیم
170 دست نوشتههای مجسمهها بر کاغذ
171 بر پایهی شکستهی مرمری میلرزید
172 آنان
173 شرمناکِ سنگ بودنشان
174 سر به بیابانها، رفته بودند
175 تنهایی ها عمیق اند
176 عمیق
177 مثل صورت مردگان
178 حلزون ها چقدر تنهایند
179 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند
180 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
181 و تو در خاموشی هایم می درخشی
182 در آتش و روشنی می درخشی
183 و من آن قدر دوستت دارم
184 که فراموش می کنم
185 زندگی
186 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد
187 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
188 که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
189 سر ماه
190 حقوقشان را میگیرند
191 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
192 که مرگ تو را ندیدند.
193 کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
194 ما با ذغالشان
195 شعار خیابانی بنویسیم
196 پس این فرشتگان پیر شده
197 جز جاسوسی ما
198 به چه کار بد دیگری مشغولند
199 که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد