« بده … بدبد … از اخوان ثالث اشعار پراکنده 30

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

« بده … بدبد … چه امیدی؟ چه ایمانی؟»

1 « بده … بدبد … چه امیدی؟ چه ایمانی؟»

2 «کرک جان! خوب می‌خوانی

3 من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد

4 چو بوی بال‌های سوخته‌ات پرواز خواهم داد

5 گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش.

6 بخوان آواز تلخت را، ولکن دل به غم مسپار

7 کرک جان! بندهٔ دم باش …»

8 « بده … بدبد… راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست

9 نه تنها بال و پر، بالِ نظر بسته ست .

10 قفس تنگ است و در بسته ست… »

11 «کرک جان! راست گفتی، خوب خواندی، ناز آوازت

12 من این آواز تلخت را …»

13 «بده … بدبد … دروغین بود هم لبخند و هم سوگند

14 دروغین است هر سوگند و هر لبخند

15 و حتی دلنشین آواز ِ جفتِ تشنهٔ پیوند …»

16 «من این غمگین سرودت را

17 هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد

18 به شهر آواز خواهم داد… »

19 «بده … بدبد … چه پیوندی؟ چه پیمانی؟…»

20 «کرک جان! خوب می‌خوانی

21 خوشا با خود نشستن، نرم نرمک اشکی افشاندن

22 زدن پیمانه‌ای – دور از گرانان – هر شبی کنج شبستانی »

23 تهران، فروردین ۱۳۳۵

24 بسان رهنوردانی که در افسانه‌ها گویند

25 گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش

26 فشرده چوبدست خیزران در مشت

27 گهی پُر گوی و گه خاموش

28 در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می‌پویند

29 ما هم راه خود را می‌کنیم آغاز

30 سه ره پیداست

31 نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر

32 حدیثی که‌اش نمی‌خوانی بر آن دیگر

33 نخستین: راه نوش و راحت و شادی

34 به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی

35 دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام

36 اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام

37 سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام

38 من اینجا بس دلم تنگ است

39 و هر سازی که می‌بینم بد آهنگ است

40 بیا ره توشه برداریم

41 قدم در راه بی برگشت بگذاریم

42 ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟

43 تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمان‌ها نیست

44 سوی بهرام، این جاوید خون آشام

45 سوی ناهید، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم

46 که می‌زد جام شومش را به جام حافظ و خیام

47 و می‌رقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی

48 و اکنون می‌زند با ساغر “مک نیس” یا “نیما”

49 و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما

50 سوی این‌ها و آن‌ها نیست

51 به سوی پهندشت بی خداوندی ست

52 که با هر جنبش نبضم

53 هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند

54 بهل کاین آسمان پاک

55 چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد

56 که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان

57 پدرشان کیست؟

58 و یا سود و ثمرشان چیست؟

59 بیا ره توشه برداریم

60 قدم در راه بگذاریم

61 به سوی سرزمین‌هایی که دیدارش

62 بسان شعلهٔ آتش

63 دواند در رگم خون نشیط زندهٔ بیدار

64 نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار

65 چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم

66 که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگ‌هایم

67 کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار

68 به سوی قلب من، این غرفهٔ با پرده‌های تار

69 و می‌پرسد، صدایش ناله‌ای بی نور

70 “کسی اینجاست؟

71 هلا! من با شمایم، های! … می‌پرسم کسی اینجاست؟

72 کسی اینجا پیام آورد؟

73 نگاهی، یا که لبخندی؟

74 فشار گرم دست دوست مانندی؟”

75 و می‌بیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه

76 مرده‌ای هم رد پایی نیست

77 صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ

78 ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ

79 وز آن سو می‌رود بیرون، به سوی غرفه‌ای دیگر

80 به امیدی که نوشد از هوای تازهٔ آزاد

81 ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که می‌خواند

82 جهان پیر است و بی بنیاد، ازین فرهادکش فریاد

83 وز آنجا می‌رود بیرون، به سوی جمله ساحل‌ها

84 پس از گشتی کسالت بار

85 بدان سان باز می‌پرسد سر اندر غرفهٔ با پرده‌های تار

86 “کسی اینجاست؟”

87 و می‌بیند همان شمع و همان نجواست

88 که می‌گویند بمان اینجا؟

89 که پرسی همچو آن پیر به درد آلودهٔ مهجور

90 خدایا”به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهٔ خود را؟”

91 بیا ره توشه برداریم

92 قدم در راه بگذاریم

93 کجا؟ هر جا که پیشید

94 بدآنجایی که می‌گویند خورشید غروب ما

95 زند بر پردهٔ شبگیرشان تصویر

96 بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود

97 وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر

98 کجا؟ هر جا که پیشید

99 به آنجایی که می‌گویند

100 چوگل روییده شهری روشن از دریای‌تر دامان

101 و در آن چشمه‌هایی هست

102 که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن

103 و می‌نوشد از آن مردی که می‌گوید

104 “چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی

105 کز آن گل کاغذین روید؟”

106 به آنجایی که می‌گویند روزی دختری بوده ست

107 که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا

108 نه چون مرگ من و تو، مرگ پاک دیگری بوده ست

109 کجا؟ هر جا که اینجا نیست

110 من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم

111 ز سیلی زن، ز سیلی خور

112 وزین تصویر بر دیوار ترسانم

113 درین تصویر

114 عُمَر با سوط ِ بی رحم خشایَرشا

115 زند دیوانه وار، اما نه بر دریا

116 به گردهٔ من، به رگ‌های فسردهٔ من

117 به زندهٔ تو، به مردهٔ من

118 بیا تا راه بسپاریم

119 به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته، ندروده

120 به سوی سرزمین‌هایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست

121 و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده

122 که چونین پاک و پاکیزه ست

123 به سوی آفتاب شاد صحرایی

124 که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی

125 و ما بر بیکران سبز و مخمل گونهٔ دریا

126 می‌اندازیم زورق‌های خود را چون کل بادام

127 و مرغان سپید بادبان‌ها را می‌آموزیم

128 که باد شرطه را آغوش بگشایند

129 و می‌رانیم گاهی تند، گاه آرام

130 بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین

131 من اینجا بس دلم تنگ است

132 بیا ره توشه برداریم

133 قدم در راه بی فرجام بگذاریم

134 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر