-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به سنگی
2 از سرِ بازی
3 سیبی
4 می افکنی
5 طبیعت بیجانی که
6 به جاذبه ، جواب میدهد
7 و پیش از آن که
8 در حد فاصل دو تن
9 به خاک نشیند
10 چارچوب چشم انداز را
11 یکدم
12 به دایره ی چرخانش،
13 می آراید،
14 زیباست
15 اما،
16 پیشانی خسته و
17 دندان شکسته
18 هیچ چشم اندازی را
19 زیبا نمیکند
20 و هیچ دهانی را
21 آب نمی اندازد
22 کارنامه ی سنگ
23 گاهی
24 به تمامی
25 خونین است
26 ساده لوحان اند
27 که فانوس آبی را
28 از نسیم
29 می ترسانند
30 خون میسوزانم و
31 شعله میکشم
32 میمانم!
33 آبستن شعری است ، شب
34 تا دستهای جوان پیرزاد
35 از پهلوی دریده ی رودابه
36 همراه اشک و خون
37 جنینی بیجان
38 بیرون کشد
39 بی شک، خدایان
40 زیباترین فرزندانشان را
41 در بسترهای گناه
42 میسازند
43 اما،
44 این نطفه
45 در کدام ساعت بسته شد
46 که سقط سرنوشتش
47 رنج کندن چاه را
48 از روی دستهای نابرادر
49 بر میدارد
50 و طلسم هفت خوان را
51 تا ابد، ناگشوده
52 میگذارد
53 آیا
54 به جای سیمرغ
55 موی کدام اهریمن را
56 در آتش
57 افکنده بودیم؟
58 نمازت
59 پیشاپیش
60 حکم خاکساریِ کعبه را
61 رقم زده بود
62 به هنگام که هنوز،
63 «ابراهیم»
64 ابراهیم نبود
65 سجادهات دامن بود و
66 مهرت
67 دکمه ی پیراهن
68 که اشکها
69 بر قنوتت چکید
70 و گناه جهان را،
71 شُست
72 به اقتدای تو
73 تکبیری زدم
74 که اسرافیل از خواب اعصار،
75 سراسیمه
76 فراجَست
77 قیامتی نبود
78 قد قامتی بود
79 بی صور
80 به بلندای دار منصور
81 تا خون را به اعتراف وا دارد
82 که در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید
83 الا
84 به اشک
85 بیا،
86 بر سر رنگها
87 نجنگیم
88 آبی
89 یا
90 سفید
91 در،
92 اگر
93 تو بازش کنی
94 رخنه یی است
95 در دیوارهای سنگ و پیشانی
96 همسایه،
97 سنگ میاندازد
98 و گیلاسها
99 در حوض خالی
100 میافتند
101 سنگها
102 خواب کودک را
103 به هم میزنند
104 کبوتر را
105 میپرانند
106 اما،
107 سرانجام
108 فرو
109 می
110 افتند
111 ساعت
112 از صدای هیچ زنگی
113 نمیهراسد
114 و عشق
115 با سوت هیچ پاسبانی
116 توقف نمیکند
117 پایمال آفتاب
118 در خیابان
119 و سنگسار چراغ در کوچه
120 برق چشمهای ما را ،
121 خاموش نخواهد کرد
122 من
123 که با تکهای از آسمان
124 در دست
125 میرسم
126 و تو
127 که با گل یاسی
128 بر سینه
129 در میگشایی
130 شب
131 در قرق سگهاست
132 با این همه
133 تاکهای ما
134 در تاریکی نیز
135 رو به انگور
136 میخزند
137 ( اشعار حسین منزوی )
138 لکه های خون
139 در آب
140 حل نخواهند شد
141 امروز چه روزی است؟
142 که تنها و پیرهنها
143 زخمها و
144 وصله ها را
145 معاوضه میکنند
146 پیش از آن که
147 فشار دو دست افسونگر
148 بر شقیقه ها
149 مغزها را
150 از چینهای خاکستری
151 صاف کند
152 امروز را به خاطر بسپاریم
153 که تابستان گرمش میشود
154 و دهمین شمع روشن را نیز
155 خاموش میکند
156 شنبه
157 از گنبد
158 فرود میآید
159 و به چیدن شنبلیدی میرود
160 که از قلب جهان
161 روییده است
162 چه روزی است امروز !
163 قهوهای
164 منفرد
165 تلخ
166 معطر
167 امروز را به خاطر بسپاریم
168 گرسنگی ام
169 قدیمی است
170 به عشق که رسیدی
171 قوت مرا،
172 با مشت و شتاب،
173 پیمانه کن
174 از بد حادثه
175 به سراغ تو
176 نیامدهام
177 از پیراهنت دستمالی میخواهم
178 که زخم عتیقم را ببندم
179 و از دهانت بوسه یی
180 که جهانم را
181 تازه کنم
182 من
183 تو را
184 برای شعر
185 بر نمی گزینم
186 شعر، مرا
187 برای تو
188 برگزیده است
189 در هشیاری
190 به سراغت
191 نمی آیم
192 هر بار
193 از سوزش انگشتانم
194 در می یابم باز،
195 نام تو را ، می نوشته ام
196 تو را کنار چه بگذارم
197 که یکدستی چشم اندازت
198 به هم نخورد؟
199 در آشپزخانه
200 کتاب شعری
201 در کتابخانه
202 گلدان گل
203 در گلخانه
204 سنتور هزار زخم
205 و در شرابخانه
206 سجاده ی آفتاب رو
207 با این همه زیباترین قاب تو
208 بستری است
209 که میان دفترها و گلدانها و
210 سنتورها و سجاده ها
211 برایت می گسترم
212 توانی
213 هر منظره را
214 زیبا کنی
215 اما
216 هشدار!
217 که قطره خونی
218 در چمنزار
219 سرخ تر از قطره خونی
220 بر مخمل سرخ است
221 کدام هستی را
222 دل بسته ای؟
223 آن که در آفتاب
224 می بالد؟
225 یا آن که در سایه ی درونت
226 میپوسد؟
227 گلویت را می دری
228 تا از آوازت
229 رازی بسازی
230 و همچنان
231 هزار گهواره ی خالی را
232 تکان بدهی
233 میدانم که عشق
234 گزارش نیست
235 اما تا نفهمم
236 در اختیارم نیستی
237 و تا در اختیارم نباشی
238 به تمامی
239 دوستت نخواهم داشت
240 چیزی بگو
241 نخواه که
242 خاموشی و
243 فراموشی
244 قوافی مرده ی شعرم باشند.
245 می توانی
246 باور کنی
247 یا
248 باور نکنی
249 اما
250 کسی با من
251 نفس میکشید
252 وحشتناک است
253 اما
254 باید
255 باور کنی که
256 در تنهایی هم
257 تنها
258 نیستی
259 از هر کجا آغاز کنی،
260 زودتر است و
261 و به هرجا فرود آیی
262 دیر
263 دلتنگ
264 از گریوه
265 میگذری
266 دلواپس از درّه
267 سرازیر میشوی
268 و به ویرانه یی
269 میرسی
270 که ترنج هایش را
271 برده اند و
272 رنجهایش را
273 برایت
274 گذاشته اند.
275 کسی را
276 نفرین مکن
277 با ساعتی که زنجیرش
278 دست و پایت را
279 سنگین کرده است
280 تو حتا
281 حنظل را هم
282 در این باغ
283 به هنگام
284 نخواهی چید
285 بشنو اکنون که زیر زخم تبر
286 این درخت جوان
287 چه میگوید:
288 هر نهالی که برکنند،
289 به جاش
290 جنگلی سرکشیده ، میروید
291 های جلاد سروهای جوان!
292 ای رفیق همیشه ی تیشه!
293 باش تا برکنیم ات از ریشه!
294 شب بی حصار و عریان
295 دشمن به چار سویش
296 و هر شهاب ناگاه
297 تیری است در گلویش
298 مرگی است خواب بر همه آوار
299 تنها به خیره بیدار
300 چشم من است و شب که نمیخوابد
301 ما
302 مانده ایم و
303 ماه نمیتابد
304 …
305 هولی است با ستاره ی لرزان
306 ـ تنها چراغ این شب بیروزن ـ
307 و وحشتی است با عشق
308 ـ تنها چراغواره ی جان من ـ
309 بادی غریب می وزد
310 آیا
311 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟
312 من ایستاده ام که برآید ماه
313 شب با من ایستاده پریشان
314 اما کمند کینه وری امشب
315 ماه مرا
316 به چاه کشیده است
317 شعری نوشت عاشق:
318 «کان سیبهای راه به پرهیز بسته را
319 در سایه سار زلف تو می پروری هنوز»
320 معشوق خواند و پرسید:
321 تو سیب خوردهای هیچ
322 عاشق نوشت : نه !
323 یعنی که از تو، از تو چه پنهان
324 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!
325 من سیب خورده ام اما،
326 سیب بهشت ، نه !
327 خورشید را نه بار چرخاندند
328 و کوفتندش
329 بر
330 سر من
331 ….
332 از سوی جنگل گردبادی
333 سرخ و سیاه و سوکوار آمد
334 و خاک در چشم جهان پاشید
335 می گفت:
336 جنگل
337 خوابش آشفته
338 از قارقار شوم زاغان هراسان
339 و از تقاتق مسلسل بود
340 و آن برگ
341 که صبح پایان را
342 به چشم عاشقان
343 پاشید
344 وز خون جوشان تو
345 رنگین شد
346 زبان سرخ جنگل بود
347 می گفت:
348 جنگل پر از مرد و مترسک بود
349 غربال میکردند
350 سرب گدازان را مترسکها
351 و سینه ی مردان مشبک بود
352 دور میشوم
353 پل نگاه میکند مرا
354 پل مسافران بی شمار دیده است
355 مثل من عابران خسته را
356 پل هزارها هزار دیده است
357 پشت سر نگاه میکنم
358 پل به جانب افق نگاه میکند:
359 شاید آن مسافر بزرگ!
360 £
361 گردشی در امتداد بستر قدیم رود
362 با سکون آبهای مرده و
363 صبوری بزرگ پل
364 آه ! … من دلم برای رودها
365 ـ مسافران جاودانه ـ
366 لک زده است
367 مثل سیب سرخ قصه ها
368 عشق را
369 از میان
370 دو نیمه
371 میکنیم
372 نیمه یی از آن برای تو
373 نیمه ی دگر برای من
374 بعد …
375 نیمه ها هم از میان ، دو پاره میشوند
376 پاره یی از آن برای روح
377 پاره ی دگر
378 برای تن