-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چوک و چوک!… گم کرده راهش در شب تاریک
2 شب پره ی ساحل نزدیک
3 دم به دم می کوبدم بر پشت شیشه.
4 شب پره ی ساحل نزدیک!
5 در تلاش تو چه مقصودی است؟
6 از اطاق من چه می خواهی؟
7 شب پره ی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنگ) می گوید:
8 چه فراوان روشنایی در اطاق توست!
9 باز کن در بر من
10 خستگی آورده شب در من.
11 به خیالش شب پره ی ساحل نزدیک
12 هر تنی را می تواند برد هر راهی
13 راه سوی عافیتگاهی
14 وز پس هر روشنی ره بر مفری هست.
15 چوک و چوک!… در این دل شب کازو این رنج می زاید
16 پس چرا هر کس به راه من نمی آید…؟
17 (اشعار نیما یوشیج)
18 هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
19 رنگِ رخ باخته است.
20 باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
21 سوی من تاخته است.
22 *
23 هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
24 هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.
25 *
26 با تنش گرم، بیابان دراز
27 مرده را ماند در گورش تنگ
28 به دل سوخته ی من ماند
29 به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!
30 هست شب. آری، شب.
31 (اشعار نیما یوشیج)