چون پوپکی از نادر نادرپور اشعار پراکنده 95

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

چون پوپکی که می رمد از زردی غروب

1 چون پوپکی که می رمد از زردی غروب

2 تا از دیار شب بگریزد به شهر روز

3 خورشید هم گریخته است از دیار شب

4 اما پرش به خون شفق می خورد هنوز

5 من نیز پوپکم

6 من نیز از غروب غم بی امید خویش

7 خواهم که رو کنم به تو ، ای صبح دلفروز

8 اما شب است و دفتر زرکوب آسمان

9 با آن خطوط میخی و ریز ستاره ها

10 از هم گشوده است و ورق می خورد هنوز

11 من پوپکم ، گریخته از سرنوشت خویش

12 خونین شده ست ککلم از پنجه ی عقاب

13 این پنجه ، تاج بخت من از سر ربوده است

14 رنگین شده ست بال من از خون آفتاب

15 در چشم من ، غبار شب و دانه های شن

16 پرکرده جای خواب فراموش گشته را

17 من پوپکم ، گریخته از سرزمین خویش

18 در پشت سر گذاشته یاد گذشته را

19 کنون شکسته بال تر از مرغ آفتاب

20 از بیم شب به سوی تو پرواز می کنم

21 ای آنکه در نگاه تو خورشید خفته است

22 پرواز را به نام تو آغاز می کنم

23 (اشعار نادر نادرپور)

24 عقاب پیر نگون بخت آفتابم من

25 که شعله های شفق سوخت شاهبالم را

26 درین کویر بلا کیست تا تواند راند

27 ز گرد لاشه ی من ، کرکس خیالم را

28 چنان به حسرت پرواز خو گرفته دلم

29 که سرنوشت خود از خاکیان جدا بینم

30 چنان به شوق پریدن ز خود رها شده ام

31 که عکس خویش در آیینه ی هوا بینم

32 من استخوانم ، من پاره استخوانی سرد

33 که دستی از بدن گرم شب بریده مرا

34 من آسمان شبم در حباب سربی ابر

35 که جلوه ای ندهد پرتو سپیده مرا

36 دلم پر است ولی دیده ام ز اشک تهیدست

37 چه آفتی است غمین بودن و نگرییدن

38 چه آفتی است که چون شاخه ی خزان دیده

39 در آفتاب ، ز سرمای خویش لرزیدن

40 تبی نماند که در من عطش برانگیزد

41 عرق نشست بر آن تن که همچو آتش بود

42 چه شد که شعله ی سوزان به دست باد سپرد

43 شبی که در نفسش گرمی نوازش بود

44 کنون به خویش نظر می کنم چو ماه در آب

45 تنم ز روشنی سرد خویش می لرزد

46 جهنمی که درو سوختم ، فروزان باد

47 که شعله اش به نسیم بهشت می ارزد

48 شکسته بال عقابم تپیده در شن گرم

49 نگاه تشنه ی من در پی سرابی نیست

50 دلم به پرتو غمناک ماه خرسند است

51 که در غبار افق ، برق آفتابی نیست

52 (اشعار نادر نادرپور)

53 در آن شهر تاریک از یاد رفته

54 که ویران شد از فتنه ی روزگاران

55 شبی بر ستون بسته ای دید سعدی

56 که نامش نپرسید از رهگذاران

57 چو ماری که بر دوش ضحک خفته

58 گره خورده زنجیر بر بازوانش

59 عطش ، آتش افشانده در تار و پودش

60 غضب ، لرزه افکنده در زانوانش

61 گذر کرد و از او نپرسید سعدی

62 که ای مرد برگشته ایام چونی ؟

63 ندانست کاین بر ستون بسته هر شب

64 چو فرهاد نالیده در بیستونی

65 ندانست سعدی که این مرد تنها

66 ز روز ازل بر ستون بسته بوده

67 ندانست کز روزگاران پیشین

68 همه شب پریشان و دلخسته بوده

69 بسا کس که از گردش آسمان

70 درین خاکدان زاده و درگذشته

71 ولی این نگون بخت ، بر جای مانده

72 چو سنگی که سیلابش از سر گذشته

73 شگفتا !‌ که این مرد شوریده خاطر

74 ز فریاد خود بافت ، زنجیر خود را

75 نه تقدیر او بند بر پای او زد

76 که در دست خود داشت تقدیر خود را

77 من آن بر ستون بسته ی شوربختم

78 که بازیچه ی دست بیداد خویشم

79 مگر شعر ،‌ زنجیر فریاد من شد

80 که خودش بر ستون بست فریاد خویشم

81 (اشعار نادر نادرپور)

82 تو ای رامین تو ای دیرینه دلدارم

83 چو می خواهم که نامت را نهانی بر زبان آرم

84 صدا در سینه ام چون آه می لرزد

85 چو می خواهم که نامت را به لوح نامه بنگارم

86 قلم در دست من بیگاه می لرزد

87 نمی دانم چه باید گفت

88 نمی دانم چه باید کرد

89 به یاد آور سخنهای مرا در نامه ی پیشین

90 سخن هایی که بر می خاست چون آه از دلی غمگین

91 چنین گفتم در آن نامه

92 اگر چرخ فلک باشد حریرم

93 ستاره سر به سر باشد دبیرم

94 هوا باشد دوات و شب سیاهی

95 حرف نامه : برگ و ریگ و ماهی

96 نویسند این دبیران تا به محشر

97 امید و آرزوی من به دلبر

98 به جان من که ننویسند نیمی

99 مرا در هجر ننماید بیمی

100 من آن شب کاین سخن ها بر قلم راندم

101 ندانستم کزین افسانه پردازی چه می خواهم

102 ولی امروز می دانم

103 نه می خواهم حریر آسمان ، طومار من گردد

104 نه می خواهم ستاره ترجمان عشق افسونکار من گردد

105 دوات شب نمی اید به کار من

106 نه برگ و ریگ و ماهی غمگسار من

107 حریر گونه ام را نامه خواهم کرد

108 سر مژگان خود را خامه خواهم کرد

109 حروف از اشک خواهم ساخت

110 مگر اینسان توانم نامه ای اندوهگین پرداخت

111 (اشعار نادر نادرپور)

112 ای شعر !ای طلسم سیاهی که سرنوشت

113 عمر مرا به رشته ی جادویی تو بست

114 گفتم ترا رها کنم و زندگی کنم

115 اما چه توبه ها که درین آرزو شکست

116 گویی مرا برای تو زادند و آسمان

117 دیگر ترا نخواست که از من جدا کند

118 دیگر غمش نبود که چون ناله برکشم

119 گوش گران به ناله ی من آشنا کند

120 سوگند من به ترک تو بشکست بارها

121 اما طلسم طالع من ناشکسته ماند

122 ای شعر ، ای طلسم کهن ، ای طلسم شوم

123 پای من ای دریغ ، به دام تو بسته ماند

124 کنون درین نشیب بلاخیز عمر من

125 کز زندگی به جانب مرگم کشیده است

126 دیگر مرا امید رها کردن تو نیست

127 زیرا که هر چه بود به پایان رسیده است

128 تنها تویی که در خم این راه پر هراس

129 خواهم ترا به ناله ی خویش آشنا کنم

130 دیگر تو آن طلسم نئی ، سای ی منی

131 آخر چگونه سایه ی خود را راها کنم

132 (اشعار نادر نادرپور)

133 او بود ، او که زندگیم را تباه کرد

134 او بود کانچه بود به باد فنا سپرد

135 او بود کانچه در دل من خانه کرده بود

136 از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد

137 او بود ، او که زندگیم را به خون کشید

138 وانگه بر آنچه کرد ، نگه کرد و خنده کرد

139 چون ‌آفتاب صبح که بر مرگ تیرگی

140 خندید و شمع سوخته را سرفکنده کرد

141 گفتم که شور عشق وی از سر بدر کنم

142 اما خدا نخواست ، دریغا !‌ خدا نخواست

143 وان شیوه های نغز که عقلم به کار بست

144 بر عشق من فزود و ز اندوه من نکاست

145 دیدم که سرنوشت سیاهم جز این نبود

146 آری ، جز این نبود که پابند او شوم

147 چونناله ای که بفشردش پنجه ی سکوت

148 از لب برون نیامده در دل فروشوم

149 کنون من و خیال من و انتظار من

150 وین شام تیره دل که در او یک ستاره نیست

151 گر بایدم گریختن از چنگ این خیال

152 جز مرگ چاره سوز مرا راه چاره نیست

153 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر