-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقان به طعنه
2 روز جمعه را صدا میکنند
3 صدای عاشقان را میشنوم
4 در انتهای کوچهی بنبست
5 به عاشقان میرسم
6 مهمانان در هنگام خداحافظی
7 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه
8 به خواب رفتند
9 هنوز کسی آن ها را
10 بیدار نکرده است
11 چهرهام را در آینه دفن میکنم
12 امروز جمعه است
13 حقیقت دارد
14 تو را دوست دارم
15 در این باران
16 می خواستم تو
17 در انتهای خیابان نشسته
18 باشی
19 من عبور کنم
20 سلام کنم
21 لبخند تو
22 را در باران
23 می خواستم
24 می خواهم
25 تمام لغاتی را که می دانم برای تو
26 به دریا بریزم
27 دوباره متولد شوم
28 دنیا را ببینم
29 رنگ کاج را ندانم
30 نامم را فراموش کنم
31 دوباره در آینه نگاه کنم
32 ندانم پیراهن دارم
33 کلمات دیروز را
34 امروز نگویم
35 خانه را برای تو آماتده کنم
36 برای تو یک چمدان بخرم
37 تو معنی سفر را از من بپرسی
38 لغات تازه را از دریا صید کنم
39 لغات را شستشو دهم
40 آنقدر بمیرم
41 تا زنده شوم
42 از هر لیوانی که آب نوشیدم
43 طعم لبان تو و پاییزی
44 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
45 فراموشی پس از فراموشی
46 اما
47 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
48 گم شدی در خانه مانده بود
49 ما سرانجام توانستیم
50 پاییز را از تقویم جدا کنیم
51 اما
52 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
53 حک شده بود
54 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
55 کنار گندم ها دفن کردم
56 زود به خانه آمدم
57 تو در آستانه در ایستاده بودی
58 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
59 گیسوان تو سفید
60 اما لبان تو هنوز جوان بود.
61 هر دارو که علاج بود
62 در خانه داشتم
63 اما تنم در باد
64 به تماشای غزلهای آخر می رفت
65 امروز را بی تو خفتم
66 فردا که خاک را به باد بسپارند
67 تو را
68 یافته ام
69 مگر تو نسیم ابر بودی
70 که تو را در باران گم کردم ؟
71 تمام دست تو روز است
72 و چهرهات گرما
73 نه سکوت دعوت میکند
74 و نه دیر است
75 دیگر باید حضور داشت
76 در روز
77 در خبر
78 در رگ
79 و در مرگ…
80 از عشق
81 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
82 برای خود صدا کنیم
83 تصنیفها را بخوانیم
84 که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
85 بمان:
86 که برگ خانهام را به خواب دادهای
87 فندق بهارم را به باد
88 و رنگ چشمانم را به آب.
89 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
90 و گلولهیی که در قصهها
91 عتیقه شده است
92 روبروی کبوتران
93 تشنگی پرندگان را دارد.
94 “احمدرضا احمدی”
95 از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
96 مرا نام تو کفایت میکند
97 تا در سرما و بوران
98 زمان و هفته را نفی کنم
99 مرا
100 که میدانی
101 نه قایق است، نه پارو
102 بر تو خجسته باشد
103 گیلاسهایی را
104 که بر گیسوان آویختهای
105 تو صبر داری
106 تا خواب من پایان پذیرد
107 تا به دیدار من آیی
108 این تازه نیست
109 قدیمی است
110 دو نفر
111 همه نیستند
112 همیشه نیستند
113 خویش اند
114 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
115 حدس دور دارند
116 برادر نیستند
117 که من بودم
118 تو نبودی
119 یا نمی دانم
120 شاید جوان بودم
121 شما جوان بودید
122 تو پیر بودی
123 کبوتران را دانه ندادم
124 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
125 که وقتی تو نبودی
126 بتوانیم از حفظ بخوانیم
127 این برای آن روزها کافی بود
128 دوستت دارم …
129 باید در چشمان نگریست،
130 یا در گوشها گفت؟
131 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
132 و مروارید چشمانت
133 دلیل بود؟
134 در عصر یک پاییز
135 در اتوبوس بودیم
136 دورمان دیوار شیشهای سبز …
137 سبزی شیشهها، زرد پاییز را
138 سبز خرم کرده بود.
139 از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
140 بیرون خزان در کار بود.
141 نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
142 یا در خزان برون؟
143 من و بهار پیاده شدیم
144 بهار در خیابان محو شد
145 پاییز در کنارم راه میآمد.
146 “احمدرضا احمدی”
147 از مجموعه: “روزنامهی شیشهای”
148 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)
149 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92
150 چه سرگردان است این عشق
151 که باید نشانی اش را
152 از کوچه های بن بست گرفت
153 چه حدیثی است عشق
154 که نمی پوسد و افسرده نیست
155 حتی آن هنگام
156 که
157 از آسمان به خانه آوار
158 شود
159 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ
160 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ
161 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ
162 ﺑﺮ ﺩﺭ
163 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ
164 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ
165 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ
166 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ
167 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
168 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ
169 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
170 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ
171 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …
172 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”
173 شهری فریاد میزند:
174 آری
175 کبوتری تنها
176 به کنار برج کهنه میرسد
177 میگوید:
178 نه.
179 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
180 گل ساعت
181 مرگ روزها و اطلسی ها را
182 میگوید
183 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
184 که آواز
185 در پشت دروازههای گمان
186 خواهد مرد
187 تو با خواب به شهر درآ
188 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.
189 ما که از دیروز گرم اتاقهای استوایی آمدهایم
190 قرارمان
191 در آوازهای صبح است.
192 فرصتی بخواهید
193 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
194 شانه بزنید
195 فرصتی بخواهید
196 که مخفی ترین نام خود را
197 که خون شما را صورتی می کند
198 از
199 رود بزرگ بپرسید
200 به نام آن اسب
201 به نام آن بیابان
202 شما فرصت دارید
203 تا چیدن گندم ها
204 تا زرد شدن کامل گندم ها
205 عاشق شوید
206 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
207 نگویید
208 گندم ها زرد شدند
209 گندم ها چیده شدند
210 نان گرم آماده است
211 ولی
212 شما کنار
213 بوته های زرد ذرت باشید
214 آب را در کوزه بریزید
215 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
216 بگذارید
217 ما
218 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
219 دوست داریم