-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال
2 یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام
3 تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
4 ناز هزار چشم سیه را خریده ام
5 بر قامتت که وسوسه ی شستشو در اوست
6 پاشیده ام شراب کف آلود ماه را
7 تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
8 دزدیده ام ز چشم حسودان ، نگاه را
9 تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم
10 دست از سر نیاز بهر سو گشوده ام
11 از هر زنی ، تراش تنی وام کرده ام
12 از هر قدی ‚ کرشمه ی رقصی ربوده ام
13 اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
14 در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای
15 مست از می غروری و دور از غم منی
16 گویی دل از کسی که ترا ساخت ، کنده ای
17 هشدار ! زانکه در پس این پرده ی نیاز
18 آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
19 یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
20 ببینند سایه ها که ترا هم شکسته ام
21 دلی که قدر عزیزان آشنا دانست
22 چگونه صحبت بیگانگان روا دانست
23 میان این همه با چون تویی کنار آمد
24 چرا که جز به تو پرداختن خطا دانست
25 به شام زلف تو پیوست صبح طالع خویش
26 که تار موی ترا رشته ی وفا دانست
27 دل از امید وصال فرشته رویان شست
28 که عشق روی ترا ایت خدا دانست
29 ز جام عشق تو چون باده ی نگاه کشید
30 سبوی میکده را خالی از صفا دانست
31 طمع ز قصه ی جام جهان نما ببرید
32 که چشم مست ترا جام جان نما دانست
33 بنفشه موی منا ! سر ز من متاب و مرو
34 که قدر مشک پرکنده را صبا دانست
35 هر آنکه ملک جهان را به بوسه ای نفروخت
36 حدیث آدم و فردوس را کجا دانست
37 فدای نرگس شهلای نیم مست تو باد
38 هر آنچه عقل تهیدست ، پر بها دانست
39 (اشعار نادر نادرپور)
40 ای آفریدگار
41 با من بگو که زیر رواق بلند تو
42 ایا کسی هنوز
43 یک سینه آفتاب
44 و یا یک ستاره دل
45 در خود سراغ دارد ؟
46 با من بگو که این شب تسخیر ناپذیر
47 ایا چراغ دارد ؟
48 ایا هنوز رأفت در خود گریستن
49 با مرد مانده است ؟
50 با من بگو که چیزی جز درد مانده است ؟
51 با من بگو که گوی بلورین چرخ تو
52 ایا به قدر مردمک چشم های ما
53 با گریه آشناست ؟
54 ایا همیشه از تو مدد خواستن رواست ؟
55 ای آفریدگار
56 من آرزوی یک تن دارم
57 تا مشعلی برآورد از دل
58 یا آفتابی از جگر خویش
59 وان را چراغ این شب بی روشنی کند
60 من آرزوی یک تن دارم
61 تا گریه را رها کند از بند
62 گرید بدین امید که باران اشک او
63 آفاق را چو بیشه پر از رستنی کند
64 من آرزوی یک تن دارم
65 تا چشمش از زلال غم آلود آسمان
66 چیزی به غیر اشک بجوید
67 چیزی شبیه گوهر شادی
68 چیزی شبیه سرمه ی بینایی
69 وین خاک بی تماشا را دیدنی کند
70 ای آفریدگار
71 با من بگو که این کس را آفریده ای ؟
72 پاسخ نمی رسد
73 ای بنده ی صبور
74 با من بگو که حرفی ازین کس شنیده ای ؟
75 پاسخ نمی رسد
76 در آسمان ، صدای الهی نیست
77 در خاکدان ، به غیر سیاهی نیست
78 (اشعار نادر نادرپور)
79 شبانگهان که شفق ، موج آتشینش را
80 به صخره های زمین کوبد از کرانه ی روز
81 به جای آن که دل از آفتاب برگیرم
82 گمان برم که طلوعش میسر است هنوز
83 اگر رها کند ین باور شگفت مرا
84 اگر تهی شوم از ین امید بی فرجام
85 چنان به سوی افق می گریزم از دل شهر
86 که آفتاب بسوزاندم در آتش خویش
87 مرا خیالی از ینگونه در سر است هنوز
88 ازین خیال ، چه سود ؟
89 من آن اسیر سیه روزگار امیدم
90 من آن مریض شفاناپذیرا یمانم
91 وگرنه ، آه چرا در شبی چنین تاریک
92 مرا به رجعت خورشید ، باور است هنوز ؟
93 (اشعار نادر نادرپور)
94 از آسمان آبی چتری نساختم
95 تا در شب زمین
96 از ازدحام باران ، بیرون کشد مرا
97 روحم همیشه چون تن کودک برهنه است
98 سهمی که از تولد بردم ، برهنگی است
99 وین مرده ریگ عشق
100 مجنون صفت به خلوت هامون کشد مرا
101 از بیم نیستی سخن آغاز می کنم
102 کاهم که در برابر آتش نشسته ام
103 خاکم که گردباد به گردون کشد مرا
104 ای رهروی که سر به گریبان کشیده ای
105 ای رهرو غریب
106 فریاد من برنده تر از نیزه در هواست
107 هشدار تا ز پرده ی گوش تو نگذرد
108 بگذار تا بیفتد و در خون کشد مرا
109 باران ، گذشته است
110 خورشید ، پای سوخته اش را
111 در آب های ساکن می شوید
112 پاییز ، برگ ها را چون شعله های سرخ
113 در زیر چکمه هایش خاموش می کند
114 در آن اتاق کوچک ، در انتهای باغ
115 ساق بلند تو
116 در پشت روشنایی آتش ، برهنه است
117 سفر ، کنایه ای از مرگ است
118 همین که بال هواپیما
119 ترا ز خاک به سوی پرنده ها راند
120 دلت به مرغ گرفتار در قفس ماند
121 تو در هواپیما
122 میان عالم پیدا و عالم پنهان
123 نه در کمند زمینی ، نه در کمان زمان
124 ز هست و نیست رهایی ، چگونه می دانی
125 که کیستی و کجایی ؟
126 تو در هواپیما
127 میان نقطه ی آغاز و نقطه ی پایان
128 ز رفت و آمد این گاهواره در تابی
129 دل تو بیدار است
130 ولی تو در خوابی
131 سفر ، چکامه ی شیوایی است
132 تو آن علامت اعجابی
133 که گاه با همه خردی نشان تحسین است
134 تو از ازل به ابد می روی ، سخن این است
135 (اشعار نادر نادرپور)
136 آه ای انیس روزگاران قدیم من
137 ای یاد تو در تیره بختی های ندیم من
138 ایا خبر داری ازین رنج عظیم من
139 پیرنه سر ، دل را جوان دیدن
140 عقل کهن را در مصافش ناتوان دیدن
141 آه ای خداوند ، ای خداوند کریم من
142 بر من ببخشای این چنین را آنچنان دیدن
143 در من ، کسی چون مست ، چون میخواره می گرید
144 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
145 می پرسی ایا از چه خاموشم ؟
146 ای دوست ! گر دیگر سخن بر لب نمی رانم
147 هرگز نشد گفتن فراموشم
148 در خواب و بیداری
149 در گفتنم ، آری
150 در گفتن و گرییدنم با خویش
151 سرگرم اندیشیدنم با خویش
152 در من کسی پیوسته می اندیشد و همواره می گرید
153 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
154 اندیشه ام را عشله ای می سوزد از بنیاد
155 در من ، کسی دیوانه آسا می کشد فریاد
156 ای آسمان خردسالی ، ای بلند ای خوب خوب
157 چون شد که در آفاق تو ، جز آتش و آشوب
158 چیزی نماند از آن همه خورشید و ماه ای داد
159 در من ، کسی چون ابرهای تیره ی آواره می گرید
160 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
161 روح خزان در من فرود آمد
162 با گیسوانی از نژاد ابر و خاکستر
163 با دیدگانی چون غروب مهر ماهان ، تر
164 با قامتی چون گردباد آلوده ی بس گرد
165 با پنجه ای چون واپسین برگ چناران ، زرد
166 این اوست در من ، این که با پیراهن صد پاره می گرید
167 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
168 با من بگو ، ای نازنین مو سپید من
169 ایا خزان عمر ، کوتاه است ؟
170 ای یاد تو زیباتر از بیم و امید من
171 ایا بهاری تازه در راه است ؟
172 ای مادر ، ای در خواب های غربتم بیدار
173 ایا تواند بود ما را وعده ی دیدار ؟
174 در من ، کسی چون کودک بی خواب در گهواره می گرید
175 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
176 گهواره ، ای گهواره ، ای گهواره ی ایام
177 ای خامی آغاز تو و ، ای پختگی انجام
178 من کودکم یا پیر ؟ ایا پخته ام یا خام ؟
179 آخر بگو با من
180 ایا به قدر شیر مادر بایدم خون جگر خوردن ؟
181 در من ، کسی چون شمع در هنگامه ی مردن
182 یکباره می افرزود ویکباره می گرید
183 بیچاره می گرید دلم ، بیچاره می گرید
184 شب ها که روی بالکن کوچک
185 سپیدم می غلتم
186 در چشم آسمان چه سیاه است
187 گاهی ، ستارگان پرکنده
188 این پشه های فسفری شب
189 نیش بلند و نازکشان را
190 در ریشه های چشمم می کارند
191 وز زهر نیش این پشگان در من
192 اندیشه های سرخ ورم کرده
193 چون دانه های آبله می خارند
194 حس می کنم که بالکن کوچک
195 بر هیچ پایه تکیه ندارد
196 چون زورقی بر آب ، روان است
197 دستم ز نرده های فلزیش
198 سرمای نیستی را می نوشد
199 آنگه ، شقیقه ام را بر نرده می نهم
200 حس می کنم که زورق من ، زان پس
201 بر موج های خواب ، روان است
202 در خواب ، نرده ، لوله ی سرد طپانچه است
203 این لوله ، چشم دارد چشمی به رنگ سرب
204 در چشم لوله می نگرم حیران
205 می کوشم
206 تا دست دیگرم را
207 دستی که از طپانچه ، گرانبار نیست
208 سوی سپهر تیره برآرم
209 زانجا ، ستاره ای را بردارم
210 وان را بسان مردمکی زنده
211 در چشم خشک لوله گذارم
212 اما نمی توانم
213 ناگاه
214 دستی که از طپانچه گرانبار است
215 گوی ستاره ای را
216 در زیر انحنای سرانگشتش
217 احساس می کند
218 وان گوی ، با اشاره ی انگشت
219 از جای خویش ، لختی می جنبد
220 تیر شهابی از افق مویم
221 در آسمان خالی ، پرواز می کند
222 من در میان ظلمت ، خاموش می شوم
223 اما هنوز ، بالکن کوچک
224 با نرده های سرد فلزینش
225 چون زورقی بر آب ، روان است
226 (اشعار نادر نادرپور)