-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پوستینی کهنه دارم من
2 یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
3 سالخوردی جاودان مانند
4 مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
5 جز پدرم آیا کسی را میشناسم من
6 کز نیاکانم سخن گفتم؟
7 نزد آن قومی که ذرات شرف در خانهٔ خونشان
8 کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ
9 خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم
10 جز پدرم آری
11 من نیای دیگری نشناختم هرگز
12 نیز او چون من سخن میگفت
13 همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
14 کاندر اخم جنگلی، خمیازهٔ کوهی
15 روز و شب میگشت، یا می خفت
16 این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ
17 تا مذهب دفترش را گاهگه میخواست
18 با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
19 رعشه میافتادش اندر دست
20 در بنان درفشانش کلک شیرین سلک میلرزید
21 حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه میبست
22 زآنکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر میخاست
23 هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس
24 ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیم
25 مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
26 در کدامین عهد بوده ست اینچنین، یا آنچنان، بنویس
27 لیک هیچت غم مباد از این
28 ای عموی مهربان، تاریخ
29 پوستینی کهنه دارم من که میگوید
30 از نیاکانم به رایم داستان، تاریخ
31 من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
32 نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
33 وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
34 کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست
35 پوستینی کهنه دارم من
36 سالخوردی جاودان مانند
37 مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم،که شب تا روز
38 گویدم چون و نگوید چند
39 سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
40 بس پدرم از جان و دل کوشید
41 تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
42 او چنین میگفت و بودش یاد
43 داشت کم کم شب کلاه و جبهٔ من نو ترک میشد
44 کشتگاهم برگ و بر میداد
45 ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
46 من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
47 تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم
48 پوستین کهنهٔ دیرینهام با من
49 اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز
50 هم بدان سان کز ازل بودم
51 باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
52 باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
53 و آن به آیین حجره زارانی
54 کآنچه بینی در کتاب تحفهٔ هندی
55 هر یکی خوابیده او را در یکی خانه
56 روز رحلت پوستینش را به ما بخشید
57 ما پس از او پنج تن بودیم
58 من بسان کاروانسالارشان بودم
59 کاروانسالار ره نشناس
60 اوفتان و خیزان
61 تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم
62 سالها زین پیشتر من نیز
63 خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
64 با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
65 «این مباد! آن باد »
66 ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
67 پوستینی کهنه دارم من
68 یادگار از روزگارانی غبار آلود
69 مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
70 های، فرزندم
71 بشنو و هشدار
72 بعد من این سالخورد جاودان مانند
73 با بر و دوش تو دارد کار
74 لیک هیچت غم مباد از این
75 کو،کدامین جبهٔ زربفت رنگین میشناسی تو
76 کز مرقع پوستین کهنهٔ من پاکتر باشد؟
77 با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
78 که من نه در سودا ضرر باشد؟
79 اَی دختر جان!
80 همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار
81 تهران، تیر ۱۳۳۵
82 همان رنگ و همان روی
83 همان برگ و همان بار
84 همان خندهٔ خاموش در او خفته بسی راز
85 همان شرم و همان ناز
86 همان برگ سپید به مثل ژاله، ژاله به مثل اشک نگونسار
87 همان جلوه و رخسار
88 نه پژمرده شود هیچ
89 نه افسرده، که افسردگی روی
90 خورد آب ز پژمردگی دل
91 ولی در پس این چهره دلی نیست
92 گرش برگ و بری هست
93 ز آب و ز گلی نیست
94 هم از دور ببینش
95 به منظر بنشان و به نظاره بنشینش
96 ولی قصه ز امید هبائی که در او بسته دلت، هیچ مگویش
97 مبویش
98 که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند
99 مبر دست به سویش
100 که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند، نماند
101 پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
102 آنک، بر آن چنار جوان، آنک
103 خالی فتاده لانهٔ آن لک لک
104 او رفت و رفت غلغل غلیانش
105 پوشیده، پاک، پیکر عریانش
106 سر زی سپهر کردن غمگینش
107 تن با وقار شستن شیرینش
108 پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
109 رفتند مرغکان طلایی بال
110 از سردی و سکوت سیه خستند
111 وز بید و کاج و سرو نظر بستند
112 رفتند سوی نخل، سوی گرمی
113 و آن نغمههای پاک و بلورین رفت
114 پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
115 اینک، بر این کنارهٔ دشت، اینک
116 این کوره راه ساکت بی رهرو
117 آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
118 آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
119 از یاد روزگار فراموشت
120 پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
121 چون من تو نیز تنها ماندستی
122 ای فصل فصلهای نگارینم
123 سرد سکوت خود را بسراییم
124 پاییزم! ای قناری غمگینم
125 ما چون دو دریچه، رو به روی هم
126 آگاه ز هر بگو مگوی هم
127 هر روز سلام و پرسش و خنده
128 هر روز قرار روز آینده
129 عمر آیینه بهشت، اما … آه
130 بیش از شب و روز ِ تیر و دی کوتاه
131 اکنون دل من شکسته و خسته ست
132 زیرا یکی از دریچهها بسته ست
133 نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
134 نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد
135 شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی
136 شهر پلید کودن دون، شهر روسپی
137 ناشسته دست و رو
138 برف غبار بر همه نقش و نگار او
139 بر یاد و یادگارش، آن اسب، آن سوار
140 بر بام و بر درختش، و آن راه و رهسپار
141 شب خاموش است و مردم شهر غبار پوش
142 پیموده راه تا قلل دور دست خواب
143 در آرزوی سایهٔ تری و قطرهای
144 رویای دیر باورشان را
145 کنده است همت ابری، چنانکه شهر
146 چون کشتی شده ست، شناور به روی آب
147 شب خامش است و اینک، خاموشتر ز شب
148 ابری ملول میگذرد از فراز شهر
149 دور آنچنانکه گویی در گوشش اختران
150 گویند راز شهر
151 نزدیک آنچنانک
152 گلدستهها رطوبت او را
153 احساس میکنند
154 ای جاودانگی
155 ای دشتهای خلوت و خاموش
156 باران من نثار شما باد
157 در آستان غروب
158 بر آبگون به خاکستری گراینده
159 هزار زورق سیر و سیاه میگذرد
160 نه آفتاب، نه ماه
161 بر آبدان سپید
162 هزار زورق آواز خوان سیر و سیاه
163 یکی ببین که چه سان رنگها بدل کردند
164 سپهر تیره ضمیر و ستارهٔ روشن
165 جزیرههای بلورین به قیر گون دریا
166 به یک نظاره شدند
167 چو رقعه های سیه بر سپید پیراهن
168 هزار همره گشت و گذار یکروزه
169 هزار مخلب و منقار دست شسته ز کار
170 هزار همسفر و همصدای تنگ جبین
171 هزار ژاغر پر گند و لاشه و مردار
172 بر آبگون به خاکستری گراینده
173 در آن زمان که به روز
174 گذشته نام گذاریم، و بر شب آینده
175 در آن زمان که نه مهر است بر سپهر، نه ماه
176 در آن زمان،دیدم
177 بر آسمان سپید
178 ستارگان سیاه
179 ستارگان سیاه پرنده و پر گوی
180 در آسمان سپید تپنده و کوتاه