پنجره باز است از اخوان ثالث اشعار پراکنده 46

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

پنجره باز است

1 پنجره باز است

2 و آسمان پیداست

3 گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن

4 رفته تا بام برین، چون آبگینه پلکان، پیداست

5 من نگاهم مثل نو پرواز گنجشک سحرخیزی

6 پله پله رفته بی روا به اوجی دور و زین پرواز

7 لذتم چون لذت مرد کبوترباز

8 پنجره باز است

9 و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا

10 مثل دریا ژرف

11 آب‌هایش ناز و خواب مخمل آبی

12 رفته تا ژرفایش

13 پاره‌های ابر همچون پلکان برف

14 من نگاهم ماهی خونگرم و بی آرام این دریا

15 آنک آنک مرد همسایه

16 سینه‌اش سندان پتک دم به دم خمیازه و چشمانش خواب آلود

17 آمده چون بامداد دگر بر بام

18 می‌نوردد بام را با گام‌های نرم و بی آوا

19 ایستد لختی کنار دودکش آرام

20 او در آن کوشد که گوشش تیز باشد، چشم‌ها بیدار

21 تا نیاید گریه غافلگیر و چالاک از پس دیوار

22 پنجره باز است

23 آسمان پیداست، بام رو به رو پیداست

24 اینک اینک مرد خواب از سر پریدهٔ چشم و دل هشیار

25 می‌گشاید خوابگاه کفتران را در

26 و آن پری زادان رنگارنگ و دست آموز

27 بر بی آذین بام پهناور

28 قور قو به قو رقو خوانان

29 با غرور و شادهواری دامن افشانان

30 می‌زنند اندر نشاط بامدادی پر

31 لیک زهر خواب نوشین خسته‌شان کرده ست

32 برده‌شان از یاد،‌پرواز بلند دوردستان را

33 کاهل و در کاهلی دلبسته‌شان کرده ست

34 مرد اینک می پراندشان

35 می‌فرستد شان به سوی آسمان پر شکوه پاک

36 کاهلی گر خواند ایشان را به سوی خاک

37 با درفش تیره پر هول چوبی لخت دستار سیه بر سر

38 می رماندشان و راندشان

39 تا دل از مهر زمین پست برگیرند

40 و آسمان . این گنبد بلور سقفش دور

41 زی چمنزاران سبز خویش خواندشان

42 پنجره باز است

43 و آسمان پیداست

44 چون یکی برج بلند جادویی، دیوارش از اطلس

45 موج‌دار و روشن و آبی

46 پاره‌های ابر، همچون غرفه‌های برج

47 و آن کبوترهای پران در فضای برج

48 مثل چشمک زن چراغی چند،‌ مهتابی

49 بر فراز کاه‌گل اندوده بام پهن

50 در کنار آغل خالی

51 تکیه داده مرد بر دیوار

52 ناشتا افروخته سیگار

53 غرفه در شیرین‌ترین لذات، از دیدار این پرواز

54 ای خوش آن پرواز و این دیدار

55 گرد بام دوست می‌گردند

56 نرم نرمک اوج می‌گیرند، افسونگر پری زادان

57 وه، که من هم دیگر کنون لذتم ز آن مرد کمتر نیست

58 چه طوافی و چه پروازی

59 دور باد از حشمت معصومشان افسون صیادان

60 خستگی از بالهاشان دور

61 وز دلکهاشان غمان تا جاودان مهجور

62 در طواف جاویدیشان آن کبوترها

63 چون شوند از دیدگاهم دور و پنهان، تا که باز آیند

64 من دلم پرپر زند، چون نیم بسمل مرغ پرکنده

65 ز انتظاری اضطراب آلود و طفلانه

66 گردد کنده

67 مرد را بینم که پای پرپری در دست

68 با صفیر آشنای سوت

69 سوی بام خویش خواند، تا نشاندشان

70 بالهاشان نیز سرخ است

71 آه شاید اتفاق شومی افتاده ست؟

72 پنجره باز است

73 و آسمان پیدا

74 فارغ از سوت و صفیر دوستدار خاکزاد خویش

75 کفتران در اوج دوری، مست پروازند

76 بالهاشان سرخ

77 زیرا بر چکاد دورتر کوهی که بتوان دید

78 رسته لختی پیش

79 شعله‌ور خونبوتهٔ مرجانی خورشید

80 آری، تو آنکه دل طلبد آنی

81 اما

82 افسوس

83 دیری ست کان کبوتر خون آلود

84 جویای برج گمشده ی جادو

85 پرواز کرده ست

86 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

87 این شکسته چنگ بی قانون

88 رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر

89 گاه گویی خواب می‌بیند

90 خویش را در بارگاه پر فروغ مهر

91 طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت

92 یا پری زادی چمان سرمست

93 در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می‌بیند

94 روشنی‌های دروغینی

95 کاروان شعله‌های مرده در مرداب

96 بر جبین قدسی محراب می‌بیند

97 یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را

98 می‌سراید شاد

99 قصهٔ غمگین غربت را

100 هان، کجاست

101 پایتخت این کج آیین قرن دیوانه؟

102 با شبان روشنش چون روز

103 روزهای تنگ و تارش، چون شب اندر قعر افسانه

104 با قلاع سهمگین سخت و سِتوارش

105 با لئیمانه تبسم کردن دروازه‌هایش،‌ سرد و بیگانه

106 هان، کجاست؟

107 پایتخت این دژایین قرن پر آشوب

108 قرن شکلک چهر

109 بر گذشته از مدار ماه

110 لیک بس دور از قرار مهر

111 قرن خون آشام

112 قرن وحشتناک‌تر پیغام

113 کاندران با فضلهٔ موهوم مرغ دور پروازی

114 چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می‌آشوبند

115 هر چه هستی، هر چه پستی، هر چه بالایی

116 سخت می‌کوبند پاک می‌روبند

117 هان، کجاست؟

118 پایتخت این بی آزرم و بی آیین قرن

119 کاندران بی گونه‌ای مهلت

120 هر شکوفهٔ تازه رو بازیچهٔ باد است

121 همچنان که حرمت پیران میوهٔ خویش بخشیده

122 عرصهٔ انکار و وهم و غدر و بیداد است

123 پایتخت این‌چنین قرنی

124 کو؟

125 بر کدامین بی نشان قله ست

126 در کدامین سو؟

127 دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد

128 بر چکاد پاسگاه خویش،‌ دل بیدار و سر هشیار

129 هیچشان جادویی اختر

130 هیچشان افسون شهر نقرهٔ مهتاب نفریبد

131 بر به کشتی‌های خشم بادبان از خون

132 ما، برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم

133 تا که هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بی غم را

134 با چکاچاک مهیب تیغهامان، تیز

135 غرش زهره دران کوسهامان، سهم

136 پرش خارا شکاف تیرهامان،‌ تند

137 نیک بگشاییم

138 شیشه‌های عمر دیوان را

139 از طلسم قلعهٔ پنهان، ز چنگ پاسداران فسونگرشان

140 جَلد برباییم

141 بر زمین کوبیم

142 ور زمین گهوارهٔ فرسودهٔ آفاق

143 دست نرم سبزه‌هایش را به پیش آرد

144 تا که سنگ از ما نهان دارد

145 چهره‌اش را ژرف بشخاییم

146 ما

147 فاتحان قلعه‌های فخر تاریخیم

148 شاهدان شهرهای شوکت هر قرن

149 ما

150 یادگار عصمت غمگین اعصاریم

151 ما

152 راویان قصه‌های شاد و شیرینیم

153 قصه‌های آسمان پاک

154 نور جاری، آب

155 سرد تاری،‌ خاک

156 قصه‌های خوش‌ترین پیغام

157 از زلال جویبار روشن ایام

158 قصه‌های بیشهٔ انبوه، پشتش کوه، پایش نهر

159 قصه‌های دست گرم دوست در شب‌های سرد شهر

160 ما

161 کاروان ساغر و چنگیم

162 لولیان چنگمان افسانه گوی زندگی‌مان،‌ زندگی‌مان شعر و افسانه

163 ساقیان مست مستانه

164 هان، کجاست

165 پایتخت قرن؟

166 ما برای فتح می آییم

167 تا که هیچستانش بگشاییم

168 این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش

169 نغمه پرداز حریم خلوت پندار

170 جاودان پوشیده از اسرار

171 چه حکایت‌ها که دارد روز و شب با خویش

172 ای پریشانگوی مسکین! پرده دیگر کن

173 پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد

174 مُرد، مُرد، او مُرد

175 داستان پور فرخزاد را سر کن

176 آن که گویی ناله‌اش از قعر چاهی ژرف می‌اید

177 نالد و موید

178 موید و گوید

179 آه، دیگر ما

180 فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم

181 بر به کشتی‌های موج بادبان از کف

182 دل به یاد بره‌های فرّهی، در دشت ایام ِ تهی، بسته

183 تیغهامان زنگخورد و کهنه و خسته

184 کوسهامان جاودان خاموش

185 تیرهامان بال بشکسته .

186 ما

187 فاتحان شهرهای رفته بر بادیم

188 با صدایی ناتوان‌تر زآنکه بیرون آید از سینه

189 راویان قصه‌های رفته از یادیم

190 کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را

191 گویی از شاهی ست بیگانه

192 یا ز میری دودمانش منقرض گشته

193 گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادویی

194 همچو خواب همگنان غار،

195 چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار

196 صبح شیرینکار

197 لیک بی مرگ است دقیانوس

198 وای، وای، افسوس

199 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

200 سکوت صدای گام‌هایم را باز پس می‌دهد

201 با شب خلوت به خانه می‌روم

202 گله‌ای کوچک از سگ‌ها بر لاشهٔ سیاه خیابان می‌دوند

203 خلوت شب آن‌ها را دنبال می‌کند

204 و سکوت نجوای گامهاشان را می‌شوید

205 من او را به جای همه بر می‌گزینم

206 و او می‌داند که من راست می‌گویم

207 او همه را به جای من بر می‌گزیند

208 و من می‌دانم که همه دروغ می‌گویند

209 چه می‌ترسد از راستی و دوست داشته شدن، سنگدل

210 بر گزیننده ی دروغ‌ها

211 صدای گام‌های سکوت را می‌شنوم

212 خلوت‌ها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند

213 سکوت گریه کرد دیشب

214 سکوت به خانه‌ام آمد

215 سکوت سرزنشم داد

216 و سکوت ساکت ماند سرانجام

217 چشمانم را اشک پر کرده است

218 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

219 به الهامان سوخته ست،‌ لب‌ها خاموش

220 نه اشکی، نه لبخندی،‌و نه حتی یادی از لب‌ها و چشم‌ها

221 زیراک اینجا اقیانوسی ست که هر به دستی از سواحلش

222 مصب رودهای بی زمان بودن است

223 وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی

224 همه خبرها دروغ بود

225 و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم

226 بسان گام‌های بدرقه کنندگان تابوت

227 از لب گور پیش‌تر آمدن نتوانستند

228 باری ازین گونه بود

229 فرجام همه گناهان و بی‌گناهی

230 نه پیشوازی بود و خوشامدی،‌نه چون و چرا بود

231 و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد: کیست؟

232 زیرک اینجا سر دستان سکون است

233 در اقصی پرکنه های سکوت

234 سوت، کور، برهوت

235 حباب‌های رنگین، در خواب‌های سنگین

236 چترهای پر طاووسی خویش برچیدند

237 و سیا سایهٔ دودها،‌در اوج وجودشان،‌گویی نبودند

238 باغ‌های میوه و باغ گل‌های آتش را فراموش کردیم

239 دیگر از هر بیم و امید آسوده‌ایم

240 گویا هرگز نبودیم،نبوده‌ایم

241 هر یک از ما، در مهگون افسانه‌های بودن

242 هنگامی که می‌پنداشتیم هستیم

243 خدایی را، گرچه به انکار

244 انگار

245 با خویشتن بدین سوی و آن سوی می‌کشیدیم

246 اما کنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست

247 زیرا خدایان ما

248 چون اشک‌های بدرقه کنندگان

249 بر گورهامان خشکیدند و پیش‌تر نتوانستند آمد

250 ما در سایهٔ آوار تخته سنگ‌های سکوت آرمیده‌ایم

251 گامهامان بی صداست

252 نه بامدادی، نه غروبی

253 وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمی‌درخشد

254 نه بادبان پلک چشمی، نه بیرق گیسویی

255 اینجا نسیم اگر بود بر چه می‌وزید؟

256 نه سینهٔ زورقی، نه دست پارویی

257 اینجا امواج اگر بود، با که در می‌آویخت؟

258 چه آرام است این پهناور، این دریا

259 دلهاتان روشن باد

260 سپاس شما را، سپاس و دیگر سپاس

261 بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید

262 زیرا تری هیچ نگاهی بدین درون نمی‌تراود

263 خانه هاتان آباد

264 بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپرده‌ای مفرازید

265 زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما کاری نیست

266 و های،‌ زنجیرها! این زنجموره هاتان را بس کنید

267 اما سرودها و دعاهاتان این شب کورها

268 که روز همه روز،‌و شب همه شب در این حوالی به طوافند

269 بسیار ناتوان‌تر از آنند که صخره‌های سکوت را بشکافند

270 و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند

271 به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست

272 بادا شما را آن نان و حلواها

273 بادا شما را خوان‌ها، خرماها

274 ما را اگر دهانی و دندانی می‌بود،‌در کار خنده می‌کردیم

275 بر این‌ها و آنهاتان

276 بر شمع‌ها، دعاها،‌خوانهاتان

277 در آستانهٔ گور خدا و شیطان ایستاده بودند

278 و هر یک هر آنچه به ما داده بودند

279 باز پس می‌گرفتند

280 آن رنگ و آهنگ‌ها، آرایه و پیرایه‌ها، شعر و شکایت‌ها

281 و دیگر آنچه ما را بود،‌بر جا ماند

282 پروا و پروانهٔ همسفری با ما نداشت

283 تنها، تنهایی بزرگ ما

284 که نه خدا گرفت آن را، نه شیطان

285 با ما چو خشم ما به درون آمد

286 کنون او

287 این تنهایی بزرگ

288 با ما شگفت گسترشی یافته

289 این است ماجرا

290 ما نوباوگان این عظمتیم

291 و راستی

292 آن اشک‌های شور،زادهٔ این گریه‌های تلخ

293 وین ضجه‌های جگرخراش و دردآلودتان

294 برای ما چه می‌توانند کرد؟

295 در عمق این ستون‌های بلورین دل نمک

296 تندیس من‌های شما پیداست

297 دیگر به تنگ آمده‌ایم الحق

298 و سخت ازین مرثیه خوانی‌ها بیزاریم

299 زیرا اگر تنها گریه کنید، اگر با هم

300 اگر بسیار اگر کم

301 در پیچ و خم کوره راه‌های هر مرثیه‌تان

302 دیوی به نام نامی من کمین گرفته است

303 آه

304 آن نازنین که رفت

305 حقا چه ارجمند و گرامی بود

306 گویی فرشته بود نه آدم

307 در باغ آسمان و زمین، ما گیاه و او

308 گل بود، ماه بود

309 با من چه مهربان و چه دلجو، چه جان نثار

310 او رفت، خفت،‌ حیف

311 او بهترین،‌عزیزترین دوستان من

312 جان من و عزیزتر از جان من

313 بس است

314 بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی

315 ما، از شما چه پنهان،‌دیگر

316 از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود

317 نه نیز خشمگین و نه دلگیر

318 دیگر به سر رسیده قصهٔ ما،‌مثل غصه‌مان

319 این اشکهاتان را

320 بر من‌های بی کس مانده‌تان نثار کنید

321 من‌های بی پناه خود را مرثیت بخوانید

322 تندیس‌های بلورین دل نمک

323 اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

324 و آوار تخته سنگ‌های بزرگ تنهایی

325 مرگ ما را به سراپردهٔ تاریک و یخ زدهٔ خویش برد

326 بهانه‌ها مهم نیست

327 اگر به کالبد بیماری، چون ماری آهسته سوی ما خزید

328 و گر که رعدش غرید و مثل برق فرود آمد

329 اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد

330 پیر بودیم یا جوان،به هنگام بود یا ناگهان

331 هر چه بود ماجرا این بود

332 مرگ، مرگ، مرگ

333 ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند

334 دیگر بس است مرثیه،‌دیگر بس است گریه و زاری

335 ما خسته‌ایم، آخر

336 ما خوابمان می‌اید دیگر

337 ما را به حال خود بگذارید

338 اینجا سرای سرد سکوت است

339 ما موج‌های خامش آرامشیم

340 با صخره‌های تیره ترین کوری و کری

341 پوشانده‌اند سخت چشم و گوش روزنه‌ها را

342 بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک و پیامی اینجا نمی‌رسد

343 شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد

344 کاین جا نه میوه‌ای نه گلی، هیچ هیچ هیچ

345 تا پر کنید هر چه توانید و می‌توان

346 زنبیل‌های نوبت خود را

347 از هر گل و گیاه و میوه که می‌خواهید

348 یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید

349 و شاخه‌های عمرتان را ستاره باران کنید

350 (اشعار مهدی اخوان ثالث)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر