حق با تو بود از حسین پناهی اشعار پراکنده 50

حسین پناهی

آثار حسین پناهی

حسین پناهی

حق با تو بود

1 حق با تو بود

2 می بایست می خوابیدم

3 اما چیزی خوابم را آشفته کرده است

4 در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام

5 با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان

6 کاش تنها نبودم

7 فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟

8 کاش تنها نبودی

9 آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند

10 بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند

11 می دانی ؟

12 انگار چرخ فلک سوارم

13 انگار قایقی مرا می برد

14 انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و

15 مرا ببخش

16 ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟

17 می شنوی ؟

18 انگار صدای شیون می اید

19 گوش کن

20 می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد

21 اما به جای آن

22 می توانم قصه های خوبی تعریف کنم

23 گوش کن

24 یکی بود یکی نبود

25 زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه

26 به جای خواندن آواز ماه خواهر من است

27 به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن

28 به جای پختن کلوچه شیرین

29 ساده و اخمو

30 در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند

31 صدای شیون در اوج است

32 می شنوی

33 برای بیان عشق

34 به نظر شما

35 کدام را باید خواند ؟

36 تاریخ یا جغرافی ؟

37 می دانی ؟

38 من دلم برای تاریخ می سوزد

39 برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند

40 برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند

41 گوش کن

42 به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت

43 حق با تو بود

44 می بایست می خوابیدم

45 اما مادربزرگ ها گفته اند

46 چشم ها نگهبان دل هایند

47 می دانی ؟

48 از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است

49 کودک

50 خرگوش

51 پروانه

52 و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که

53 بی نهایت

54 بار

55 در نامه ها و شعر ها

56 در شعله ها سوختند

57 تا سند سوختن نویسنده شان باشند

58 پروانه ها

59 آخ

60 تصور کن

61 آن ها در اندیشه چیزی مبهم

62 که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را

63 در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند

64 یادم می اید

65 روزگاری ساده لوحانه

66 صحرا به صحرا

67 و بهار به بهار

68 دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

69 عشق را چگونه می شود نوشت

70 در گذر این لحظات پرشتاب شبانه

71 که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

72 دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است

73 وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند

74 من تو را…

75 او را…

76 کسی را… دوست می دارم

77 “حسین پناهی”

78 (از مجموعه ستاره)

79 به ساعت نگاه می کنم:

80 حدود سه نصفه شب است

81 چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

82 و طبق عادت کنار پنجره می روم

83 سوسوی چند چراغ مهربان

84 وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

85 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

86 و صدای هیجان انگیز چند سگ

87 و بانگ آسمانی چند خروس

88 از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

89 و خوشحال که هنوز

90 معمای سبز رودخانه از دور

91 برایم حل نشده است

92 آری!از شوق به هوا می پرم

93 و خوب می دانم

94 سالهاست که مرده ام

95 من زندگی را دوست دارم

96 ولی از زندگی دوباره می ترسم!

97 دین را دوست دارم

98 ولی از کشیش ها می ترسم!

99 قانون را دوست دارم

100 ولی از پاسبان ها می ترسم!

101 عشق را دوست دارم

102 ولی از زن ها می ترسم!

103 کودکان را دوست دارم

104 ولی از آینه می ترسم!

105 سلام را دوست دارم

106 ولی از زبانم می ترسم!

107 من می ترسم ، پس هستم

108 این چنین می گذرد روز و روزگار من

109 من روز را دوست دارم

110 ولی از روزگار می ترسم!

111 دنیا را بغل گرفتیم

112 گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

113 خوابمان برد

114 بیدار شدیم

115 دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم!

116 “حسین پناهی”

117 پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم

118 با پاهای کودکی ام!

119 عطر پریکه ها

120 مسحور سایه ی کوه

121 که می‌برد با خود رنگ و نور را!

122 پولک پای مرغ

123 کفش نو

124 کیف نو

125 جهان هراسناک و کهنه

126 و

127 آه سوزناک سگ!

128 سال های سال است که به دنبال تو میدوم

129 پروانه زرد،

130 وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می‌پری

131 و همچنان..

132 (اشعار حسین پناهی)

133 با مرجان‌ها در عمق دریاها لرزیدیم

134 با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم

135 با امواج به ساحل‌ها کوبیدیم

136 دنیای سرخ و سیاه خزه‌ها را بر صخره‌ها روییدیم

137 با ابرها بارها با پرنده‌ها بر شاخه‌ی نارون‌ها قاقار کردیم

138 ترکیدیم با انارها و سیرسیرک‌ها

139 وزیدیم…

140 ترسیدیم…

141 درخشیدیم…

142 و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا… کجا !

143 می‌بینی؟ می‌بینی تا کجا می‌رفتیم و برمی‌گشتیم !

144 اکنون چنگ می‌زند بر نم روح انسانی رویاهایمان

145 خزه‌های سبز سفر

146 خیس باران به سوی پنجره‌های مه گرفته سرازیر می‌شویم

147 می‌بینی تا کجا با آب آمده‌ایم!؟

148 با قایق بی پارو!؟

149 خوابم می‌آید…

150 نه

151 از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است…

152 خیلی زود…

153 (اشعار حسین پناهی)

154 با تو

155 بی تو

156 همسفر سایه خویشم

157 و به سوی بی سوی تو می آیم

158 معلومی چون ریگ

159 مجهولی چون راز

160 معلوم دلی و مجهول چشم

161 من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

162 سپرده ام

163 و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

164 ای همه من

165 کاکل زرتشت

166 سایه بان مسیح

167 به سردترین ها

168 مرا به سردترین ها برسان

169 “حسین پناهی”

170 (کاکل / از مجموعه ستاره)

171 به ساعت نگاه می کنم

172 حدود سه نصف شب است

173 چشم می بندم که مبادا چشمانت را

174 از یاد برده باشم

175 و طبق عادت کنار پنجره می روم

176 سو سوی چند چراغ مهربان

177 و سایه ی کشدار شبگردان خمیده

178 و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

179 و صدای هیجان انگیز چند سگ

180 و بانگ آسمانی چند خروس

181 از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی‌ ام

182 و خوشحال که هنوز

183 معمای سبز رودخانه از دور

184 برایم حل نشده است

185 آری، از شوق به هوا می پرم

186 و خوب می دانم

187 سال هاست که مرده ام…!

188 “حسین پناهی”

189 و رسالت من این خواهد بود

190 تا دو استکان چای داغ را

191 از میان دویست جنگ خونین

192 به سلامت بگذرانم

193 تا در شبی بارانی

194 آن ها را

195 با خدای خویش

196 چشم در چشم هم نوش کنیم.

197 “حسین پناهی”

198 (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)

199 وقتی ما آمدیم

200 اتّفاق اتفاق افتاده بود!

201 حال

202 هرکس

203 به سلیقه خود چیزی می‌گوید

204 و در تاریکی گم می‌شود

205 هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

206 امشب دلی کشیدم

207 شبیه نیمه سیبی

208 که به خاطر لرزش دستانم

209 در زیر آواری از رنگ ها

210 ناپدید ماند!

211 “زنده یاد حسین پناهی”

212 (از مجموعه ستاره)

213 پدرم می‌گوید: کتاب!

214 و مادرم می‌گوید: دعا !

215 و من خوب می‌دانم

216 که زیباترین تعریف خدا را

217 فقط می‌توان از زبان گل‌ها شنید …

218 “حسین پناهی”

219 قرینه است ،

220 این درخت ُ آن درخت ،

221 بر آبی بی انتهای بالاتر !

222 تنها جای تو خالی ست ،

223 سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

224 و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

225 که به حیاط ِ دلم برگشته است !

226 می نشینم

227 و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

228 در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

229 و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

230 زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

231 پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

232 با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

233 و از او دور می شوم . . .

234 و هر چه دورتر می شوم ،

235 شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

236 و باز سکوت !

237 “حسین پناهی”

238 جالب است

239 ثبت احوال

240 همه چیز را

241 در شناسنامه ام نوشته است

242 بجز احوال ام!

243 “حسین پناهی”

244 بی شک جهان را به عشق کسی آفریده‌اند،

245 چون من که آفریده‌ام از عشق

246 جهانی برای تو !

247 “زنده یاد حسین پناهی”

248 به خانه می رفت

249 با کیف

250 و با کلاهی که بر هوا بود

251 چیزی دزدیدی ؟

252 مادرش پرسید

253 دعوا کردی باز؟

254 پدرش گفت

255 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

256 به دنبال آن چیز

257 که در دل پنهان کرده بود

258 تنها مادربزرگش دید

259 گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

260 و خندیده بود

261 بی تو

262 نه بوی خاک نجاتم داد

263 نه شمارش ستاره ها تسکینم

264 چرا صدایم کردی

265 چرا ؟

266 سراسیمه و مشتاق

267 سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

268 نشان به آن نشان

269 که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

270 و عصر

271 عصر والیوم بود

272 و فلسفه بود

273 و ساندویچ دل وجگر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر