هر دارو که از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 23

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

هر دارو که علاج بود

1 هر دارو که علاج بود

2 در خانه داشتم

3 اما تنم در باد

4 به تماشای غزلهای آخر می رفت

5 امروز را بی تو خفتم

6 فردا که خاک را به باد بسپارند

7 تو را

8 یافته ام

9 مگر تو نسیم ابر بودی

10 که تو را در باران گم کردم ؟

11 تمام دست تو روز است

12 و چهره‌ات گرما

13 نه سکوت دعوت می‌کند

14 و نه دیر است

15 دیگر باید حضور داشت

16 در روز

17 در خبر

18 در رگ

19 و در مرگ…

20 از عشق

21 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

22 برای خود صدا کنیم

23 تصنیف‌ها را بخوانیم

24 که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.

25 بمان:

26 که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

27 فندق بهارم را به باد

28 و رنگ چشمانم را به آب.

29 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

30 و گلوله‌یی که در قصه‌ها

31 عتیقه شده است

32 روبروی کبوتران

33 تشنگی پرندگان را دارد.

34 “احمدرضا احمدی”

35 از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

36 مرا نام تو کفایت می‌کند

37 تا در سرما و بوران

38 زمان و هفته را نفی کنم

39 مرا

40 که می‌دانی

41 نه قایق است، نه پارو

42 بر تو خجسته باشد

43 گیلاس‌هایی را

44 که بر گیسوان آویخته‌ای

45 تو صبر داری

46 تا خواب من پایان پذیرد

47 تا به دیدار من آیی

48 این تازه نیست

49 قدیمی است

50 دو نفر

51 همه نیستند

52 همیشه نیستند

53 خویش اند

54 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک

55 حدس دور دارند

56 برادر نیستند

57 که من بودم

58 تو نبودی

59 یا نمی دانم

60 شاید جوان بودم

61 شما جوان بودید

62 تو پیر بودی

63 کبوتران را دانه ندادم

64 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم

65 که وقتی تو نبودی

66 بتوانیم از حفظ بخوانیم

67 این برای آن روزها کافی بود

68 دوستت دارم …

69 باید در چشمان نگریست،

70 یا در گوش‌ها گفت؟

71 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

72 و مروارید چشمانت

73 دلیل بود؟

74 در عصر یک پاییز

75 در اتوبوس بودیم

76 دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

77 سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

78 سبز خرم کرده بود.

79 از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

80 بیرون خزان در کار بود.

81 نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

82 یا در خزان برون؟

83 من و بهار پیاده شدیم

84 بهار در خیابان محو شد

85 پاییز در کنارم راه می‌آمد.

86 “احمدرضا احمدی”

87 از مجموعه: “روزنامه‌ی شیشه‌ای”

88 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

89 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92

90 چه سرگردان است این عشق

91 که باید نشانی اش را

92 از کوچه های بن بست گرفت

93 چه حدیثی است عشق

94 که نمی پوسد و افسرده نیست

95 حتی آن هنگام

96 که

97 از آسمان به خانه آوار

98 شود

99 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ

100 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ

101 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ

102 ﺑﺮ ﺩﺭ

103 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ

104 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ

105 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ

106 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ

107 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ

108 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ

109 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ

110 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ

111 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …

112 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”

113 شهری فریاد می‌زند:

114 آری

115 کبوتری تنها

116 به کنار برج کهنه می‌رسد

117 می‌گوید:

118 نه.

119 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد

120 گل ساعت

121 مرگ روزها و اطلسی ها را

122 می‌گوید

123 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟

124 که آواز

125 در پشت دروازه‌های گمان

126 خواهد مرد

127 تو با خواب به شهر درآ

128 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.

129 ما که از دیروز گرم اتاق‌های استوایی آمده‌ایم

130 قرارمان

131 در آوازهای صبح است.

132 فرصتی بخواهید

133 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه

134 شانه بزنید

135 فرصتی بخواهید

136 که مخفی ترین نام خود را

137 که خون شما را صورتی می کند

138 از

139 رود بزرگ بپرسید

140 به نام آن اسب

141 به نام آن بیابان

142 شما فرصت دارید

143 تا چیدن گندم ها

144 تا زرد شدن کامل گندم ها

145 عاشق شوید

146 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر

147 نگویید

148 گندم ها زرد شدند

149 گندم ها چیده شدند

150 نان گرم آماده است

151 ولی

152 شما کنار

153 بوته های زرد ذرت باشید

154 آب را در کوزه بریزید

155 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ

156 بگذارید

157 ما

158 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ

159 دوست داریم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر