هان ای شب شوم وحشت از نیما یوشیج اشعار پراکنده 2

نیما یوشیج

آثار نیما یوشیج

نیما یوشیج

هان ای شب شوم وحشت انگیز

1 هان ای شب شوم وحشت انگیز

2 تا چند زنی به جانم آتش ؟

3 یا چشم مرا ز جای برکن

4 یا پرده ز روی خود فروکش

5 یا بازگذار تا بمیرم

6 کز دیدن روزگار سیرم

7 دیری ست که در زمانه ی دون

8 از دیده همیشه اشکبارم

9 عمری به کدورت و الم رفت

10 تا باقی عمر چون سپارم

11 نه بخت بد مراست سامان

12 و ای شب ،‌نه توراست هیچ پایان

13 چندین چه کنی مرا ستیزه

14 بس نیست مرا غم زمانه ؟

15 دل می بری و قرار از من

16 هر لحظه به یک ره و فسانه

17 بس بس که شدی تو فتنه ای سخت

18 سرمایه ی درد و دشمن بخت

19 این قصه که می کنی تو با من

20 زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست

21 خوبست ولیک باید از درد

22 نالان شد و زار زار بگریست

23 بشکست دلم ز بی قراری

24 کوتاه کن این فسانه ،‌باری

25 آنجا که ز شاخ گل فروریخت

26 آنجا که بکوفت باد بر در

27 و آنجا که بریخت آب مواج

28 تابید بر او مه منور

29 ای تیره شب دراز دانی

30 کانجا چه نهفته بد نهانی ؟

31 بودست دلی ز درد خونین

32 بودست رخی ز غم مکدر

33 بودست بسی سر پر امید

34 یاری که گرفته یار در بر

35 کو آنهمه بانگ و ناله ی زار

36 کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟

37 در سایه ی آن درخت ها چیست

38 کز دیده ی عالمی نهان است ؟

39 عجز بشر است این فجایع

40 یا آنکه حقیقت جهان است ؟

41 در سیر تو طاقتم بفرسود

42 زین منظره چیست عاقبت سود ؟

43 تو چیستی ای شب غم انگیز

44 در جست و جوی چه کاری آخر ؟

45 بس وقت گذشت و تو همانطور

46 استاده به شکل خوف آور

47 تاریخچه ی گذشتگانی

48 یا رازگشای مردگانی؟

49 تو اینه دار روزگاری

50 یا در ره عشق پرده داری ؟

51 یا شدمن جان من شدستی ؟

52 ای شب بنه این شگفتکاری

53 بگذار مرا به حالت خویش

54 با جان فسرده و دل ریش

55 بگذار فرو بگیرد دم خواب

56 کز هر طرفی همی وزد باد

57 وقتی ست خوش و زمانه خاموش

58 مرغ سحری کشید فریاد

59 شد محو یکان یکان ستاره

60 تا چند کنم به تو نظاره ؟

61 بگذار بخواب اندر ایم

62 کز شومی گردش زمانه

63 یکدم کمتر به یاد آرم

64 و آزاد شوم ز هر فسانه

65 بگذار که چشم ها ببندد

66 کمتر به من این جهان بخندد

67 (اشعار نیما یوشیج)

68 افسانه : در شب تیره ، دیوانه ای کاو

69 دل به رنگی گریزان سپرده

70 در دره ی سرد و خلوت نشسته

71 همچو ساقه ی گیاهی فسرده

72 می کند داستانی غم آور

73 در میان بس آشفته مانده

74 قصه ی دانه اش هست و دامی

75 وز همه گفته ناگفته مانده

76 از دلی رفته دارد پیامی

77 داستان از خیالی پریشان

78 ای دل من ، دل من ، دل من

79 بینوا ، مضطرا ، قابل من

80 با همه خوبی و قدر و دعوی

81 از تو آخر چه شد حاصل من

82 جز سر شکی به رخساره ی غم ؟

83 آخر ای بینوا دل ! چه دیدی

84 که ره رستگاری بریدی ؟

85 مرغ هرزه درایی ، که بر هر

86 شاخی و شاخساری پریدی

87 تا بماندی زبون و فتاده ؟

88 می توانستی ای دل ، رهیدن

89 گر نخوردی فریب زمانه

90 آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس

91 هر دمی یک ره و یک بهانه

92 تا تو ای مست ! با من ستیزی

93 تا به سرمستی و غمگساری

94 با فسانه کنی دوستاری

95 عالمی دایم از وی گریزد

96 با تو او را بود سازگاری

97 مبتلایی نیابد به از تو

98 افسانه : مبتلایی که ماننده ی او

99 کس در این راه لغزان ندیده

100 آه! دیری است کاین قصه گویند

101 از بر شاخه مرغی پریده

102 مانده بر جای از او آشیانه

103 لیک این آشیان ها سراسر

104 بر کف بادها اندر ایند

105 رهروان اندر این راه هستند

106 کاندر این غم ، به غم می سرایند

107 او یکی نیز از رهروان بود

108 در بر این خرابه مغازه

109 وین بلند آسمان و ستاره

110 سالها با هم افسرده بودید

111 وز حوادث به دل پاره پاره

112 او تو را بوسه می زد ، تو او را

113 عاشق : سال ها با هم افسرده بودیم

114 سالها همچو واماندگی

115 لیک موجی که آشفته می رفت

116 بودش از تو به لب داستانی

117 می زدت لب ، در آن موج ، لبخند

118 افسانه : من بر آن موج آشفته دیدم

119 یکه تازی سراسیمه

120 عاشق : اما

121 من سوی گلعذاری رسیدم

122 در همش گیسوان چون معما

123 همچنان گردبادی مشوش

124 افسانه : من در این لحظه ، از راه پنهان

125 نقش می بستم از او بر آبی

126 عاشق : آه! من بوسه می دادم از دور

127 بر رخ او به خوابی چه خوابی

128 با چه تصویرهای فسونگر

129 ای افسانه ، فسانه ، فسانه

130 ای خدنگ تو را من نشانه

131 ای علاج دل ، ای داروی درد

132 همره گریه های شبانه

133 با من سوخته در چه کاری ؟

134 چیستی ! ای نهان از نظرها

135 ای نشسته سر رهگذرها

136 از پسرها همه ناله بر لب

137 ناله ی تو همه از پدرها

138 تو که ای ؟ مادرت که ؟ پدر که ؟

139 چون ز گهواره بیرونم آورد

140 مادرم ، سرگذشت تو می گفت

141 بر من از رنگ و روی تو می زد

142 دیده از جذبه های تو می خفت

143 می شدم بیهوش و محو و مفتون

144 رفته رفته که بر ره فتادم

145 از پی بازی بچگانه

146 هر زمانی که شب در رسیدی

147 بر لب چشمه و رودخانه

148 در نهان ، بانگ تو می شنیدم

149 ای فسانه ! مگر تو نبودی

150 آن زمانی که من در صحاری

151 می دویدم چو دیوانه ، تنها

152 داشتم زاری و اشکباری

153 تو مرا اشک ها می ستردی ؟

154 آن زمانی که من ، مست گشته

155 زلف ها می فشاندم بر باد

156 تو نبودی مگر که همآهنگ

157 می شدی با من زار و ناشاد

158 می زدی بر زمین آسمان را ؟

159 در بر گوسفندان ، شبی تار

160 بودم افتاده من ، زرد و بیمار

161 تو نبودی مگر آن هیولا

162 آن سیاه مهیب شرربار

163 که کشیدم ز بیم تو فریاد ؟

164 دم ، که لبخنده های بهاران

165 بود با سبزه ی جویباران

166 از بر پرتو ماه تابان

167 در بن صخره ی کوهساران

168 هر کجا ، بزم و رزمی تو را بود

169 بلبل بینوا ناله می زد

170 بر رخ سبزه ، شب ژاله می زد

171 روی آن ماه ، از گرمی عشق

172 چون گل نار تبخالع می زد

173 می نوشتی تو هم سرگذشتی

174 سرگذشت منی ای فسانه

175 که پریشانی و غمگساری ؟

176 یا دل من به تشویش بسته

177 یا که دو دیده ی اشکباری ؟

178 یا که شیطان رانده ز هر جای ؟

179 قلب پر گیر و دار منی تو

180 که چنین ناشناسی و گمنام ؟

181 یا سرشت منی ، که نگشتی

182 در پی رونق و شهرت و نام ؟

183 یا تو بختی که از من گریزی ؟

184 هر کس از جانب خود تو را راند

185 بی خبر که تویی جاودانه

186 تو که ای ؟ ای ز هر جای رانده

187 با منت بوده ره ، دوستانه ؟

188 قطره ی اشکی ایا تو ، یا غم ؟

189 یاد دارم شبی ماهتابی

190 بر سر کوه نوبن نشسته

191 دیده از سوز دل خواب رفته

192 دل ز غوغای دو دیده رسته

193 باد سردی دمید از بر کوه

194 گفت با من که : ای طفل محزون

195 از چه از خانه ی خود جدایی ؟

196 چیست گمگشته ی تو در این جا ؟

197 طفل ! گل کرده با دلربایی

198 کرگویجی در این دره ی تنگ

199 چنگ در زلف من زد چو شانه

200 نرم و آسهته و دوستانه

201 با من خسته ی بینوا داشت

202 بازی وشوخی بچگانه

203 ای فسانه ! تو آن باد سردی ؟

204 ای بسا خنده ها که زدی تو

205 بر خوشی و بدی گل من

206 ای بسا کامدی اشک ریزان

207 بر من و بر دل و حاصل من

208 تو ددی ، یا که رویی پریوار ؟

209 ناشناسا ! که هستی که هر جا

210 با من بینوا بوده ای تو ؟

211 هر زمانم کشیده در آغوش

212 بیهشی من افزوده ای تو ؟

213 ای فسانه ! بگو ، پاسخم ده

214 افسانه : بس کن ازپرسش ای سوخته دل

215 بس که گفتی دلم ساختی خون

216 باورم شد که از غصه مستی

217 هر که را غم فزون ، گفته افزون

218 عاشقا ! تو مرا می شناسی

219 از دل بی هیاهو نهفته

220 من یک آواره ی آسمانم

221 وز زمان و زمین بازمانده

222 هر چه هستم ، بر عاشقانم

223 آنچه گویی منم ، و آنچه خواهی

224 من وجودی کهن کار هستم

225 خوانده ی بی کسان گرفتار

226 بچه ها را به من ، مادر پیر

227 بیم و لرزه دهد ، در شب تار

228 من یکی قصه ام بی سر و بن

229 عاشق : تو یکی قصه ای ؟

230 افسانه : آری ، آری

231 قصه ی عاشق بیقراری

232 نا امیدی ، پر از اضطرابی

233 که به اندوه و شب زنده داری

234 سال ها در غم و انزوا زیست

235 قصه ی عاشقی پر ز بیمم

236 گر مهیبم چو دیو صحاری

237 ور مرا پیرزن روستایی

238 غول خواند ز آدم فراری

239 زاده ی اضطراب جهانم

240 یک زمان دختری بوده ام من

241 نازنین دلبری بوده ام من

242 چشم ها پر ز آشوب کرده

243 یکه افسونگری بوده ام من

244 آمدم بر مزاری نشسته

245 چنگ سازنده ی من به دستی

246 دست دیگر یکی جام باده

247 نغمه ای ساز نکرده ، سرمست

248 شد ز چشم سیاهم ، گشاده

249 قطره قطره سرشک پر از خون

250 در همین لحظه ، تاریک می شد

251 در افق ، صورت ابر خونین

252 در میان زمین و فلک بود

253 اختلاط صداهای سنگین

254 دود از این خیمه می رفت بالا

255 خواب آمد مرا دیدگان بست

256 جام و چنگم فتادند از دست

257 چنگ پاره شد و جام بشکست

258 من ز دست دل و دل ز من رست

259 رفتم و دیگرم تو ندیدی

260 ای بسا وحشت انگیز شب ها

261 کز پس ابرها شد پدیدار

262 قامتی که ندانستی اش کیست

263 با صدایی حزین و دل آزار

264 نام من در بن گوش تو گفت

265 عاشقا ! من همان ناشناسم

266 آن صدایم که از دل بر اید

267 صورت مردگان جهانم

268 یک دمم که چو برقی سر اید

269 قطره ی گرم چشمی ترم من

270 چه در آن کوهها داشت می ساخت

271 دست مردم ، بیالوده در گل ؟

272 لیک افسوس ! از آن لحظه دیگر

273 سکنین را نشد هیچ حاصل

274 سالها طی شدند از پی هم

275 یک گوزن فراری در آنجا

276 شاخه ای را ز برگش تهی کرد

277 گشت پیدا صداهای دیگر

278 شمل مخروطی خانه ای فرد

279 کله ی چند بز در چراگاه

280 بعد از آن ، مرد چوپان پیری

281 اندر آن تنگنا جست خانه

282 قصه ای گشت پیدا ، که در آن

283 بود گم هر سراغ و نشانه

284 کرد از من درین راه معنی

285 کی ولی با خبر بود از این راز

286 که بر آن جغد هم خواند غمناک ؟

287 ریخت آن خانه ی شوق از هم

288 چون نه جز نقش آن ماند بر خاک

289 هر چه ، بگریست ، جز چشم شیطان

290 عاشق : ای فسانه ! خسانند آنان

291 که فروبسته ره را به گلزار

292 خس ، به صد سال طوفان ننالد

293 گل ، ز یک تندباد است بیمار

294 تو مپوشان سخن ها که داری

295 تو بگو با زبان دل خود

296 هیچکس گوی نپسندد آن را

297 می توان حیله ها راند در کار

298 عیب باشد ولی نکته دان را

299 نکته پوشی پی حرف مردم

300 این ، زبان دل افسردگان است

301 نه زبان پی نام خیزان

302 گوی در دل نگیرد کسش هیچ

303 ما که در این جانیم سوزان

304 حرف خود را بگیریم دنبال

305 کی در آن کلبه های دگر بود ؟

306 افسانه : هیچکس جز من ، ای عاشق مست

307 دیدی آن شور و بنشییدی آن بانگ

308 از بن بام هایی که بشکست

309 روی دیوارهایی که ماندند

310 در یکی کلبه ی خرد چوبین

311 طرف ویرانه ای ، یاد داری ؟

312 که یکی پیرزن روستایی

313 پنبه می رشت و می کرد زاری

314 خامشی بود و تاریکی شب

315 باد سرد از برون نعره می زد

316 آتش اندر دل کلبه می سوخت

317 دختری ناگه از در درآمد

318 که همی گفت و بر سر همی کوفت

319 ای دل من ، دل من ، دل من

320 آه از قلب خسته بر آورد

321 در بر ما درافتاد و شد سرد

322 این چنین دختر بیدلی را

323 هیچ دانی چهزار و زبون کرد ؟

324 عشق فانی کننده ، منم عشق

325 حاصل زندگانی منم ، من

326 روشنی جهانی منم ، من

327 من ، فسانه ، دل عاشقانم

328 گر بود جسم و جانی ، منم ، من

329 من گل عشقم و زاده ی اشک

330 یاد می آوری آن خرابه

331 آن شب و جنگل آلیو را

332 که تو از کهنه ها می شمردی

333 می زدی بوسه خوبان نو را ؟

334 زان زمان ها مرا دوست بودی

335 عاشق : آن زمان ها که از آن به ره ماند

336 همچنان کز سواری غباری …ـ

337 افسانه : تند خیزی که ، ره شد پس از او

338 جای خالی نمای سواری

339 طعمه ی این بیابان موحش

340 عاشق : لیک در خنده اش ، آن نگارین

341 مست می خواند و سرمست می رفت

342 تا شناسد حریفش به مستی

343 جام هر جای بر دست می رفت

344 چه شبی ! ماه خندان ، چمن نرم

345 افسانه : آه عاشق ! سحر بود آندم

346 سینه ی آسمان باز و روشن

347 شد ز ره کاروان طربنک

348 جرسش را به جا ماند شیون

349 آتشش را اجاقی که شد سرد

350 عاشق : کوهها راست استاده بودند

351 دره ها همچو دزدان خمیده

352 افسانه : آری ای عاشق ! افتاده بودند

353 دل ز کف دادگان ، وارمیده

354 داستانیم از آنجاست در یاد

355 هر کجا فتنه بود و شب و کین

356 مردمی ، مردمی کرده نابود

357 بر سر کوه های کباچین

358 نقطه ای سوخت در پیکر دود

359 طفل بیتابی آمد به دنیا

360 تا به هم یار و دمساز باشیم

361 نکته ها آمد از قصه کوتاه

362 اندر آن گوشه ، چوپان زنی ، زود

363 ناف از شیرخواری ببرید

364 عاشق : آه

365 چه زمانی ، چه دلکش زمانی

366 قصه ی شادمان دلی بود

367 باز آمد سوی خانه ی دل

368 افسانه : عاشقا ! جغد گو بود ، و بودش

369 آشنایی به ویرانه ی دل

370 عاشق : آری افسانه ! یک جغد غمناک

371 هر دم امشب ، از آنان که بودند

372 یاد می آورد جغد باطل

373 ایستاده است ، استاده گویی

374 آن نگارین به ویران ناتل

375 دست بر دست و با چشم نمناک

376 افسانه : آمده از مزار مقدس

377 عاشقا ! راه درمان بجوید

378 عاشق : آمده با زبانی که دارد

379 قصه ی رفتگان را بگوید

380 زندگان را بیابد در این غم

381 افسانه : آمده تا به دست آورد باز

382 عاشق ! آن را که بر جا نهاده است

383 لیک چو سود ، کاندر بیابان

384 هول را باز دندان گشاده است

385 باید این جام گردد شکسته

386 به که ای نقشبند فسونکار

387 نقش دیگر بر آری که شاید

388 اندر این پرده ، در نقشبندی

389 بیش از این نز غمت غم فزاید

390 جلوه گیرد سپید ، از سیاهی

391 آنچه بگذشت چون چشمه ی نوش

392 بود روزی بدانگونه کامروز

393 نکته اینست ، دریاب فرصت

394 گنج در خانه ، دل رنج اندوز

395 از چه ؟ ایا چمن دلربا نیست ؟

396 آن زمانی که امرود وحشی

397 سایه افکنده آرام بر سنگ

398 ککلی ها در آن جنگل دور

399 می سرایند با هم همآهنگ

400 گه یکی زان میان است خوانا

401 شکوه ها را بنه ، خیز و بنگر

402 که چگونه زمستان سر آمد

403 جنگل و کوه در رستخیز است

404 عالم از تیره رویی در آمد

405 چهره بگشاد و چون برق خندید

406 توده ی برف از هم شکافید

407 قله ی کوه شد یکسر ابلق

408 مرد چوپان در آمد ز دخمه

409 خنده زد شادمان و موفق

410 که دگر وقت سبزه چرانی است

411 عاشقا ! خیز کامد بهاران

412 چشمه ی کوچک از کوه جوشید

413 گل به صحرا در آمد چو آتش

414 رود تیره چو توفان خروشید

415 دشت از گل شده هفت رنگه

416 آن پرده پی لانه سازی

417 بر سر شاخه ها می سراید

418 خار و خاشاک دارد به منقار

419 شاخه ی سبز هر لحظه زاید

420 بچگانی همه خرد و زیبا

421 عاشق : در سریها به راه ورازون

422 گرگ ، دزدیده سر می نماید

423 افسانه : عاشق! اینها چه حرفی است ؟ کنون

424 گرگ کاو دیری آنجا نپاید

425 از بهار است آنگونه رقصان

426 آفتاب طلایی بتابید

427 بر سر ژاله ی صبحگاهی

428 ژاله ها دانه دانه درخشند

429 همچو الماس و در آب ، ماهی

430 بر سر موج ها زد معلق

431 تو هم ای بینوا ! شاد بخرام

432 که ز هر سو نشاط بهار است

433 که به هر جا زمانه به رقص است

434 تا به کی دیده ات اشکبار است ؟

435 بوسه ای زن که دوران رونده است

436 دور گردان گذشته ز خاطر

437 روی دامان این کوه ، بنگر

438 بره های سفید و سیه را

439 نغمه ی زنگ ها را ، که یکسر

440 چون دل عاشق ، آوازه خوان اند

441 بر سر سبزه ی بیشل اینک

442 نازنینی است خندان نشسته

443 از همه رنگ ، گل های کوچک

444 گرد آورده و دسته بسته

445 تا کند هدیه ی عشقبازان

446 همتی کن که دزدیده ، او را

447 هر دمی جانب تو نگاهی است

448 عاشقا ! گر سیه دوست داری

449 اینک او را دو چشم سیاهی است

450 که ز غوغای دل قصه گوی است

451 عاشق : رو ، فسانه ! که اینها فریب است

452 دل ز وصل و خوشی بی نصیب است

453 دیدن و سوزش و شادمانی

454 چه خیالی و وهمی عجیب است

455 بیخبر شاد و بینا فسرده است

456 خنده ای ناشکفت از گل من

457 که ز باران زهری نشد تر

458 من به بازار کالافروشان

459 داده ام هر چه را ، در برابر

460 شادی روز گمگشته ای را

461 ای دریغا ! دریغا ! دریغا

462 که همه فصل ها هست تیره

463 از گشته چو یاد آورم من

464 چشم بیند ، ولی خیره خیره

465 پر ز حیرانی و ناگواری

466 ناشناسی دلم برد و گم شد

467 من پی دل کنون بی قرارم

468 لیکن از مستی باده ی دوش

469 می روم سرگران و خمارم

470 جرعه ای بایدم تا رهم من

471 افسانه : که ز نو قطره ای چند ریزی ؟

472 بینوا عاشقا

473 عاشق : گر نریزم

474 دل چگونه تواند رهیدن ؟

475 چون توانم که دلشاد خیزم

476 بنگرم بر بساط بهاران

477 افسانه : حالیا تو بیا و رها کن

478 اول و آخر زندگانی

479 وز گذشته میاور دگر یاد

480 که بدین ها نیرزد جهانی

481 که زبون دل خودشوی تو

482 عاشق : لیک افسوس ! چون مارم این درد

483 می گزد بند هر بند جان را

484 پیچم از درد بر خود چو ماران

485 تنگ کرده به ان استخوان را

486 چون فریبم در این حال کان هست ؟

487 قلب من نامه ی آسمان هاست

488 مدفن آرزوها و جان هاست

489 ظاهرش خنده های زمانه

490 باطن آن سرشک نهان هاست

491 چون رها دارمش؟ چون گریزم ؟

492 همرها ! باز آمد سیاهی

493 می برندم به خواهی نخواهی

494 می درخشد ستاره بدانسان

495 که یکی شعله رو در تباهی

496 می کشد باد ، محکم غریوی

497 زیر آن تپه ها که نهان است

498 حالیا روبه آوازه خوان است

499 کوه و جنگل بدان ماند اینجا

500 که نمایشگه روبهان است

501 هر پرنده به یک شاخه در خواب

502 افسانه : هر پرنده به کنجی فسرده

503 شب دل عاشقی مست خورده

504 عاشق : خسته این خاکدان ، ای فسانه

505 چشم ها بسته ، خوابش ببرده

506 با خیال دگر رفته از خوش

507 بگذر از من ، رها کن دلم را

508 که بسی خواب آشفته دیده است

509 عاشق و عشق و معشوق و عالم

510 آنچه دیده ، همه خفته دیده است

511 عاشقم ، خفته ام ، غافلم من

512 گل ، به جامه درون پر ز ناز است

513 بلبل شیفته چاره ساز است

514 رخ نتابیده ، نکام پژمرد

515 بازگو ! این چه غوغا ، چه راز است ؟

516 یک دم و این همه کشمکش ها

517 واگذار ای فسانه ! که پرسم

518 زین ستاره هزاران حکایت

519 که : چگونه شکفت آن گل سرخ ؟

520 چه شد ؟ کنون چه دارد شکایت ؟

521 وز دم بادها ، چون بپژمرد ؟

522 آنچه من دیده ام خواب بوده

523 نقش یا بر رخ آب بوده

524 عشق ، هذیان بیماری ای بود

525 یا خمار میی ناب بود

526 همرها ! این چه هنگامه ای بود ؟

527 بر سر ساحل خلوتی ، ما

528 می دویدیم و خوشحال بودیم

529 با نفس های صبحی طربنک

530 نغمه های طرب می سرودیم

531 نه غم روزگار جدایی

532 کوچ می کرد با ما قبیله

533 ما ، شماله به کف ، در بر هم

534 کوه ها ، پهلوانان خودسر

535 سر برافراشته روی در هم

536 گله ی ما ، همه رفته از پیش

537 تا دم صبح می سوخت آتش

538 باد ، فرسوده ، می رفت و می خواند

539 مثل اینکه ، در آن دره ی تنگ

540 عده ای رفته ، یک عده می ماند

541 زیر دیوار از سرو و شمشاد

542 آه ، افسانه ! در من بهشتی است

543 همچو ویرانه ای در بر من

544 آبش از چشمه ی چشم غمناک

545 خاکش ، از مشت خاکستر من

546 تا نبینی به صورت خموشم

547 من بسی دیده ام صبح روشن

548 گل به لبخند و جنگل سترده

549 بس شبان اندر او ماه غمگین

550 کاروان را جرس ها فسرده

551 پای من خسته ، اندر بیابان

552 دیده ام روی بیمار نکان

553 با چراغی که خاموش می شد

554 چون یکی داغ دل دیده محراب

555 ناله ای را نهان گوش می شد

556 شکل دیوار ، سنگین و خاموش

557 درههم فتاد دندانه ی کوه

558 سیل برداشت ناگاه فریاد

559 فاخته کرد گم آشیانه

560 ماند توکا به ویرانه آباد

561 رفت از یادش اندیشه ی جفت

562 که تواند مرا دوست دارد

563 وندر آن بهره ی خود نجوید ؟

564 هرکس از بهر خود در تکاپوست

565 کس نچیند گلی که نبوید

566 عشق بی حظ و حاصل خیالی ست

567 آنکه پشمینه پوشید دیری

568 نغمه ها زد همه جاودانه

569 عاشق زندگانی خود بود

570 بی خبر ، در لباس فسانه

571 خویشتن را فریبی همی داد

572 خنده زد عقل زیرک بر این حرف

573 کز پی این جهان هم جهانی ست

574 آدمی ، زاده ی خاک ناچیز

575 بسته ی عشق های نهانی ست

576 عشوه ی زندگانی است این حرف

577 بار رنجی به سربار صد رنج

578 خواهی ار نکته ای بشنوی راست

579 محو شد جسم رنجور زاری

580 ماند از او زبانی که گویاست

581 تا دهد شرح عشق دگرسان

582 حافظا ! این چهکید و دروغیست

583 کز زبان می و جام و ساقی ست ؟

584 نالی ار تا ابد ، باورم نیست

585 که بر آن عشق بازی که باقی ست

586 من بر آن عاشقم که رونده است

587 در شگفتم ! من و تو که هستیم ؟

588 وز کدامین خم کهنه مستیم ؟

589 ای بسا قید ها که شکستیم

590 باز از قید وهمی نرستیم

591 بی خبر خنده زن ، بیهده نال

592 ای فسانه ! رها کن در اشکم

593 کاتشی شعله زد جان من سوخت

594 گریه را اختیاری نمانده ست

595 من چه سازم ؟ جز اینم نیامخوت

596 هرزه گردی دل ، نغمه ی روح

597 افسانه : عاشق ! اینها سخن های تو بود ؟

598 حرف بسیارها می توان زد

599 می توان چون یکی تکه ی دود

600 نقش تردید در آسمان زد

601 می توان چون شبی ماند خاموش

602 می توان چون غلامان ، به طاعت

603 شنوا بود و فرمانبر ، اما

604 عشق هر لحظه پرواز جوید

605 عقل هر روز بیند معما

606 و آدمیزاده در این کشکش

607 لیک یک نکته هست و نه جز این

608 ما شریک همیم اندر این کار

609 صد اگر نقش از دل براید

610 سایه آنگونه افتد به دیوار

611 که ببینند و جویند مردم

612 خیزد اینک در این ره ، که ما را

613 خبر از رفتگان نیست در دست

614 شادی آورده ، با هم توانیم

615 نقش دیگر براین داستان بست

616 زشت و زیبا ، نشانی که از ماست

617 تو مرا خواهی و من تو را نیز

618 این چه کبر و چه شوخی و نازی ست ؟

619 به دوپا رانی ، از دست خوانی

620 با من ایا تو را قصد بازی است ؟

621 تو مرا سر به سر می گذاری ؟

622 ای گل نوشکفته ! اگر چند

623 زود گشتی زبون و فسرده

624 از وفور جوانی چنینی

625 هر چه کان زنده تر ، زود مرده

626 با چنین زنده من کار دارم

627 می زدم من در این کهنه گیتی

628 بر دل زندگان دائما دست

629 در از این باغ کنون گشادند

630 که در از خارزاران بسی بست

631 شد بهار تو با تو پدیدار

632 نوگل من ! گلی ، گرچه پنهان

633 در بن شاخه ی خارزاری

634 عاشق تو ، تو را بازیابد

635 سازد از عشق تو بی قراری

636 هر پرنده ، تو را آشنا نیست

637 بلبل بینوا زی تو اید

638 عاشق مبتلا زی تو اید

639 طینت تو همه ماجرایی ست

640 طالب ماجرا زی تو اید

641 تو ، تسلیده ، عاشقانی

642 عاشق : ای فسانه ! مرا آرزو نیست

643 که بچینندم و دوست دارند

644 زاده ی کوهم ، آورده ی ابر

645 به که بر سبزه ام واگذارند

646 با بهاری که هستم در آغوش

647 کس نخواهم زند بر دلم دست

648 که دلم آشیان دلی هست

649 زاشیانم اگر حاصلی نیست

650 من بر آنم کز آن حاصلی هست

651 به فریب و خیالی منم خوش

652 افسانه : عاشق ! از هر فریبنده کان هست

653 یک فریب دلاویزتر ، من

654 کهنه خواهد شدن آن چه خیزد

655 یک دروغ کهن خیزتر ، من

656 رانده ی عاقلان ، خوانده ی تو

657 کرده در خلوت کوه منزل

658 عاشق : همچو من

659 افسانه : چون تو از درد خاموش

660 بگذرانم ز چشم آنچه بینم

661 عاشق : تا بیابی دلی را همه جوش

662 افسانه : دردش افتاده اندر رگ و پوست

663 عاشقا ! با همه این سخن ها

664 به محک آمدت تکه ی زر

665 چه خوشی ؟ چه زیانی ، چه مقصود ؟

666 گردد این شاخه یک روز بی بر

667 لیک سیراب از این چوی کنون

668 یک حقیقت فقط هست بر جا

669 آنچنانی که بایست ، بودن

670 یک فریب است ره جسته هر جا

671 چشم ها بسته ، پابست بودن

672 ماچنانیم لیکن ، که هستیم

673 عاشق : آه افسانه ! حرفی است این راست

674 گر فریبی ز ما خاست ، ماییم

675 روزگاری اگر فرصتی ماند

676 بیش از این با هم اندر صفاییم

677 همدل و همزبان و همآهنگ

678 تو دروغی ، دروغی دلاویز

679 تو غمی ، یک غم سخت زیبا

680 بی بها مانده عشق و دل من

681 می سپارم به تو ، عشق و دل را

682 که تو خود را به من واگذاری

683 ای دروغ ! ای غم ! ای نیک و بد ، تو

684 چه کست گفت از این جای برخیز ؟

685 چه کست گفت زین ره به یکسو

686 همچو گل بر سر شاخه آویز

687 همچو مهتاب در صحنه ی باغ

688 ای دل عاشقان ! ای فسانه

689 ای زده نقش ها بر زمانه

690 ای که از چنگ خود باز کردی

691 نغمه هیا همه جاودانه

692 بوسه ، بوسه ، لب عاشقان را

693 در پس ابرهایم نهان دار

694 تا صدای مرا جز فرشته

695 نشنوند ایچ در آسمان ها

696 کس نخواند ز من این نوشته

697 جز به دل عاشق بی قراری

698 اشک من ریز بر گونه ی او

699 ناله ام در دل وی بیکن

700 روح گمنامم آنجا فرود آر

701 که بر اید از آنجای شیون

702 آتش آشفته خیزد ز دل ها

703 هان ! به پیش ای از این دره ی تنگ

704 که بهین خوابگاه شبان هاست

705 که کسی را نه راهی بر آن است

706 تا در اینجا که هر چیز تنهاست

707 بسراییم دلتنگ با هم

708 (اشعار نیما یوشیج)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر