-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هان ای شب شوم وحشت انگیز
2 تا چند زنی به جانم آتش ؟
3 یا چشم مرا ز جای برکن
4 یا پرده ز روی خود فروکش
5 یا بازگذار تا بمیرم
6 کز دیدن روزگار سیرم
7 دیری ست که در زمانه ی دون
8 از دیده همیشه اشکبارم
9 عمری به کدورت و الم رفت
10 تا باقی عمر چون سپارم
11 نه بخت بد مراست سامان
12 و ای شب ،نه توراست هیچ پایان
13 چندین چه کنی مرا ستیزه
14 بس نیست مرا غم زمانه ؟
15 دل می بری و قرار از من
16 هر لحظه به یک ره و فسانه
17 بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
18 سرمایه ی درد و دشمن بخت
19 این قصه که می کنی تو با من
20 زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
21 خوبست ولیک باید از درد
22 نالان شد و زار زار بگریست
23 بشکست دلم ز بی قراری
24 کوتاه کن این فسانه ،باری
25 آنجا که ز شاخ گل فروریخت
26 آنجا که بکوفت باد بر در
27 و آنجا که بریخت آب مواج
28 تابید بر او مه منور
29 ای تیره شب دراز دانی
30 کانجا چه نهفته بد نهانی ؟
31 بودست دلی ز درد خونین
32 بودست رخی ز غم مکدر
33 بودست بسی سر پر امید
34 یاری که گرفته یار در بر
35 کو آنهمه بانگ و ناله ی زار
36 کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
37 در سایه ی آن درخت ها چیست
38 کز دیده ی عالمی نهان است ؟
39 عجز بشر است این فجایع
40 یا آنکه حقیقت جهان است ؟
41 در سیر تو طاقتم بفرسود
42 زین منظره چیست عاقبت سود ؟
43 تو چیستی ای شب غم انگیز
44 در جست و جوی چه کاری آخر ؟
45 بس وقت گذشت و تو همانطور
46 استاده به شکل خوف آور
47 تاریخچه ی گذشتگانی
48 یا رازگشای مردگانی؟
49 تو اینه دار روزگاری
50 یا در ره عشق پرده داری ؟
51 یا شدمن جان من شدستی ؟
52 ای شب بنه این شگفتکاری
53 بگذار مرا به حالت خویش
54 با جان فسرده و دل ریش
55 بگذار فرو بگیرد دم خواب
56 کز هر طرفی همی وزد باد
57 وقتی ست خوش و زمانه خاموش
58 مرغ سحری کشید فریاد
59 شد محو یکان یکان ستاره
60 تا چند کنم به تو نظاره ؟
61 بگذار بخواب اندر ایم
62 کز شومی گردش زمانه
63 یکدم کمتر به یاد آرم
64 و آزاد شوم ز هر فسانه
65 بگذار که چشم ها ببندد
66 کمتر به من این جهان بخندد
67 (اشعار نیما یوشیج)
68 افسانه : در شب تیره ، دیوانه ای کاو
69 دل به رنگی گریزان سپرده
70 در دره ی سرد و خلوت نشسته
71 همچو ساقه ی گیاهی فسرده
72 می کند داستانی غم آور
73 در میان بس آشفته مانده
74 قصه ی دانه اش هست و دامی
75 وز همه گفته ناگفته مانده
76 از دلی رفته دارد پیامی
77 داستان از خیالی پریشان
78 ای دل من ، دل من ، دل من
79 بینوا ، مضطرا ، قابل من
80 با همه خوبی و قدر و دعوی
81 از تو آخر چه شد حاصل من
82 جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
83 آخر ای بینوا دل ! چه دیدی
84 که ره رستگاری بریدی ؟
85 مرغ هرزه درایی ، که بر هر
86 شاخی و شاخساری پریدی
87 تا بماندی زبون و فتاده ؟
88 می توانستی ای دل ، رهیدن
89 گر نخوردی فریب زمانه
90 آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس
91 هر دمی یک ره و یک بهانه
92 تا تو ای مست ! با من ستیزی
93 تا به سرمستی و غمگساری
94 با فسانه کنی دوستاری
95 عالمی دایم از وی گریزد
96 با تو او را بود سازگاری
97 مبتلایی نیابد به از تو
98 افسانه : مبتلایی که ماننده ی او
99 کس در این راه لغزان ندیده
100 آه! دیری است کاین قصه گویند
101 از بر شاخه مرغی پریده
102 مانده بر جای از او آشیانه
103 لیک این آشیان ها سراسر
104 بر کف بادها اندر ایند
105 رهروان اندر این راه هستند
106 کاندر این غم ، به غم می سرایند
107 او یکی نیز از رهروان بود
108 در بر این خرابه مغازه
109 وین بلند آسمان و ستاره
110 سالها با هم افسرده بودید
111 وز حوادث به دل پاره پاره
112 او تو را بوسه می زد ، تو او را
113 عاشق : سال ها با هم افسرده بودیم
114 سالها همچو واماندگی
115 لیک موجی که آشفته می رفت
116 بودش از تو به لب داستانی
117 می زدت لب ، در آن موج ، لبخند
118 افسانه : من بر آن موج آشفته دیدم
119 یکه تازی سراسیمه
120 عاشق : اما
121 من سوی گلعذاری رسیدم
122 در همش گیسوان چون معما
123 همچنان گردبادی مشوش
124 افسانه : من در این لحظه ، از راه پنهان
125 نقش می بستم از او بر آبی
126 عاشق : آه! من بوسه می دادم از دور
127 بر رخ او به خوابی چه خوابی
128 با چه تصویرهای فسونگر
129 ای افسانه ، فسانه ، فسانه
130 ای خدنگ تو را من نشانه
131 ای علاج دل ، ای داروی درد
132 همره گریه های شبانه
133 با من سوخته در چه کاری ؟
134 چیستی ! ای نهان از نظرها
135 ای نشسته سر رهگذرها
136 از پسرها همه ناله بر لب
137 ناله ی تو همه از پدرها
138 تو که ای ؟ مادرت که ؟ پدر که ؟
139 چون ز گهواره بیرونم آورد
140 مادرم ، سرگذشت تو می گفت
141 بر من از رنگ و روی تو می زد
142 دیده از جذبه های تو می خفت
143 می شدم بیهوش و محو و مفتون
144 رفته رفته که بر ره فتادم
145 از پی بازی بچگانه
146 هر زمانی که شب در رسیدی
147 بر لب چشمه و رودخانه
148 در نهان ، بانگ تو می شنیدم
149 ای فسانه ! مگر تو نبودی
150 آن زمانی که من در صحاری
151 می دویدم چو دیوانه ، تنها
152 داشتم زاری و اشکباری
153 تو مرا اشک ها می ستردی ؟
154 آن زمانی که من ، مست گشته
155 زلف ها می فشاندم بر باد
156 تو نبودی مگر که همآهنگ
157 می شدی با من زار و ناشاد
158 می زدی بر زمین آسمان را ؟
159 در بر گوسفندان ، شبی تار
160 بودم افتاده من ، زرد و بیمار
161 تو نبودی مگر آن هیولا
162 آن سیاه مهیب شرربار
163 که کشیدم ز بیم تو فریاد ؟
164 دم ، که لبخنده های بهاران
165 بود با سبزه ی جویباران
166 از بر پرتو ماه تابان
167 در بن صخره ی کوهساران
168 هر کجا ، بزم و رزمی تو را بود
169 بلبل بینوا ناله می زد
170 بر رخ سبزه ، شب ژاله می زد
171 روی آن ماه ، از گرمی عشق
172 چون گل نار تبخالع می زد
173 می نوشتی تو هم سرگذشتی
174 سرگذشت منی ای فسانه
175 که پریشانی و غمگساری ؟
176 یا دل من به تشویش بسته
177 یا که دو دیده ی اشکباری ؟
178 یا که شیطان رانده ز هر جای ؟
179 قلب پر گیر و دار منی تو
180 که چنین ناشناسی و گمنام ؟
181 یا سرشت منی ، که نگشتی
182 در پی رونق و شهرت و نام ؟
183 یا تو بختی که از من گریزی ؟
184 هر کس از جانب خود تو را راند
185 بی خبر که تویی جاودانه
186 تو که ای ؟ ای ز هر جای رانده
187 با منت بوده ره ، دوستانه ؟
188 قطره ی اشکی ایا تو ، یا غم ؟
189 یاد دارم شبی ماهتابی
190 بر سر کوه نوبن نشسته
191 دیده از سوز دل خواب رفته
192 دل ز غوغای دو دیده رسته
193 باد سردی دمید از بر کوه
194 گفت با من که : ای طفل محزون
195 از چه از خانه ی خود جدایی ؟
196 چیست گمگشته ی تو در این جا ؟
197 طفل ! گل کرده با دلربایی
198 کرگویجی در این دره ی تنگ
199 چنگ در زلف من زد چو شانه
200 نرم و آسهته و دوستانه
201 با من خسته ی بینوا داشت
202 بازی وشوخی بچگانه
203 ای فسانه ! تو آن باد سردی ؟
204 ای بسا خنده ها که زدی تو
205 بر خوشی و بدی گل من
206 ای بسا کامدی اشک ریزان
207 بر من و بر دل و حاصل من
208 تو ددی ، یا که رویی پریوار ؟
209 ناشناسا ! که هستی که هر جا
210 با من بینوا بوده ای تو ؟
211 هر زمانم کشیده در آغوش
212 بیهشی من افزوده ای تو ؟
213 ای فسانه ! بگو ، پاسخم ده
214 افسانه : بس کن ازپرسش ای سوخته دل
215 بس که گفتی دلم ساختی خون
216 باورم شد که از غصه مستی
217 هر که را غم فزون ، گفته افزون
218 عاشقا ! تو مرا می شناسی
219 از دل بی هیاهو نهفته
220 من یک آواره ی آسمانم
221 وز زمان و زمین بازمانده
222 هر چه هستم ، بر عاشقانم
223 آنچه گویی منم ، و آنچه خواهی
224 من وجودی کهن کار هستم
225 خوانده ی بی کسان گرفتار
226 بچه ها را به من ، مادر پیر
227 بیم و لرزه دهد ، در شب تار
228 من یکی قصه ام بی سر و بن
229 عاشق : تو یکی قصه ای ؟
230 افسانه : آری ، آری
231 قصه ی عاشق بیقراری
232 نا امیدی ، پر از اضطرابی
233 که به اندوه و شب زنده داری
234 سال ها در غم و انزوا زیست
235 قصه ی عاشقی پر ز بیمم
236 گر مهیبم چو دیو صحاری
237 ور مرا پیرزن روستایی
238 غول خواند ز آدم فراری
239 زاده ی اضطراب جهانم
240 یک زمان دختری بوده ام من
241 نازنین دلبری بوده ام من
242 چشم ها پر ز آشوب کرده
243 یکه افسونگری بوده ام من
244 آمدم بر مزاری نشسته
245 چنگ سازنده ی من به دستی
246 دست دیگر یکی جام باده
247 نغمه ای ساز نکرده ، سرمست
248 شد ز چشم سیاهم ، گشاده
249 قطره قطره سرشک پر از خون
250 در همین لحظه ، تاریک می شد
251 در افق ، صورت ابر خونین
252 در میان زمین و فلک بود
253 اختلاط صداهای سنگین
254 دود از این خیمه می رفت بالا
255 خواب آمد مرا دیدگان بست
256 جام و چنگم فتادند از دست
257 چنگ پاره شد و جام بشکست
258 من ز دست دل و دل ز من رست
259 رفتم و دیگرم تو ندیدی
260 ای بسا وحشت انگیز شب ها
261 کز پس ابرها شد پدیدار
262 قامتی که ندانستی اش کیست
263 با صدایی حزین و دل آزار
264 نام من در بن گوش تو گفت
265 عاشقا ! من همان ناشناسم
266 آن صدایم که از دل بر اید
267 صورت مردگان جهانم
268 یک دمم که چو برقی سر اید
269 قطره ی گرم چشمی ترم من
270 چه در آن کوهها داشت می ساخت
271 دست مردم ، بیالوده در گل ؟
272 لیک افسوس ! از آن لحظه دیگر
273 سکنین را نشد هیچ حاصل
274 سالها طی شدند از پی هم
275 یک گوزن فراری در آنجا
276 شاخه ای را ز برگش تهی کرد
277 گشت پیدا صداهای دیگر
278 شمل مخروطی خانه ای فرد
279 کله ی چند بز در چراگاه
280 بعد از آن ، مرد چوپان پیری
281 اندر آن تنگنا جست خانه
282 قصه ای گشت پیدا ، که در آن
283 بود گم هر سراغ و نشانه
284 کرد از من درین راه معنی
285 کی ولی با خبر بود از این راز
286 که بر آن جغد هم خواند غمناک ؟
287 ریخت آن خانه ی شوق از هم
288 چون نه جز نقش آن ماند بر خاک
289 هر چه ، بگریست ، جز چشم شیطان
290 عاشق : ای فسانه ! خسانند آنان
291 که فروبسته ره را به گلزار
292 خس ، به صد سال طوفان ننالد
293 گل ، ز یک تندباد است بیمار
294 تو مپوشان سخن ها که داری
295 تو بگو با زبان دل خود
296 هیچکس گوی نپسندد آن را
297 می توان حیله ها راند در کار
298 عیب باشد ولی نکته دان را
299 نکته پوشی پی حرف مردم
300 این ، زبان دل افسردگان است
301 نه زبان پی نام خیزان
302 گوی در دل نگیرد کسش هیچ
303 ما که در این جانیم سوزان
304 حرف خود را بگیریم دنبال
305 کی در آن کلبه های دگر بود ؟
306 افسانه : هیچکس جز من ، ای عاشق مست
307 دیدی آن شور و بنشییدی آن بانگ
308 از بن بام هایی که بشکست
309 روی دیوارهایی که ماندند
310 در یکی کلبه ی خرد چوبین
311 طرف ویرانه ای ، یاد داری ؟
312 که یکی پیرزن روستایی
313 پنبه می رشت و می کرد زاری
314 خامشی بود و تاریکی شب
315 باد سرد از برون نعره می زد
316 آتش اندر دل کلبه می سوخت
317 دختری ناگه از در درآمد
318 که همی گفت و بر سر همی کوفت
319 ای دل من ، دل من ، دل من
320 آه از قلب خسته بر آورد
321 در بر ما درافتاد و شد سرد
322 این چنین دختر بیدلی را
323 هیچ دانی چهزار و زبون کرد ؟
324 عشق فانی کننده ، منم عشق
325 حاصل زندگانی منم ، من
326 روشنی جهانی منم ، من
327 من ، فسانه ، دل عاشقانم
328 گر بود جسم و جانی ، منم ، من
329 من گل عشقم و زاده ی اشک
330 یاد می آوری آن خرابه
331 آن شب و جنگل آلیو را
332 که تو از کهنه ها می شمردی
333 می زدی بوسه خوبان نو را ؟
334 زان زمان ها مرا دوست بودی
335 عاشق : آن زمان ها که از آن به ره ماند
336 همچنان کز سواری غباری …ـ
337 افسانه : تند خیزی که ، ره شد پس از او
338 جای خالی نمای سواری
339 طعمه ی این بیابان موحش
340 عاشق : لیک در خنده اش ، آن نگارین
341 مست می خواند و سرمست می رفت
342 تا شناسد حریفش به مستی
343 جام هر جای بر دست می رفت
344 چه شبی ! ماه خندان ، چمن نرم
345 افسانه : آه عاشق ! سحر بود آندم
346 سینه ی آسمان باز و روشن
347 شد ز ره کاروان طربنک
348 جرسش را به جا ماند شیون
349 آتشش را اجاقی که شد سرد
350 عاشق : کوهها راست استاده بودند
351 دره ها همچو دزدان خمیده
352 افسانه : آری ای عاشق ! افتاده بودند
353 دل ز کف دادگان ، وارمیده
354 داستانیم از آنجاست در یاد
355 هر کجا فتنه بود و شب و کین
356 مردمی ، مردمی کرده نابود
357 بر سر کوه های کباچین
358 نقطه ای سوخت در پیکر دود
359 طفل بیتابی آمد به دنیا
360 تا به هم یار و دمساز باشیم
361 نکته ها آمد از قصه کوتاه
362 اندر آن گوشه ، چوپان زنی ، زود
363 ناف از شیرخواری ببرید
364 عاشق : آه
365 چه زمانی ، چه دلکش زمانی
366 قصه ی شادمان دلی بود
367 باز آمد سوی خانه ی دل
368 افسانه : عاشقا ! جغد گو بود ، و بودش
369 آشنایی به ویرانه ی دل
370 عاشق : آری افسانه ! یک جغد غمناک
371 هر دم امشب ، از آنان که بودند
372 یاد می آورد جغد باطل
373 ایستاده است ، استاده گویی
374 آن نگارین به ویران ناتل
375 دست بر دست و با چشم نمناک
376 افسانه : آمده از مزار مقدس
377 عاشقا ! راه درمان بجوید
378 عاشق : آمده با زبانی که دارد
379 قصه ی رفتگان را بگوید
380 زندگان را بیابد در این غم
381 افسانه : آمده تا به دست آورد باز
382 عاشق ! آن را که بر جا نهاده است
383 لیک چو سود ، کاندر بیابان
384 هول را باز دندان گشاده است
385 باید این جام گردد شکسته
386 به که ای نقشبند فسونکار
387 نقش دیگر بر آری که شاید
388 اندر این پرده ، در نقشبندی
389 بیش از این نز غمت غم فزاید
390 جلوه گیرد سپید ، از سیاهی
391 آنچه بگذشت چون چشمه ی نوش
392 بود روزی بدانگونه کامروز
393 نکته اینست ، دریاب فرصت
394 گنج در خانه ، دل رنج اندوز
395 از چه ؟ ایا چمن دلربا نیست ؟
396 آن زمانی که امرود وحشی
397 سایه افکنده آرام بر سنگ
398 ککلی ها در آن جنگل دور
399 می سرایند با هم همآهنگ
400 گه یکی زان میان است خوانا
401 شکوه ها را بنه ، خیز و بنگر
402 که چگونه زمستان سر آمد
403 جنگل و کوه در رستخیز است
404 عالم از تیره رویی در آمد
405 چهره بگشاد و چون برق خندید
406 توده ی برف از هم شکافید
407 قله ی کوه شد یکسر ابلق
408 مرد چوپان در آمد ز دخمه
409 خنده زد شادمان و موفق
410 که دگر وقت سبزه چرانی است
411 عاشقا ! خیز کامد بهاران
412 چشمه ی کوچک از کوه جوشید
413 گل به صحرا در آمد چو آتش
414 رود تیره چو توفان خروشید
415 دشت از گل شده هفت رنگه
416 آن پرده پی لانه سازی
417 بر سر شاخه ها می سراید
418 خار و خاشاک دارد به منقار
419 شاخه ی سبز هر لحظه زاید
420 بچگانی همه خرد و زیبا
421 عاشق : در سریها به راه ورازون
422 گرگ ، دزدیده سر می نماید
423 افسانه : عاشق! اینها چه حرفی است ؟ کنون
424 گرگ کاو دیری آنجا نپاید
425 از بهار است آنگونه رقصان
426 آفتاب طلایی بتابید
427 بر سر ژاله ی صبحگاهی
428 ژاله ها دانه دانه درخشند
429 همچو الماس و در آب ، ماهی
430 بر سر موج ها زد معلق
431 تو هم ای بینوا ! شاد بخرام
432 که ز هر سو نشاط بهار است
433 که به هر جا زمانه به رقص است
434 تا به کی دیده ات اشکبار است ؟
435 بوسه ای زن که دوران رونده است
436 دور گردان گذشته ز خاطر
437 روی دامان این کوه ، بنگر
438 بره های سفید و سیه را
439 نغمه ی زنگ ها را ، که یکسر
440 چون دل عاشق ، آوازه خوان اند
441 بر سر سبزه ی بیشل اینک
442 نازنینی است خندان نشسته
443 از همه رنگ ، گل های کوچک
444 گرد آورده و دسته بسته
445 تا کند هدیه ی عشقبازان
446 همتی کن که دزدیده ، او را
447 هر دمی جانب تو نگاهی است
448 عاشقا ! گر سیه دوست داری
449 اینک او را دو چشم سیاهی است
450 که ز غوغای دل قصه گوی است
451 عاشق : رو ، فسانه ! که اینها فریب است
452 دل ز وصل و خوشی بی نصیب است
453 دیدن و سوزش و شادمانی
454 چه خیالی و وهمی عجیب است
455 بیخبر شاد و بینا فسرده است
456 خنده ای ناشکفت از گل من
457 که ز باران زهری نشد تر
458 من به بازار کالافروشان
459 داده ام هر چه را ، در برابر
460 شادی روز گمگشته ای را
461 ای دریغا ! دریغا ! دریغا
462 که همه فصل ها هست تیره
463 از گشته چو یاد آورم من
464 چشم بیند ، ولی خیره خیره
465 پر ز حیرانی و ناگواری
466 ناشناسی دلم برد و گم شد
467 من پی دل کنون بی قرارم
468 لیکن از مستی باده ی دوش
469 می روم سرگران و خمارم
470 جرعه ای بایدم تا رهم من
471 افسانه : که ز نو قطره ای چند ریزی ؟
472 بینوا عاشقا
473 عاشق : گر نریزم
474 دل چگونه تواند رهیدن ؟
475 چون توانم که دلشاد خیزم
476 بنگرم بر بساط بهاران
477 افسانه : حالیا تو بیا و رها کن
478 اول و آخر زندگانی
479 وز گذشته میاور دگر یاد
480 که بدین ها نیرزد جهانی
481 که زبون دل خودشوی تو
482 عاشق : لیک افسوس ! چون مارم این درد
483 می گزد بند هر بند جان را
484 پیچم از درد بر خود چو ماران
485 تنگ کرده به ان استخوان را
486 چون فریبم در این حال کان هست ؟
487 قلب من نامه ی آسمان هاست
488 مدفن آرزوها و جان هاست
489 ظاهرش خنده های زمانه
490 باطن آن سرشک نهان هاست
491 چون رها دارمش؟ چون گریزم ؟
492 همرها ! باز آمد سیاهی
493 می برندم به خواهی نخواهی
494 می درخشد ستاره بدانسان
495 که یکی شعله رو در تباهی
496 می کشد باد ، محکم غریوی
497 زیر آن تپه ها که نهان است
498 حالیا روبه آوازه خوان است
499 کوه و جنگل بدان ماند اینجا
500 که نمایشگه روبهان است
501 هر پرنده به یک شاخه در خواب
502 افسانه : هر پرنده به کنجی فسرده
503 شب دل عاشقی مست خورده
504 عاشق : خسته این خاکدان ، ای فسانه
505 چشم ها بسته ، خوابش ببرده
506 با خیال دگر رفته از خوش
507 بگذر از من ، رها کن دلم را
508 که بسی خواب آشفته دیده است
509 عاشق و عشق و معشوق و عالم
510 آنچه دیده ، همه خفته دیده است
511 عاشقم ، خفته ام ، غافلم من
512 گل ، به جامه درون پر ز ناز است
513 بلبل شیفته چاره ساز است
514 رخ نتابیده ، نکام پژمرد
515 بازگو ! این چه غوغا ، چه راز است ؟
516 یک دم و این همه کشمکش ها
517 واگذار ای فسانه ! که پرسم
518 زین ستاره هزاران حکایت
519 که : چگونه شکفت آن گل سرخ ؟
520 چه شد ؟ کنون چه دارد شکایت ؟
521 وز دم بادها ، چون بپژمرد ؟
522 آنچه من دیده ام خواب بوده
523 نقش یا بر رخ آب بوده
524 عشق ، هذیان بیماری ای بود
525 یا خمار میی ناب بود
526 همرها ! این چه هنگامه ای بود ؟
527 بر سر ساحل خلوتی ، ما
528 می دویدیم و خوشحال بودیم
529 با نفس های صبحی طربنک
530 نغمه های طرب می سرودیم
531 نه غم روزگار جدایی
532 کوچ می کرد با ما قبیله
533 ما ، شماله به کف ، در بر هم
534 کوه ها ، پهلوانان خودسر
535 سر برافراشته روی در هم
536 گله ی ما ، همه رفته از پیش
537 تا دم صبح می سوخت آتش
538 باد ، فرسوده ، می رفت و می خواند
539 مثل اینکه ، در آن دره ی تنگ
540 عده ای رفته ، یک عده می ماند
541 زیر دیوار از سرو و شمشاد
542 آه ، افسانه ! در من بهشتی است
543 همچو ویرانه ای در بر من
544 آبش از چشمه ی چشم غمناک
545 خاکش ، از مشت خاکستر من
546 تا نبینی به صورت خموشم
547 من بسی دیده ام صبح روشن
548 گل به لبخند و جنگل سترده
549 بس شبان اندر او ماه غمگین
550 کاروان را جرس ها فسرده
551 پای من خسته ، اندر بیابان
552 دیده ام روی بیمار نکان
553 با چراغی که خاموش می شد
554 چون یکی داغ دل دیده محراب
555 ناله ای را نهان گوش می شد
556 شکل دیوار ، سنگین و خاموش
557 درههم فتاد دندانه ی کوه
558 سیل برداشت ناگاه فریاد
559 فاخته کرد گم آشیانه
560 ماند توکا به ویرانه آباد
561 رفت از یادش اندیشه ی جفت
562 که تواند مرا دوست دارد
563 وندر آن بهره ی خود نجوید ؟
564 هرکس از بهر خود در تکاپوست
565 کس نچیند گلی که نبوید
566 عشق بی حظ و حاصل خیالی ست
567 آنکه پشمینه پوشید دیری
568 نغمه ها زد همه جاودانه
569 عاشق زندگانی خود بود
570 بی خبر ، در لباس فسانه
571 خویشتن را فریبی همی داد
572 خنده زد عقل زیرک بر این حرف
573 کز پی این جهان هم جهانی ست
574 آدمی ، زاده ی خاک ناچیز
575 بسته ی عشق های نهانی ست
576 عشوه ی زندگانی است این حرف
577 بار رنجی به سربار صد رنج
578 خواهی ار نکته ای بشنوی راست
579 محو شد جسم رنجور زاری
580 ماند از او زبانی که گویاست
581 تا دهد شرح عشق دگرسان
582 حافظا ! این چهکید و دروغیست
583 کز زبان می و جام و ساقی ست ؟
584 نالی ار تا ابد ، باورم نیست
585 که بر آن عشق بازی که باقی ست
586 من بر آن عاشقم که رونده است
587 در شگفتم ! من و تو که هستیم ؟
588 وز کدامین خم کهنه مستیم ؟
589 ای بسا قید ها که شکستیم
590 باز از قید وهمی نرستیم
591 بی خبر خنده زن ، بیهده نال
592 ای فسانه ! رها کن در اشکم
593 کاتشی شعله زد جان من سوخت
594 گریه را اختیاری نمانده ست
595 من چه سازم ؟ جز اینم نیامخوت
596 هرزه گردی دل ، نغمه ی روح
597 افسانه : عاشق ! اینها سخن های تو بود ؟
598 حرف بسیارها می توان زد
599 می توان چون یکی تکه ی دود
600 نقش تردید در آسمان زد
601 می توان چون شبی ماند خاموش
602 می توان چون غلامان ، به طاعت
603 شنوا بود و فرمانبر ، اما
604 عشق هر لحظه پرواز جوید
605 عقل هر روز بیند معما
606 و آدمیزاده در این کشکش
607 لیک یک نکته هست و نه جز این
608 ما شریک همیم اندر این کار
609 صد اگر نقش از دل براید
610 سایه آنگونه افتد به دیوار
611 که ببینند و جویند مردم
612 خیزد اینک در این ره ، که ما را
613 خبر از رفتگان نیست در دست
614 شادی آورده ، با هم توانیم
615 نقش دیگر براین داستان بست
616 زشت و زیبا ، نشانی که از ماست
617 تو مرا خواهی و من تو را نیز
618 این چه کبر و چه شوخی و نازی ست ؟
619 به دوپا رانی ، از دست خوانی
620 با من ایا تو را قصد بازی است ؟
621 تو مرا سر به سر می گذاری ؟
622 ای گل نوشکفته ! اگر چند
623 زود گشتی زبون و فسرده
624 از وفور جوانی چنینی
625 هر چه کان زنده تر ، زود مرده
626 با چنین زنده من کار دارم
627 می زدم من در این کهنه گیتی
628 بر دل زندگان دائما دست
629 در از این باغ کنون گشادند
630 که در از خارزاران بسی بست
631 شد بهار تو با تو پدیدار
632 نوگل من ! گلی ، گرچه پنهان
633 در بن شاخه ی خارزاری
634 عاشق تو ، تو را بازیابد
635 سازد از عشق تو بی قراری
636 هر پرنده ، تو را آشنا نیست
637 بلبل بینوا زی تو اید
638 عاشق مبتلا زی تو اید
639 طینت تو همه ماجرایی ست
640 طالب ماجرا زی تو اید
641 تو ، تسلیده ، عاشقانی
642 عاشق : ای فسانه ! مرا آرزو نیست
643 که بچینندم و دوست دارند
644 زاده ی کوهم ، آورده ی ابر
645 به که بر سبزه ام واگذارند
646 با بهاری که هستم در آغوش
647 کس نخواهم زند بر دلم دست
648 که دلم آشیان دلی هست
649 زاشیانم اگر حاصلی نیست
650 من بر آنم کز آن حاصلی هست
651 به فریب و خیالی منم خوش
652 افسانه : عاشق ! از هر فریبنده کان هست
653 یک فریب دلاویزتر ، من
654 کهنه خواهد شدن آن چه خیزد
655 یک دروغ کهن خیزتر ، من
656 رانده ی عاقلان ، خوانده ی تو
657 کرده در خلوت کوه منزل
658 عاشق : همچو من
659 افسانه : چون تو از درد خاموش
660 بگذرانم ز چشم آنچه بینم
661 عاشق : تا بیابی دلی را همه جوش
662 افسانه : دردش افتاده اندر رگ و پوست
663 عاشقا ! با همه این سخن ها
664 به محک آمدت تکه ی زر
665 چه خوشی ؟ چه زیانی ، چه مقصود ؟
666 گردد این شاخه یک روز بی بر
667 لیک سیراب از این چوی کنون
668 یک حقیقت فقط هست بر جا
669 آنچنانی که بایست ، بودن
670 یک فریب است ره جسته هر جا
671 چشم ها بسته ، پابست بودن
672 ماچنانیم لیکن ، که هستیم
673 عاشق : آه افسانه ! حرفی است این راست
674 گر فریبی ز ما خاست ، ماییم
675 روزگاری اگر فرصتی ماند
676 بیش از این با هم اندر صفاییم
677 همدل و همزبان و همآهنگ
678 تو دروغی ، دروغی دلاویز
679 تو غمی ، یک غم سخت زیبا
680 بی بها مانده عشق و دل من
681 می سپارم به تو ، عشق و دل را
682 که تو خود را به من واگذاری
683 ای دروغ ! ای غم ! ای نیک و بد ، تو
684 چه کست گفت از این جای برخیز ؟
685 چه کست گفت زین ره به یکسو
686 همچو گل بر سر شاخه آویز
687 همچو مهتاب در صحنه ی باغ
688 ای دل عاشقان ! ای فسانه
689 ای زده نقش ها بر زمانه
690 ای که از چنگ خود باز کردی
691 نغمه هیا همه جاودانه
692 بوسه ، بوسه ، لب عاشقان را
693 در پس ابرهایم نهان دار
694 تا صدای مرا جز فرشته
695 نشنوند ایچ در آسمان ها
696 کس نخواند ز من این نوشته
697 جز به دل عاشق بی قراری
698 اشک من ریز بر گونه ی او
699 ناله ام در دل وی بیکن
700 روح گمنامم آنجا فرود آر
701 که بر اید از آنجای شیون
702 آتش آشفته خیزد ز دل ها
703 هان ! به پیش ای از این دره ی تنگ
704 که بهین خوابگاه شبان هاست
705 که کسی را نه راهی بر آن است
706 تا در اینجا که هر چیز تنهاست
707 بسراییم دلتنگ با هم
708 (اشعار نیما یوشیج)