با آنکه شب شهر از اخوان ثالث اشعار پراکنده 79

اخوان ثالث

آثار اخوان ثالث

اخوان ثالث

با آنکه شب شهر را دیرگاهی ست

1 با آنکه شب شهر را دیرگاهی ست

2 با ابرها و نفس دودهایش

3 تاریک و سرد و مه آلود کرده ست

4 و سایه‌ها را ربوده ست و نابود کرده ست

5 من با فسونی که جادوگر ذاتم آموخت

6 پوشاندم از چشم او سایه‌ام را

7 با سایهٔ خود در اطراف شهر مه آلود گشتم

8 اینجا و آنجا گذشتم

9 هر جا که من گفتم، آمد

10 در کوچه پس‌کوچه های قدیمی

11 میخانه‌های شلوغ و پر انبوه غوغا

12 از ترک، ترسا، کلیمی

13 اغلب چو تب مهربان و صمیمی

14 میخانه‌های غم آلود

15 با سقف کوتاه و ضربی

16 و روشنی‌های گم گشته در دود

17 و پیشوانهای پر چرک و چربی

18 هر جا که من گفتم، آمد

19 این گوشه آن گوشهٔ شب

20 هر جا که من رفتم آمد

21 او دید من نیز دیدم

22 مرد و زنی را که آرام و آهسته با هم

23 چون دو تذرو جوان می چمیدند

24 و پچ پچ و خنده و برق چشمان ایشان

25 حتی بگو باد دامان ایشان

26 می‌شد نهیبی که بی شک

27 انگار گردنده چرخ زمان را

28 این پیر پر حسرت بی امان را

29 از کار و گردش می‌انداخت، مغلوب می‌کرد

30 و پیری و مرگ را در کمینگاه شومی که دارند

31 نومیده و مرعوب می‌کرد

32 در چار چار زمستان

33 من دیدم او نیز می‌دید

34 آن ژنده پوش جوان را که ناگاه

35 صرع دروغینش از پا درانداخت

36 یک چند نقش زمین بود

37 آنگاه

38 غلت دروغینش افکند در جوی

39 جویی که لای و لجن‌های آن راستین بود

40 و آنگاه دیدیم با شرم و وحشت

41 خون، راستی خون گلگون

42 خونی که از گوشهٔ ابروی مرد

43 لای و لجن را به جای خدا و خداوند

44 آلودهٔ وحشت و شرم می‌کرد

45 در جوی چون کفچه مار مهیبی

46 نفت غلیظ و سیاهی روان بود

47 می‌برد و می‌برد و می‌برد

48 آن پاره‌های جگر، تکه‌های دلم را

49 وز چشم من دور می‌کرد و می‌خورد

50 مانند زنجیرهٔ کاروان‌های کشتی

51 کاندر شفق‌ها،‌ فلق‌ها

52 در آب‌های جنوبی

53 از شط به دریا خرامند و از دید گه دور گردند

54 دریا خوردشان و مستور گردند

55 و نیز دیدیم با هم، چگونه

56 جن از تن مرد آهسته بیرون می‌آمد

57 و آن رهروان را که یک لحظه می‌ایستادند

58 یا با نگاهی بر او می‌گذشتند

59 یا سکه‌ای بر زمین می‌نهادند

60 دیدیم و با هم شنیدیم

61 آن مرد کی را که می‌گفت و می‌رفت: این بازی اوست

62 و آن دیگیر را که می‌رفت و می‌گفت: این کار هر روزی اوست

63 دو لابه‌های سگی را سگی زرد

64 که جلد می‌رفت،‌ می‌ایستاد و دوان بود

65 و لقمه‌ای پیش آن سگ می‌افکند

66 ناگه دهان دری باز چون لقمه او را فرو برد

67 ما هم شنیدیم کان بوی دلخواه گم شد

68 و آمد به جایش یکی بوی دشمن

69 و آنگاه دیدیم از آن سگ

70 خشم و خروش و هجومی که گفتی

71 بر تیره شب چیره شد بامداد طلایی

72 اما نه، سگ خشمگین مانده پایین

73 و بر درختست آن گربهٔ تیرهٔ گل باقلایی

74 شب خسته بود از درنگ سیاهش

75 من سایه‌ام را به میخانه بردم

76 هی ریختم خورد،‌ هی ریخت خوردم

77 خود را به آن لحظهٔ عالی خوب و خالی سپردم

78 با هم شنیدیم و دیدیم

79 می‌خواره ها و سیه مست‌ها را

80 و جام‌هایی که می‌خورد بر هم

81 و شیشه‌هایی که پر بود و می‌ماند خالی

82 و چشم‌ها را و حیرانی دست‌ها را

83 دیدیم و با هم شنیدیم

84 آن مست شوریده سر را که آواز می‌خواند

85 و آن را که چون کودکان گریه می‌کرد

86 یا آنکه یک بیت مشهور و بد را

87 می‌خواند و هی باز می‌خواند

88 و آن یک که چون هق هق گریه قهقاه می‌زد

89 می‌گفت: ای دوست ما را مترسان ز دشمن

90 ترسی ندارد سری که بریده ست

91 آخر مگر نه، مگر نه

92 در کوچهٔ عاشقان گشته‌ام من؟

93 و آنگاه خاموش می‌ماند یا آه می‌زد

94 با جرعه و جام‌های پیاپی

95 من سایه‌ام را چو خود مست کردم

96 همراه آن لحظه‌های گریزان

97 از کوچه پس‌کوچه ها بازگشتم

98 با سایهٔ خسته و مستم، افتان و خیزان

99 مستیم، مستیم، مستیم

100 مستیم و دانیم هستیم

101 ای همچو من بر زمین اوفتاده

102 برخیز، شب دیر گاهست، برخیز

103 دیگر نه دست و نه دیوار

104 دیگر نه دیوار نه دست

105 دیگر نه پای و نه رفتار

106 تنها تویی با منی خوبتر تکیه گاهم

107 چشمم، چراغم، پناهم

108 من بی تو از خود نشانی نبینم

109 تنهاتر از هر چه تنها

110 هم‌داستانی نبینم

111 با من بمانی تو خوب، ای بیگانه

112 برخیز، برخیز، برخیز

113 با من بیا ای تو از خود گریزان

114 من بی تو گم می‌کنم راه خانه

115 با من سخن سر کنی ساکت پر فسانه

116 آیینه بی کرانه

117 می‌ترسم ای سایه می‌ترسم ای دوست

118 می‌پرسم آخر بگو تا بدانم

119 نفرین و خشم کدامین سگ صرعی مست

120 این ظلمت غرق خون و لجن را

121 چونین پر از هول و تشویش کرده ست؟

122 ای کاش می‌شد بدانیم

123 ناگه غروب کدامین ستاره

124 ژرفای شب را چنین بیش کرده ست؟

125 هشداری سایه ره تیره تر شد

126 دیگر نه دست و نه دیوار

127 دیگر نه دیوار نه دوست

128 دیگر به من تکیه کن، ای من، ای دوست، اما

129 هشدار کاین سو کمینگاه وحشت

130 و آن‌سو هیولای هول است

131 وز هیچ‌یک هیچ مهری نه بر ما

132 ای سایه، ناگه دلم ریخت، افسرد

133 ای کاش می‌شد بدانیم

134 نا گه کدامین ستاره فرو مرد؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر