می آیی و من می از نصرت رحمانی اشعار پراکنده 19

نصرت رحمانی

آثار نصرت رحمانی

نصرت رحمانی

می آیی و من می روم ای مرد دیگر

1 می آیی و من می روم ای مرد دیگر

2 چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی

3 می آیی و من می روم ، زیباست ، زیباست

4 باران نرمی بر غبار کوره راهی

5 دشت بلاخیزغریب تفته ای بود

6 هر تپه ای چون طاولی چرکین بر آن دشت

7 ما سوختیم و خیمه برکندیم و رفتیم

8 اینک ، تو می آیی برای سیر و گلگشت

9 حلاج ها ، بر دار ، رقصیدند و رفتند

10 شیطان حدایی کرد در این خاک سوزان

11 این قصر عاج افتخار آمیز تاریخ

12 بر پاستی ، از استخوان تیره روزان

13 تابوت خون آلود من گهواره ی توست

14 جنباندت دست پلید پیر تقدیر

15 هشدار یک دنیا فریب و رنگ و بازیست

16 روزی شنیدی گر کسی می گفت : تدبیر

17 می آیید و من می روم

18 بدرود

19 بدرود

20 چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم

21 بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما

22 اما… چه دردانگیز ما بیهوده مُردیم

23 همه جا تاريک

24 همه دلها سنگ

25 همه لبها سرد

26 همه جا بي رنگ

27 جاي هر بوسه بهر گونه شد زخمي

28 جاي هر گل ، گوني رسته به هر راهي

29 نه سرشکي که ببارد ز دل ابري

30 نه صدايي که برآيد ز ته چاهي

31 همه جا سينه تهي از عشق

32 همه جا گريه درون چشم

33 همه جا شور بدور از سر

34 همه جا مشت گره از خشم

35 شعر من بود که ورد لب هر کس بود

36 جاي من بود بهر دست و بهر شانه

37 خانه ام بود چو ميعادگاه عشاق

38 چه شد آخر که رميدند از اين خانه

39 همه جا تاريک

40 همه دلها سنگ

41 همه لبها سرد

42 همه جا بي رنگ

43 ((نصرت رحمانی))

44 ای بی تو من خراب

45 شب بی تو خسته است

46 ای بی تو من سراب

47 دیگر شتاب توان را شکسته است

48 در من ، منی بپاست

49 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب

50 جدایی چه خیمه ای

51 در هشر بسته است

52 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب

53 ای دیده ات شراب

54 جرعه نگاهی

55 ای بی تو دل خراب ، تباهی

56 در کنه من غم تو در این پر ستوه شب

57 پرواز می کند

58 در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد

59 ای بی تو من خراب خرابی

60 دستان باد

61 دیوارهای جدایی کشیده اند

62 در روی خاک

63 این ظلم نیست

64 ای بی تو من خراب

65 ای بی تو من خراب

66 شب بی تو خسته است

67 من بی تو خسته ام

68 و جدایان

69 در هم شکسته اند

70 ای بی تو

71 ای سراب

72 نصرت رحمانی

73 ای دوست

74 درازنای شب اندوهان را

75 از من بپرس

76 که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه

77 رقصیده ام

78 و طول راه جدایی را

79 از شیون عبث گامهای من

80 بر سنگ فرش حوصله ی راه.

81 که همپای بادها

82 در شهر و کوه و دشت

83 به دنبال بوی تو

84 گردیده ام

85 و ساعت خود را

86 با کهنه ساعت متروک برج شهر

87 میزان نموده ام!

88 ای نازنین

89 اندوه اگر که پنجه به قلبت زد

90 تاری ز موی سپیدم

91 در عود سوز بیفکن

92 تا عشق را بر آستانه ی درگاه بنگری

93 همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست

94 تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه

95 در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری

96 بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه

97 هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست

98 روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است

99 جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی

100 سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است

101 هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست

102 تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ی گردد پدید ؟

103 مرگ پایان کی پذیرد ، مرگ شعر زندگیست

104 تانمیرد ظلمت شب کی دمد صبح سپید ؟

105 هم رهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت

106 آرزوی مرده ای در سینه ات پر می زند

107 گر به کوه قاف هم پارا نهی بینی دریغ

108 بال از اندوه خود سیمرغ بر سر می زند

109 بس عبث می گردی ای هم درد ، درمان نیست ، نیست

110 آسمان آبیست ، آبی هر دیاری پا کشی

111 بس عبث می پویی ای رهرو که ره گم کرده ای

112 گر تن خود از زمین بر آسمان بالا کشی

113 هم رهم باز ای و ره از عابری گم راه پرس

114 تا بدانی سرزمین آرزوهایت کجاست

115 زود بازآ دیگری ترسم که ویرانش کند

116 سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست

117 ((نصرت رحمانی))

118 با هر که دوست می شوم احساس می کنم

119 آنقدر دوست بوده ایم که دیگر

120 وقت خیانت است

121 انبوه غم ، حریم و حرمت خود را

122 از دست داده است

123 دیریست هیچ کار ندارم

124 مانند یک وزیر

125 وقتی که هیچ کار نداری

126 تو هیچ کاره ای

127 من هیچ کاره ام ، یعنی که شاعرم

128 گیرم از این کنایه هیچ نفهمی

129 این روزها اینگونه ام

130 فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است

131 آغاز انهدام چنین است

132 اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان

133 یاران وقتی صدای حادثه خوابید

134 بر سنگ گور من بنویسید

135 یک جنگجو که نجنگید

136 اما شکست خورد

137 نصرت رحمانی

138 او یک نگاه داشت

139 به صد چشم می نهاد

140 او یک ترانه داشت

141 به صد گوش می سرود

142 من صد ترانه خواندم و

143 نشنود هیچکس

144 من صد نگاه داشتم و

145 دیده ای نبود

146 سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم

147 شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد

148 در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی

149 ز درد آتشین زخم خبر گردد

150 خبر گردد

151 به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی

152 که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را

153 به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی

154 و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را

155 ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر

156 به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده

157 به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا

158 به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده

159 و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت

160 نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه

161 که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر

162 نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه

163 ((نصرت رحمانی))

164 هرگز نمی توان

165 گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند

166 که در این سیاه قرن

167 بی قلب زیستن

168 آسان تر است ز بی زخم زیستن

169 قرنی که قلب هر انسان

170 چندیدن هزار بار

171 کوچکتر است

172 از زخم های مزمن و رنجی که می کشد

173 شیرین

174 سوگلی عشق

175 بالا بلند

176 گیسو کمند

177 از لابلای جنگل مژگانم

178 از ماورای منشورهای سرشکم

179 رنگین‌کمان مرمر عریانت

180 تطهیر می‌کند ، امواج چشمه را

181 شیرین

182 جام شرابِ پیر

183 ای طاقه‌ی حریر

184 این چشمه‌سار ، راهی دراز بُریده

185 از شیب تا نشیب پریده

186 تا مرمر بدنت را در بازوان تشنه کشیده

187 قلبش با قلب تیشه‌ی فرهاد ، بی‌شکیب تپیده

188 بنگر به چشمه‌سار

189 فریاد آتش است

190 خون خورده تیشه‌ای

191 با صخره‌های سخت به حال نیایش است

192 زیباییت مدام به حد ستایش است

193 از قطره تا حباب

194 از برکه تا سراب

195 خواهان خواهش است

196 چون بیستون که زیر تیشه‌ی فرهاد

197 در کار کاهش است شیرین

198 قفل طلایی

199 ای بازتاب رهایی

200 جام چهل کلید بخت‌گشایی

201 زیبایی‌ات

202 در تاب نظم نظامی نیست

203 در اعتبار حرمت زیبایی‌ات کلامی نیست

204 سرخ لبت آویزبند هیچ پیامی نیست

205 شیرین

206 ای لای‌لای باد

207 آوازهای تیشه‌ی فرهاد

208 راه گریز نیست

209 جای ستیز نیست

210 مشکن مرا

211 هشدار . . . هان

212 پرویز تاجدار

213 تیرش گذشت از چله‌ی کمان

214 اما صدای شیهه شبدیز

215 رعد است و برق بر تار و پود خرمن رویایم

216 ای نازنین‌ترین

217 در کار مرگ نیز شکیبایم

218 ای‌ وای من

219 ای‌ وای

220 وای به شب‌هایم

221 شیرین

222 عشق است و زخم

223 زخم است و خون

224 خونآبه و جنون

225 دیگر نه کوه مانده نه اندوه

226 دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پُر شُکوه

227 دیگر نه بیستونی و نه لذتِ ستوه

228 شیرین

229 وقتی دلی نمانده برای عشق

230 با من بگوی

231 بر فرق خود بکوب گُل‌تاج تیشه را

232 اینک منم

233 فرهاد کوهکن

234 فواره‌ای بلند

235 و رنگین‌کمان نور

236 نصرت رحمانی

237 من خسته نیستم

238 دیریست خستگی‌ام

239 تعویض گشته است به درهم‌شکستگی

240 من خسته نیستم

241 درهم‌شکسته‌ام

242 این خود امید بزرگی نیست ؟

243 نصرت رحمانی

244 آسان گریز من که زدامم رهید ورفت

245 از این دل شکسته ندانم چه دید ورفت

246 پیچیدمش به پای تن خسته را چو خار

247 چون سیل کند خار وبه صحرا دوید ورفت

248 گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب

249 بادی شد ووزید ودلم را درید ورفت

250 او مرغ بال بسته ی من بود وای دریغ

251 با بال بسته از لب بامم پرید ورفت

252 بردامنش سرشک وبه لب بوسه ریختم

253 خندید وگریه کرد وچو آهو رمید ورفت

254 شعرش به ره نهادم وگفتم که شعر دام

255 رقصید روی دامم ودامن کشید ورفت

256 بویم نکرد ویک طرف افکند ودور شد

257 ای باغبان نخواست مرا،از چه چید ورفت

258 آری شهاب دلکش شب های جاودان

259 یک دم به شام تیره ی نصرت دمید ورفت

260 نصرت رحمانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر