با من اکنون چه نشستن از حمید مصدق اشعار پراکنده 5

حمید مصدق

آثار حمید مصدق

حمید مصدق

با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشی ها

1 با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشی ها

2 با تو کنون چه فراموشیهاست

3 چه کسی می خواهد

4 من و تو ما نشویم

5 خانه اش ویران باد

6 من اگر ما نشوم ، تنهایم

7 تو اگر ما نشوی

8 خویشتنی

9 از کجا که من و تو

10 شور یکپارچگی را در شرق

11 باز برپا نکنیم

12 از کجا که من و تو

13 مشت رسوایان را وا نکنیم

14 من اگر برخیزم

15 تو اگر برخیزی

16 همه برمی خیزند

17 من اگر بنشینم

18 تو اگر بنشینی

19 چه کسی برخیزد ؟

20 چه کسی با دشمن بستیزد ؟

21 چه کسی

22 پنجه در پنجه هر دشمن دون

23 آویزد

24 دشتها نام تو را می گویند

25 کوهها شعر مرا می خوانند

26 کوه باید شد و ماند

27 رود باید شد و رفت

28 دشت باید شد و خواند

29 در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟

30 در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟

31 در من این شعله ی عصیان نیاز

32 در تو دمسردی پاییز که چه ؟

33 حرف را باید زد

34 درد را باید گفت

35 سخن از مهر من و جور تو نیست

36 سخن از تو

37 متلاشی شدن دوستی است

38 و عبث بودن پندار سرورآور مهر

39 آشنایی با شور ؟

40 و جدایی با درد ؟

41 و نشستن در بهت فراموشی

42 یا غرق غرور ؟

43 سینه ام اینه ای ست

44 با غباری از غم

45 تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار

46 آشیان تهی دست مرا

47 مرغ دستان تو پر می سازند

48 آه مگذار ، که دستان من آن

49 اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد

50 آه مگذار که مرغان سپید دستت

51 دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

52 من چه می گویم ، آه

53 با تو کنون چه فراموشیها

54 با من کنون چه نشستها ، خاموشیهاست

55 تو مپندار که خاموشی من

56 هست برهان فراموشی من

57 من اگر برخیزم

58 تو اگر برخیزی

59 همه برمی خیزند.

60 من به درماندگی صخره و سنگ

61 من به آوارگی ابر ونسیم

62 من به سرگشتگی ‌آهوی دشت

63 من به تنهایی خود می مانم

64 من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

65 گیسوان تو به یادم می آید

66 من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

67 شعر چشمان تو را می خوانم

68 چشم تو چشمه شوق

69 چشم تو ژرفترین راز وجود

70 برگ بید است که با زمزمه جاری باد

71 تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

72 تو تماشا کن

73 که بهار دیگر

74 پاورچین پاورچین

75 از دل تاریکی می گذر

76 و تو در خوابی

77 و پرستوها خوابند

78 و تو می اندیشی

79 به بهار دیگر

80 و به یاری دیگر

81 نه بهاری

82 و نه یاری دیگر

83 حیف

84 اما من و تو

85 دور از هم می پوسیم

86 غمم از وحشت پوسیدن نیست

87 غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است

88 دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

89 از سر این بام

90 این صحرا این دریا

91 پر خواهم زد خواهم مرد

92 غم تو این غم شیرین را

93 با خود خواهم برد

94 (اشعار حمید مصدق)

95 جای تو خالی ست!

96 در تنهایی هایی که مرا

97 تا عمیق ترین دره های بی قراری

98 می کشانند

99 جای تو خالی ست

100 در سردترین شبهایی

101 که لبخند های مهربانی را به تبعید می برند…

102 جای تو خالی ست

103 در دریغ نا مکرری

104 که به پایان رسیدن را فریاد می کنند

105 جای تو خالی ست

106 در هر آن نا کجایی!

107 که منم …

108 “حمید مصدق”

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر