قلب من گواه از احمدرضا احمدی اشعار پراکنده 13

احمدرضا احمدی

آثار احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

قلب من گواه بر تو دارد

1 قلب من گواه بر تو دارد

2 دشوار است

3 فراموشی لبخند تو …

4 “احمدرضا احمدی”

5 انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را

6 به یاد دارم که در غروب آنها

7 در خیابان

8 از تنهایی گریستیم

9 ما نه آواره بودیم، نه غریب

10 اما این بعد از ظهرهای جمعه

11 پایان و تمامی نداشت

12 می‌گفتند از کودکی به ما

13 که زمان باز نمی‌گردد

14 اما نمی‌دانم چرا

15 این بعد از ظهرهای جمعه باز می‌گشتند

16 اتاق فرسوده است

17 آینده کدر شد

18 صورت من کو ؟

19 من با این صورت

20 عاشق شدم

21 امتحان دادم

22 قبول شدم

23 ساز شنیدم

24 دشنام دادم

25 دشنام شنیدم

26 گرسنه شدم

27 باران خوردم

28 سیر شدم

29 رنگ شناختم

30 رنگ باختم

31 سفید شدم

32 خوابیدم

33 بیدارشدم

34 مادرم را صدا کردم

35 تو را صدا کردم

36 جواب دادم

37 خواب رفتم

38 عینک زدم

39 سفر رفتم

40 غم داشتم

41 ماندم

42 آمدم

43 در آینه نگاه کردم

44 سفر رفتم

45 گلدان را آب دادم

46 ماهی را نان دادم

47 می دانستم صورت من

48 صورت توست

49 سه دقیقه مانده به ساعت چهار

50 آینه کدر شد

51 هراس ندارم

52 آهسته در باز شد

53 زنی در آستانه ی در نشست

54 آینه کدورت داشت

55 به صورتم نگاه کرد

56 می خواست خودش را

57 در آینه ببیند

58 مرا باور کرد

59 مرا صدا کرد

60 می خواستم از دور کسی مرا ببیند

61 تا برای دیگران بگوید

62 تا کدر شدن آینه

63 من لبخند داشتم

64 زن ساکت زن صبور

65 با سکوت ابریشمی

66 از طلوع

67 صبح از فنجان قهوه

68 برمیخاست

69 آماده بودم

70 در صبح

71 برای ریختن باران

72 در لیوان گریه کنم

73 از شما هراس ندارم

74 که به من تو بگویید

75 فقط صورتم را به دیگران بگویید

76 که لبخند داشت

77 لبم سفیدی بود

78 باغ ندارم

79 خانه ندارم

80 رویا ندارم

81 خواب دارم

82 عشق دارم

83 نان دارم

84 اطلسی دارم

85 حافظه دارم

86 خستگی دارم

87 سردی دارم

88 گرمی دارم

89 مادر دارم

90 قلب دارم

91 دوست دارم

92 یک چمدان دارم

93 یک سفر دارم

94 یک پاییز دارم

95 یک شوخی دارم

96 لباسهای من کهنه نیست

97 ولی در چمدان بسته نمی شود

98 یک تکه قالی دارم

99 آسمان نیست

100 ابری است

101 آبی است

102 فرهنگ لغت دارم

103 دوازده جلد است

104 مولف مرده است

105 یک پرتقال دارم

106 برای تو

107 عینک دارم

108 شیشه ندارد

109 نه سفید نه سیاه

110 برای

111 چهارفصل است

112 یک لیوان از باران دارم

113 ناتمام است

114 شکسته است

115 یک جفت جوراب آبی دارم

116 دریا را دوست دارم

117 کار نمی کند

118 سه دقیقه مانده به چهار را

119 نشان می دهد

120 اگر آینه را بشکند

121 اگر گل نیلوفر دهد

122 اگر میوه دهد

123 اگر حرمت مادرم را

124 با چادر سیاه بداند

125 اگر شمعدانی در آینه

126 کوچک تر شود

127 من کوچک می شدم

128 مرا نکاوید

129 مرا بکارید

130 من اکنون بذری درستکار گشته‌ام

131 مرا بر الوارهای نور ببندید

132 از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید

133 گوش‌هایم را بگذارید

134 تا در میان گلبرگ‌های صدا پاسداری کنند

135 چشمانم را گل‌میخ کنید

136 و بر هر دیواری

137 که در انتظار یادگاری کودکی‌ست بیاویزید

138 در سینه‌ام بذر مهر بپاشید

139 تا کودکان خسته از الفبا

140 در مرغزارهایم بازی کنند.

141 مرا نکاوید

142 واژه بودم

143 زنجیر کلمات گشتم

144 سخنی نوشتم که دیگران

145 با آرامش بخوانند

146 من اکنون بذری درستکار گشته‌ام

147 مرا بکارید

148 در زمینی استوار جایم دهید

149 نه در جنگلی که زیر سایه‌ی درختان معیوب باشم

150 جای من در کنار پنجره‌هاست.

151 از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی

152 صورتت را نمی دیدم

153 به شیشه های مه آلود نگاه کردم

154 بخار شیشه ها آب شده بود

155 شفاف بودند ، اما تو نبودی

156 صدای تو را از دور می شنیدم

157 تو در باران راه می رفتی

158 تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی

159 از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد

160 سرد بود

161 به خانه آمدم

162 پشت پنجره تا صبح باران می بارید

163 از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم

164 مرا نام تو کفایت می کند

165 تا در سرما و بوران

166 زمان و هفته را نفی کنم

167 مرا

168 که می دانی

169 نه قایق است، نه پارو

170 بر تو خجسته باشد

171 گیلاس هایی را

172 که بر گیسوان آویخته ای

173 تو صبر داری

174 تا خواب من پایان پذیرد

175 تا به دیدار من آیی.

176 صبح است

177 سبو را از اب پر کرده ام

178 کتاب ها را با شراب شسته ام

179 می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری

180 و پارچه های آغشته به ابر را

181 به تو تعارف می کنم.

182 بی گمان

183 سبدهایی از ماهیان دریا را

184 بر دوش دارم

185 به کنار تو می آیم

186 نام دریا را فراموش کرده ام

187 یاد جوانی و گل های پامچال

188 مرا کفایت می کند

189 به سوی دریا می روم

190 دوباره دریا را به یاد می آورم

191

192 من راه خانه ی تو را گم کرده ام

193 در کنار دریا می مانم

194 سالیان است

195 که من قطره قطره

196 دریا را از یاد می برم

197 راستی

198 پارچه های آغشته به دریا را

199 در ستایش ابر

200 در خانه ی تو گم می کنم

201 راستی

202 خانه ی تو در بیداری کجاست؟

203 “احمدرضا احمدی”

204 از کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

205 دفتر: یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد / 1380

206 دست تو

207 چه قدر تاخیر دارد

208 وقتی که چای گرم می شود

209 و تو

210 چای سرد را تعارف می کنی

211 دو سه ماه دیگر این اطلسی

212 که تو کاشته ای

213 گل می

214 دهد

215 من به ساعت نگاه می کنم

216 تو می میری

217 شمع روشن را به اتاق آوردند

218 اطلسی گل داده است

219 قطار در سپیده دم

220 کنار اطلسی منتظر تو

221 در باد ایستاده است

222 گل اطلسی بر سینه تو بود

223 وقتی تو را

224 برای دفن می بردند

225 هنگام که تو مرده بودی

226 آدم به گل خفته بود

227 هنگام که تو مرده بودی

228 یاران به عشق و عطر

229 مانده بودند

230 همه ی ما را دعوت کردند

231 تا در آن عکس یادگاری باشیم

232 عکاس سراغ تو را گرفت

233 من بودم

234 تو نبودی

235 تو مرده بودی

236 عکاس از همه ی ما بدون تو

237 عکس یادگاری گرفت

238 عکس را چاپ کردند

239 آوردند

240 در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی

241 و دو دست

242 از جوانی تو

243 در شهرستان

244 دیده می شد

245 ما همه در عکس سیاه بودیم

246 عاشقان به طعنه

247 روز جمعه را صدا می‌کنند

248 صدای عاشقان را می‌شنوم

249 در انتهای کوچه‌ی بن‌بست

250 به عاشقان می‌رسم

251 مهمانان در هنگام خداحافظی

252 می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه

253 به خواب رفتند

254 هنوز کسی آن ها را

255 بیدار نکرده است

256 چهره‌ام را در آینه دفن می‌کنم

257 امروز جمعه است

258 حقیقت دارد

259 تو را دوست دارم

260 در این باران

261 می خواستم تو

262 در انتهای خیابان نشسته

263 باشی

264 من عبور کنم

265 سلام کنم

266 لبخند تو

267 را در باران

268 می خواستم

269 می خواهم

270 تمام لغاتی را که می دانم برای تو

271 به دریا بریزم

272 دوباره متولد شوم

273 دنیا را ببینم

274 رنگ کاج را ندانم

275 نامم را فراموش کنم

276 دوباره در آینه نگاه کنم

277 ندانم پیراهن دارم

278 کلمات دیروز را

279 امروز نگویم

280 خانه را برای تو آماتده کنم

281 برای تو یک چمدان بخرم

282 تو معنی سفر را از من بپرسی

283 لغات تازه را از دریا صید کنم

284 لغات را شستشو دهم

285 آنقدر بمیرم

286 تا زنده شوم

287 از هر لیوانی که آب نوشیدم

288 طعم لبان تو و پاییزی

289 که تو در آن به جا ماندی به یادم بود

290 فراموشی پس از فراموشی

291 اما

292 چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن

293 گم شدی در خانه مانده بود

294 ما سرانجام توانستیم

295 پاییز را از تقویم جدا کنیم

296 اما

297 طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها

298 حک شده بود

299 لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم

300 کنار گندم ها دفن کردم

301 زود به خانه آمدم

302 تو در آستانه در ایستاده بودی

303 تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی

304 گیسوان تو سفید

305 اما لبان تو هنوز جوان بود.

306 هر دارو که علاج بود

307 در خانه داشتم

308 اما تنم در باد

309 به تماشای غزلهای آخر می رفت

310 امروز را بی تو خفتم

311 فردا که خاک را به باد بسپارند

312 تو را

313 یافته ام

314 مگر تو نسیم ابر بودی

315 که تو را در باران گم کردم ؟

316 تمام دست تو روز است

317 و چهره‌ات گرما

318 نه سکوت دعوت می‌کند

319 و نه دیر است

320 دیگر باید حضور داشت

321 در روز

322 در خبر

323 در رگ

324 و در مرگ…

325 از عشق

326 اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

327 برای خود صدا کنیم

328 تصنیف‌ها را بخوانیم

329 که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.

330 بمان:

331 که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

332 فندق بهارم را به باد

333 و رنگ چشمانم را به آب.

334 تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

335 و گلوله‌یی که در قصه‌ها

336 عتیقه شده است

337 روبروی کبوتران

338 تشنگی پرندگان را دارد.

339 “احمدرضا احمدی”

340 از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

341 مرا نام تو کفایت می‌کند

342 تا در سرما و بوران

343 زمان و هفته را نفی کنم

344 مرا

345 که می‌دانی

346 نه قایق است، نه پارو

347 بر تو خجسته باشد

348 گیلاس‌هایی را

349 که بر گیسوان آویخته‌ای

350 تو صبر داری

351 تا خواب من پایان پذیرد

352 تا به دیدار من آیی

353 این تازه نیست

354 قدیمی است

355 دو نفر

356 همه نیستند

357 همیشه نیستند

358 خویش اند

359 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک

360 حدس دور دارند

361 برادر نیستند

362 که من بودم

363 تو نبودی

364 یا نمی دانم

365 شاید جوان بودم

366 شما جوان بودید

367 تو پیر بودی

368 کبوتران را دانه ندادم

369 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم

370 که وقتی تو نبودی

371 بتوانیم از حفظ بخوانیم

372 این برای آن روزها کافی بود

373 دوستت دارم …

374 باید در چشمان نگریست،

375 یا در گوش‌ها گفت؟

376 جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

377 و مروارید چشمانت

378 دلیل بود؟

379 در عصر یک پاییز

380 در اتوبوس بودیم

381 دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

382 سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

383 سبز خرم کرده بود.

384 از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

385 بیرون خزان در کار بود.

386 نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

387 یا در خزان برون؟

388 من و بهار پیاده شدیم

389 بهار در خیابان محو شد

390 پاییز در کنارم راه می‌آمد.

391 “احمدرضا احمدی”

392 از مجموعه: “روزنامه‌ی شیشه‌ای”

393 کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

394 / نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92

395 چه سرگردان است این عشق

396 که باید نشانی اش را

397 از کوچه های بن بست گرفت

398 چه حدیثی است عشق

399 که نمی پوسد و افسرده نیست

400 حتی آن هنگام

401 که

402 از آسمان به خانه آوار

403 شود

404 ﺑﻮﺳﻪﻫﺎ

405 ﺁﻭﺍﺭﻩﺗﺮﯾﻦ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻧﺪ

406 ﺑﺮ ﺑﺎﺩ

407 ﺑﺮ ﺩﺭ

408 ﺑﺮ ﺧﻮﺩ

409 ﺑﺮ ﺣﺴﺮﺕ

410 ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ

411 ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲﻛﻨﺪ

412 ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﺴﺖ

413 ﭘﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ

414 ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ

415 ﺑﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻫﻔﺘﻪ

416 ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ …

417 “ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ”

418 شهری فریاد می‌زند:

419 آری

420 کبوتری تنها

421 به کنار برج کهنه می‌رسد

422 می‌گوید:

423 نه.

424 بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد

425 گل ساعت

426 مرگ روزها و اطلسی ها را

427 می‌گوید

428 این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟

429 که آواز

430 در پشت دروازه‌های گمان

431 خواهد مرد

432 تو با خواب به شهر درآ

433 تا آواز در چشمانت مخفی باشد.

434 ما که از دیروز گرم اتاق‌های استوایی آمده‌ایم

435 قرارمان

436 در آوازهای صبح است.

437 فرصتی بخواهید

438 تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه

439 شانه بزنید

440 فرصتی بخواهید

441 که مخفی ترین نام خود را

442 که خون شما را صورتی می کند

443 از

444 رود بزرگ بپرسید

445 به نام آن اسب

446 به نام آن بیابان

447 شما فرصت دارید

448 تا چیدن گندم ها

449 تا زرد شدن کامل گندم ها

450 عاشق شوید

451 فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر

452 نگویید

453 گندم ها زرد شدند

454 گندم ها چیده شدند

455 نان گرم آماده است

456 ولی

457 شما کنار

458 بوته های زرد ذرت باشید

459 آب را در کوزه بریزید

460 کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ

461 بگذارید

462 ما

463 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ

464 دوست داریم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر