در شبان غم تنهایی از حمید مصدق اشعار پراکنده 27

حمید مصدق

آثار حمید مصدق

حمید مصدق

در شبان غم تنهایی خویش

1 در شبان غم تنهایی خویش

2 عابد چشم سخنگوی توام

3 من در این تاریکی

4 من در این تیره شب جانفرسا

5 زائر ظلمت گیسوی توام

6 گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من

7 گیسوان تو شب بی پایان

8 جنگل عطرآلود

9 شکن گیسوی تو

10 موج دریای خیال

11 کاش با زورق اندیشه شبی

12 از شط گیسوی مواج تو من

13 بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

14 کاش بر این شط مواج سیاه

15 همه ی عمر سفر می کردم

16 من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور

17 گیسوان تو در اندیشه ی من

18 گرم رقصی موزون

19 کاشکی پنجه ی من

20 در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست

21 چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

22 گونه ام بستر رود

23 کاشکی همچو حبابی بر آب

24 در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

25 شب تهی از مهتاب

26 شب تهی از اختر

27 ابر خکستری بی باران پوشانده

28 آسمان را یکسر

29 ابر خکستری بی باران دلگیر است

30 و سکوت تو پس پرده ی خکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است

31 شوق بازآمدن سوی توام هست

32 اما

33 تلخی سرد کدورت در تو

34 پای پوینده ی راهم بسته

35 ابر خکستری بی باران

36 راه بر مرغ نگاهم بسته

37 وای ، باران

38 باران ؛

39 شیشه ی پنجره را باران شست

40 از دل من اما

41 چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

42 آسمان سربی رنگ

43 من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

44 می پرد مرغ نگاهم تا دور

45 وای ، باران

46 باران ؛

47 پر مرغان نگاهم را شست

48 اب رؤیای فراموشیهاست

49 خواب را دریابم

50 که در آن دولت خاموشیهاست

51 ن شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم

52 و ندایی که به من می گوید :

53 ”گر چه شب تاریک است

54 دل قوی دار ، سحر نزدیک است “

55 دل من در دل شب

56 خواب پروانه شدن می بیند

57 مهر صبحدمان داس به دست

58 خرمن خواب مرا می چیند

59 آسمانها آبی

60 پر مرغان صداقت آبی ست

61 دیده در اینه ی صبح تو را می بیند

62 از گریبان تو صبح صادق

63 می گشاید پر و بال

64 تو گل سرخ منی

65 تو گل یاسمنی

66 تو چنان شبنم پک سحری ؟

67 نه

68 از آن پکتری

69 تو بهاری ؟

70 نه

71 بهاران از توست

72 از تو می گیرد وام

73 هر بهار اینهمه زیبایی را

74 هوس باغ و بهارانم نیست

75 ای بهین باغ و بهارانم تو

76 سبزی چشم تو

77 دریای خیال

78 پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

79 مزرع سبز تمنایم را

80 ای تو چشمانت سبز

81 در من این سبزی هذیان از توست

82 زندگی از تو و

83 مرگم از توست

84 سیل سیال نگاه سبزت

85 همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود

86 من به چشمان خیال انگیزت معتادم

87 و دراین راه تباه

88 عاقبت هستی خود را دادم

89 آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا

90 در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟

91 مرغ آبی اینجاست

92 در خود آن گمشده را دریابم

93 ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار

94 کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن

95 باز کن پنجره را

96 تو اگر بازکنی پنجره را

97 من نشان خواهم داد

98 به تو زیبایی را

99 بگذاز از زیور و آراستگی

100 من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد

101 که در آن شکوت پیراستگی

102 چه صفایی دارد

103 آری از سادگیش

104 چون تراویدن مهتاب به شب

105 مهر از آن می بارد

106 باز کن پنجره را

107 من تو را خواهم برد

108 به عروسی عروسکهای

109 کودک خواهر خویش

110 که در آن مجلس جشن

111 صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس

112 صحبت از سادگی و کودکی است

113 چهره ای نیست عبوس

114 کودک خواهر من

115 در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد

116 کودک خواهر من

117 امپراتوری پر وسعت خودذ را هر روز

118 شوکتی می بخشد

119 کودک خواهر من نام تو را می داند

120 نام تو را می خواند

121 گل قاصد ایا

122 با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟

123 باز کن پنجره را

124 من تو را خواهم برد

125 به سر رود خروشان حیات

126 آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز

127 بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز

128 باز کن پنجره را

129 صبح دمید

130 چه شبی بود و چه فرخنده شبی

131 آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید

132 کودک قلب من این قصه ی شاد

133 از لبان تو شنید :

134 ”زندگی رویا نیست

135 زندگی زیبایی ست

136 می توان

137 بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی

138 می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت

139 می توان

140 از میان فاصله ها را برداشت

141 دل من با دل تو

142 هر دو بیزار از این فاصله هاست “

143 قصه ی شیرینی ست

144 کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد

145 قصه ی نغز تو از غصه تهی ست

146 باز هم قصه بگو

147 تا به آرامش دل

148 سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

149 گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت

150 یادگاران تو اند

151 رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

152 در تمام در و دشت

153 سوکواران تو اند

154 در دلم آرزوی آمدنت می میرد

155 رفته ای اینک ، اما ایا

156 باز برمی گردی ؟

157 چه تمنای محالی دارم

158 خنده ام می گیرد

159 چه شبی بود و چه روزی افسوس

160 با شبان رازی بود

161 روزها شوری داشت

162 ما پرستوها را

163 از سر شاخه به بانگ هی ، هی

164 می پراندیم در آغوش فضا

165 ما قناریها را

166 از درون قفس سرد رها می کردیم

167 آرزو می کردم

168 دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را

169 من گمان می کردم

170 دوستی همچون سروی سرسبز

171 چارفصلش همه آراستگی ست

172 من چه می دانستم

173 هیبت باد زمستانی هست

174 من چه می دانستم

175 سبزه می پژمرد از بی آبی

176 سبزه یخ می زند از سردی دی

177 من چه می دانستم

178 دل هر کس دل نیست

179 قلبها ز آهن و سنگ

180 قلبها بی خبر از عاطفه اند

181 از دلم رست گیاهی سرسبز

182 سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت

183 برگ بر گردون سود

184 این گیاه سرسبز

185 این بر آورده درخت اندوه

186 حاصل مهر تو بود

187 و چه رویاهایی

188 که تبه گشت و گذشت

189 و چه پیوند صمیمیتها

190 که به آسانی یک رشته گسست

191 چه امیدی ، چه امید ؟

192 چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید

193 دل من می سوزد

194 که قناریها را پر بستند

195 و کبوترها را

196 آه کبوترها را

197 و چه امید عظیمی به عبث انجامید

198 در میان من و تو فاصله هاست

199 گاه می اندیشم

200 می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

201 تو توانایی بخشش داری

202 دستهای تو توانایی آن را دارد

203 که مرا

204 زندگانی بخشد

205 چشمهای تو به من می بخشد

206 شور عشق و مستی

207 و تو چون مصرع شعری زیبا

208 سطر برجسته ای از زندگی من هستی

209 دفتر عمر مرا

210 با وجود تو شکوهی دیگر

211 رونقی دیگر هست

212 می توانی تو به من

213 زندگانی بخشی

214 یا بگیری از من

215 آنچه را می بخشی

216 من به بی سامانی

217 باد را می مانم

218 من به سرگردانی

219 ابر را می مانم

220 من به آراستگی خندیدم

221 من ژولیده به آراستگی خندیدم

222 سنگ طفلی ، اما

223 خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت

224 قصه ی بی سر و سامانی من

225 باد با برگ درختان می گفت

226 باد با من می گفت :

227 ” چه تهیدستی مرد “

228 ابر باور می کرد

229 من در ایینه رخ خود دیدم

230 و به تو حق دادم

231 آه می بینم ، می بینم

232 تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

233 من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

234 چه امید عبثی

235 من چه دارم که تو را در خور ؟

236 هیچ

237 من چه دارم که سزاوار تو ؟

238 هیچ

239 تو همه هستی من ، هستی من

240 تو همه زندگی من هستی

241 تو چه داری ؟

242 همه چیز

243 تو چه کم داری ؟ هیچ

244 بی تو در می ابم

245 چون چناران کهن

246 از درون تلخی واریزم را

247 کاهش جان من این شعر من است

248 آرزو می کردم

249 که تو خواننده ی شعرم باشی

250 راستی شعر مرا می خوانی ؟

251 نه ، دریغا ، هرگز

252 باورنم نیست که خواننده ی شعرم باشی

253 کاشکی شعر مرا می خواندی

254 بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه

255 بی تو سرگردانتر ، از پژوکم

256 در کوه

257 گرد بادم در دشت

258 برگ پاییزم ، در پنجه ی باد

259 بی تو سرگردانتر

260 از نسیم سحرم

261 از نسیم سحر سرگردان

262 بی سرو سامان

263 بی تو – اشکم

264 دردم

265 آهم

266 آشیان برده ز یاد

267 مرغ درمانده به شب گمراهم

268 بی تو خکستر سردم ، خاموش

269 نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق

270 نه مرا بر لب ، بانگ شادی

271 نه خروش

272 بی تو دیو وحشت

273 هر زمان می دردم

274 بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد

275 و اندر این دوره بیدادگریها هر دم

276 کاستن

277 کاهیدن

278 کاهش جانم

279 کم

280 کم

281 چه کسی خواهد دید

282 مردنم را بی تو ؟

283 بی تو مردم ، مردم

284 گاه می اندیشم

285 خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

286 آن زمان که خبر مرگ مرا

287 از کسی می شنوی ، روی تو را

288 کاشکی می دیدم

289 شانه بالازدنت را

290 بی قید

291 و تکان دادن دستت که

292 مهم نیست زیاد

293 و تکان دادن سر را که

294 عجیب !‌عاقبت مرد ؟

295 افسوس

296 ککش می دیدم

297 من به خود می گویم:

298 ” چه کسی باور کرد

299 جنگل جان مرا

300 آتش عشق تو خکستر کرد ؟ “

301 باد کولی ، ای باد

302 تو چه بیرحمانه

303 شاخ پر برگ درختان را عریان کردی

304 و جهان را به سموم نفست ویران کردی

305 باد کولی تو چرا زوزه کشان

306 همچنان اسبی بگسسته عنان

307 سم فرو کوبان بر خک گذشتی همه جا ؟

308 آن غباری که برانگیزاندی

309 سخت افزون می کرد

310 تیرگی را در دشت

311 و شفق ، این شفق شنگرفی

312 بوی خون داشت ، افق خونین بود

313 کولی باد پریشاندل آشفته صفت

314 تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب

315 تو به من می گفتی :

316 ” صبح پاییز تو ، نامیومن بود ! “

317 من سفر می کردم

318 و در آن تنگ غروب

319 یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح

320 دل من پر خون بود

321 در من اینک کوهی

322 سر برافراشته از ایمان است

323 من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

324 باز برمی گردم

325 و صدا می زنم :

326 ” ای

327 باز کن پنجره را

328 باز کن پنجره را

329 در بگشا

330 که بهاران آمد

331 که شکفته گل سرخ

332 به گلستان آمد

333 باز کنپنجره را

334 که پرستو می شوید در چشمه ی نور

335 که قناری می خواند

336 می خواند آواز سرور

337 که : بهاران آمد

338 که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “

339 سبز برگان درختان همه دنیا را

340 نشمردیم هنوز

341 من صدا می زنم :

342 ” باز کن پنجره ، باز آمده ام

343 من پس از رفتنها ، رفتنها ؛

344 با چه شور و چه شتاب

345 در دلم شوق تو ، کنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم

346 از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو

347 از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو

348 بی تو می رفتم ، می رفتن ، تنها ، تنها

349 وصبوری مرا

350 کوه تحسین می کرد

351 من اگر سوی تو برمی گردم

352 دست من خالی نیست

353 کاروانهای محبت با خویش

354 ارمغان آوردم

355 من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

356 باز برخواهم گشت

357 تو به من می خندی

358 من صدا می زنم :

359 ” ای با باز کن پنجره را “

360 پنجره را می بندی

361 با من کنون چه نشتنها ، خاموشیها

362 با تو کنون چه فراموشیهاست

363 چه کسی می خواهد

364 من و تو ما نشویم

365 خانه اش ویران باد

366 من اگر ما نشویم ، تنهایم

367 تو اگر ما نشوی

368 خویشتنی

369 از کجا که من و تو

370 شور یکپارچگی را در شرق

371 باز برپا نکنیم

372 از کجا که من و تو

373 مشت رسوایان را وا نکنیم

374 من اگر برخیزم

375 تو اگر برخیزی

376 همه برمی خیزند

377 من اگر بنشینم

378 تو اگر بنشینی

379 چه کسی برخیزد ؟

380 چه کسی با دشمن بستیزد ؟

381 چه کسی

382 پنجه در پنجه هر دشمن دون

383 آویزد

384 دشتها نام تو را می گویند

385 کوهها شعر مرا می خوانند

386 کوه باید شد و ماند

387 رود باید شد و رفت

388 دشت باید شد و خواند

389 در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟

390 در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟

391 در من این شعله ی عصیان نیاز

392 در تو دمسردی پاییز که چه ؟

393 حرف را باید زد

394 درد را باید گفت

395 سخن از مهر من و جور تو نیست

396 سخن از تو

397 متلاشی شدن دوستی است

398 و عبث بودن پندار سرورآور مهر

399 آشنایی با شور ؟

400 و جدایی با درد ؟

401 و نشستن در بهت فراموشی

402 یا غرق غرور ؟

403 سینه ام اینه ای ست

404 با غباری از غم

405 تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار

406 آشیان تهی دست مرا

407 مرغ دستان تو پر می سازند

408 آه مگذار ، که دستان من آن

409 اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد

410 آه مگذار که مرغان سپید دستت

411 دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

412 من چه می گویم ، آه

413 با تو کنون چه فراموشیها

414 با من کنون چه نشستها ، خاموشیهاست

415 تو مپندار که خاموشی من

416 هست برهان فرانموشی من

417 من اگر برخیزم

418 تو اگر برخیزی

419 همه برمی خیزند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر