-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در شبان غم تنهایی خویش
2 عابد چشم سخنگوی توام
3 من در این تاریکی
4 من در این تیره شب جانفرسا
5 زائر ظلمت گیسوی توام
6 گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
7 گیسوان تو شب بی پایان
8 جنگل عطرآلود
9 شکن گیسوی تو
10 موج دریای خیال
11 کاش با زورق اندیشه شبی
12 از شط گیسوی مواج تو من
13 بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
14 کاش بر این شط مواج سیاه
15 همه ی عمر سفر می کردم
16 من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
17 گیسوان تو در اندیشه ی من
18 گرم رقصی موزون
19 کاشکی پنجه ی من
20 در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
21 چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
22 گونه ام بستر رود
23 کاشکی همچو حبابی بر آب
24 در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
25 شب تهی از مهتاب
26 شب تهی از اختر
27 ابر خکستری بی باران پوشانده
28 آسمان را یکسر
29 ابر خکستری بی باران دلگیر است
30 و سکوت تو پس پرده ی خکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است
31 شوق بازآمدن سوی توام هست
32 اما
33 تلخی سرد کدورت در تو
34 پای پوینده ی راهم بسته
35 ابر خکستری بی باران
36 راه بر مرغ نگاهم بسته
37 وای ، باران
38 باران ؛
39 شیشه ی پنجره را باران شست
40 از دل من اما
41 چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
42 آسمان سربی رنگ
43 من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
44 می پرد مرغ نگاهم تا دور
45 وای ، باران
46 باران ؛
47 پر مرغان نگاهم را شست
48 اب رؤیای فراموشیهاست
49 خواب را دریابم
50 که در آن دولت خاموشیهاست
51 ن شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
52 و ندایی که به من می گوید :
53 ”گر چه شب تاریک است
54 دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
55 دل من در دل شب
56 خواب پروانه شدن می بیند
57 مهر صبحدمان داس به دست
58 خرمن خواب مرا می چیند
59 آسمانها آبی
60 پر مرغان صداقت آبی ست
61 دیده در اینه ی صبح تو را می بیند
62 از گریبان تو صبح صادق
63 می گشاید پر و بال
64 تو گل سرخ منی
65 تو گل یاسمنی
66 تو چنان شبنم پک سحری ؟
67 نه
68 از آن پکتری
69 تو بهاری ؟
70 نه
71 بهاران از توست
72 از تو می گیرد وام
73 هر بهار اینهمه زیبایی را
74 هوس باغ و بهارانم نیست
75 ای بهین باغ و بهارانم تو
76 سبزی چشم تو
77 دریای خیال
78 پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
79 مزرع سبز تمنایم را
80 ای تو چشمانت سبز
81 در من این سبزی هذیان از توست
82 زندگی از تو و
83 مرگم از توست
84 سیل سیال نگاه سبزت
85 همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
86 من به چشمان خیال انگیزت معتادم
87 و دراین راه تباه
88 عاقبت هستی خود را دادم
89 آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
90 در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟
91 مرغ آبی اینجاست
92 در خود آن گمشده را دریابم
93 ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار
94 کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن
95 باز کن پنجره را
96 تو اگر بازکنی پنجره را
97 من نشان خواهم داد
98 به تو زیبایی را
99 بگذاز از زیور و آراستگی
100 من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
101 که در آن شکوت پیراستگی
102 چه صفایی دارد
103 آری از سادگیش
104 چون تراویدن مهتاب به شب
105 مهر از آن می بارد
106 باز کن پنجره را
107 من تو را خواهم برد
108 به عروسی عروسکهای
109 کودک خواهر خویش
110 که در آن مجلس جشن
111 صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
112 صحبت از سادگی و کودکی است
113 چهره ای نیست عبوس
114 کودک خواهر من
115 در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
116 کودک خواهر من
117 امپراتوری پر وسعت خودذ را هر روز
118 شوکتی می بخشد
119 کودک خواهر من نام تو را می داند
120 نام تو را می خواند
121 گل قاصد ایا
122 با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
123 باز کن پنجره را
124 من تو را خواهم برد
125 به سر رود خروشان حیات
126 آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
127 بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
128 باز کن پنجره را
129 صبح دمید
130 چه شبی بود و چه فرخنده شبی
131 آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
132 کودک قلب من این قصه ی شاد
133 از لبان تو شنید :
134 ”زندگی رویا نیست
135 زندگی زیبایی ست
136 می توان
137 بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
138 می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
139 می توان
140 از میان فاصله ها را برداشت
141 دل من با دل تو
142 هر دو بیزار از این فاصله هاست “
143 قصه ی شیرینی ست
144 کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد
145 قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
146 باز هم قصه بگو
147 تا به آرامش دل
148 سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
149 گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
150 یادگاران تو اند
151 رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
152 در تمام در و دشت
153 سوکواران تو اند
154 در دلم آرزوی آمدنت می میرد
155 رفته ای اینک ، اما ایا
156 باز برمی گردی ؟
157 چه تمنای محالی دارم
158 خنده ام می گیرد
159 چه شبی بود و چه روزی افسوس
160 با شبان رازی بود
161 روزها شوری داشت
162 ما پرستوها را
163 از سر شاخه به بانگ هی ، هی
164 می پراندیم در آغوش فضا
165 ما قناریها را
166 از درون قفس سرد رها می کردیم
167 آرزو می کردم
168 دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
169 من گمان می کردم
170 دوستی همچون سروی سرسبز
171 چارفصلش همه آراستگی ست
172 من چه می دانستم
173 هیبت باد زمستانی هست
174 من چه می دانستم
175 سبزه می پژمرد از بی آبی
176 سبزه یخ می زند از سردی دی
177 من چه می دانستم
178 دل هر کس دل نیست
179 قلبها ز آهن و سنگ
180 قلبها بی خبر از عاطفه اند
181 از دلم رست گیاهی سرسبز
182 سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
183 برگ بر گردون سود
184 این گیاه سرسبز
185 این بر آورده درخت اندوه
186 حاصل مهر تو بود
187 و چه رویاهایی
188 که تبه گشت و گذشت
189 و چه پیوند صمیمیتها
190 که به آسانی یک رشته گسست
191 چه امیدی ، چه امید ؟
192 چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
193 دل من می سوزد
194 که قناریها را پر بستند
195 و کبوترها را
196 آه کبوترها را
197 و چه امید عظیمی به عبث انجامید
198 در میان من و تو فاصله هاست
199 گاه می اندیشم
200 می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
201 تو توانایی بخشش داری
202 دستهای تو توانایی آن را دارد
203 که مرا
204 زندگانی بخشد
205 چشمهای تو به من می بخشد
206 شور عشق و مستی
207 و تو چون مصرع شعری زیبا
208 سطر برجسته ای از زندگی من هستی
209 دفتر عمر مرا
210 با وجود تو شکوهی دیگر
211 رونقی دیگر هست
212 می توانی تو به من
213 زندگانی بخشی
214 یا بگیری از من
215 آنچه را می بخشی
216 من به بی سامانی
217 باد را می مانم
218 من به سرگردانی
219 ابر را می مانم
220 من به آراستگی خندیدم
221 من ژولیده به آراستگی خندیدم
222 سنگ طفلی ، اما
223 خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
224 قصه ی بی سر و سامانی من
225 باد با برگ درختان می گفت
226 باد با من می گفت :
227 ” چه تهیدستی مرد “
228 ابر باور می کرد
229 من در ایینه رخ خود دیدم
230 و به تو حق دادم
231 آه می بینم ، می بینم
232 تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
233 من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
234 چه امید عبثی
235 من چه دارم که تو را در خور ؟
236 هیچ
237 من چه دارم که سزاوار تو ؟
238 هیچ
239 تو همه هستی من ، هستی من
240 تو همه زندگی من هستی
241 تو چه داری ؟
242 همه چیز
243 تو چه کم داری ؟ هیچ
244 بی تو در می ابم
245 چون چناران کهن
246 از درون تلخی واریزم را
247 کاهش جان من این شعر من است
248 آرزو می کردم
249 که تو خواننده ی شعرم باشی
250 راستی شعر مرا می خوانی ؟
251 نه ، دریغا ، هرگز
252 باورنم نیست که خواننده ی شعرم باشی
253 کاشکی شعر مرا می خواندی
254 بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه
255 بی تو سرگردانتر ، از پژوکم
256 در کوه
257 گرد بادم در دشت
258 برگ پاییزم ، در پنجه ی باد
259 بی تو سرگردانتر
260 از نسیم سحرم
261 از نسیم سحر سرگردان
262 بی سرو سامان
263 بی تو – اشکم
264 دردم
265 آهم
266 آشیان برده ز یاد
267 مرغ درمانده به شب گمراهم
268 بی تو خکستر سردم ، خاموش
269 نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق
270 نه مرا بر لب ، بانگ شادی
271 نه خروش
272 بی تو دیو وحشت
273 هر زمان می دردم
274 بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد
275 و اندر این دوره بیدادگریها هر دم
276 کاستن
277 کاهیدن
278 کاهش جانم
279 کم
280 کم
281 چه کسی خواهد دید
282 مردنم را بی تو ؟
283 بی تو مردم ، مردم
284 گاه می اندیشم
285 خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
286 آن زمان که خبر مرگ مرا
287 از کسی می شنوی ، روی تو را
288 کاشکی می دیدم
289 شانه بالازدنت را
290 بی قید
291 و تکان دادن دستت که
292 مهم نیست زیاد
293 و تکان دادن سر را که
294 عجیب !عاقبت مرد ؟
295 افسوس
296 ککش می دیدم
297 من به خود می گویم:
298 ” چه کسی باور کرد
299 جنگل جان مرا
300 آتش عشق تو خکستر کرد ؟ “
301 باد کولی ، ای باد
302 تو چه بیرحمانه
303 شاخ پر برگ درختان را عریان کردی
304 و جهان را به سموم نفست ویران کردی
305 باد کولی تو چرا زوزه کشان
306 همچنان اسبی بگسسته عنان
307 سم فرو کوبان بر خک گذشتی همه جا ؟
308 آن غباری که برانگیزاندی
309 سخت افزون می کرد
310 تیرگی را در دشت
311 و شفق ، این شفق شنگرفی
312 بوی خون داشت ، افق خونین بود
313 کولی باد پریشاندل آشفته صفت
314 تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب
315 تو به من می گفتی :
316 ” صبح پاییز تو ، نامیومن بود ! “
317 من سفر می کردم
318 و در آن تنگ غروب
319 یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح
320 دل من پر خون بود
321 در من اینک کوهی
322 سر برافراشته از ایمان است
323 من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
324 باز برمی گردم
325 و صدا می زنم :
326 ” ای
327 باز کن پنجره را
328 باز کن پنجره را
329 در بگشا
330 که بهاران آمد
331 که شکفته گل سرخ
332 به گلستان آمد
333 باز کنپنجره را
334 که پرستو می شوید در چشمه ی نور
335 که قناری می خواند
336 می خواند آواز سرور
337 که : بهاران آمد
338 که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “
339 سبز برگان درختان همه دنیا را
340 نشمردیم هنوز
341 من صدا می زنم :
342 ” باز کن پنجره ، باز آمده ام
343 من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
344 با چه شور و چه شتاب
345 در دلم شوق تو ، کنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم
346 از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
347 از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
348 بی تو می رفتم ، می رفتن ، تنها ، تنها
349 وصبوری مرا
350 کوه تحسین می کرد
351 من اگر سوی تو برمی گردم
352 دست من خالی نیست
353 کاروانهای محبت با خویش
354 ارمغان آوردم
355 من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
356 باز برخواهم گشت
357 تو به من می خندی
358 من صدا می زنم :
359 ” ای با باز کن پنجره را “
360 پنجره را می بندی
361 با من کنون چه نشتنها ، خاموشیها
362 با تو کنون چه فراموشیهاست
363 چه کسی می خواهد
364 من و تو ما نشویم
365 خانه اش ویران باد
366 من اگر ما نشویم ، تنهایم
367 تو اگر ما نشوی
368 خویشتنی
369 از کجا که من و تو
370 شور یکپارچگی را در شرق
371 باز برپا نکنیم
372 از کجا که من و تو
373 مشت رسوایان را وا نکنیم
374 من اگر برخیزم
375 تو اگر برخیزی
376 همه برمی خیزند
377 من اگر بنشینم
378 تو اگر بنشینی
379 چه کسی برخیزد ؟
380 چه کسی با دشمن بستیزد ؟
381 چه کسی
382 پنجه در پنجه هر دشمن دون
383 آویزد
384 دشتها نام تو را می گویند
385 کوهها شعر مرا می خوانند
386 کوه باید شد و ماند
387 رود باید شد و رفت
388 دشت باید شد و خواند
389 در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟
390 در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟
391 در من این شعله ی عصیان نیاز
392 در تو دمسردی پاییز که چه ؟
393 حرف را باید زد
394 درد را باید گفت
395 سخن از مهر من و جور تو نیست
396 سخن از تو
397 متلاشی شدن دوستی است
398 و عبث بودن پندار سرورآور مهر
399 آشنایی با شور ؟
400 و جدایی با درد ؟
401 و نشستن در بهت فراموشی
402 یا غرق غرور ؟
403 سینه ام اینه ای ست
404 با غباری از غم
405 تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار
406 آشیان تهی دست مرا
407 مرغ دستان تو پر می سازند
408 آه مگذار ، که دستان من آن
409 اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
410 آه مگذار که مرغان سپید دستت
411 دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
412 من چه می گویم ، آه
413 با تو کنون چه فراموشیها
414 با من کنون چه نشستها ، خاموشیهاست
415 تو مپندار که خاموشی من
416 هست برهان فرانموشی من
417 من اگر برخیزم
418 تو اگر برخیزی
419 همه برمی خیزند