-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عمر من دیگر چون مردابی ست
2 راکد و ساکت و آرام و خموش
3 نه از او شعله کشد موج و شتاب
4 نه در او نعره زند خشم و خروش
5 گاهگه شاید یک ماهی پیر
6 مانده و خسته در او بگریزد
7 وز خرامیدن پیرانه ی خویش
8 موجکی خرد و خفیف انگیزد
9 یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل
10 راه گم کرده، پناه آوردش
11 و ارمغان سفری دور و دراز
12 مشعلی سرخ و سیاه آوردش
13 بشکند با نفسی گرم و غریب
14 انزوای سیه و سردش را
15 لحظهای چند سراسیمه کند
16 دل آسودهٔ بی دردش را
17 یا شبی کشتی سرگردانی
18 لنگر اندازد در ساحل او
19 ناخدا صبح چو هشیار شود
20 بار و بن برکند از منزل او
21 یا یکی مرغ گریزنده که تیر
22 خورده در جنگل و بگریخته چست
23 دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف
24 دست و پایش شود از رفتن سست
25 همچنان محتضر و خون آلود
26 افتد، آسوده ز صیاد بر او
27 بشکند آینهٔ صافش را
28 ماهیان حمله برند از همه سو
29 گاهگاه شاید مرغابیها
30 خسته از روز بر او خیمه زنند
31 شبی آنجا گذرانند و سحر
32 سر و تن شسته و پرواز کنند
33 ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
34 غیر شام سیه و صبح سپید؟
35 روز دیگر ز پس روز دگر
36 همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟
37 ای بسا شب که به مردب گذشت
38 زیر سقف سیه و کوته ابر
39 تا سحر ساکت و آرام گریست
40 باز هم خسته نشد ابر ستبر
41 و ای بسا شب که بر او میگذرد
42 غرقه در لذت بی روح بهار
43 او به مه مینگرد، ماه به او
44 شب دراز است و قلندر بیکار
45 مه کند در پس نیزار غروب
46 صبح روید ز دل بحر خموش
47 همه این است و جز این چیزی نیست
48 عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش
49 دفتر خاطرهای پاک سپید
50 نه در او رسته گیاهی، نه گلی
51 نه بر او مانده نشانی نه، خطی
52 اضطرابی تپشی، خون دلی
53 ای خوشا آمدن از سنگ برون
54 سر خود را به سر سنگ زدن
55 گر بود دشت گذشتن هموار
56 ور بوده درخت سرازیر شدن
57 ای خوشا زیر و زبرها دیدن
58 راه پر بیم و بلا پیمودن
59 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
60 جلوه گاه ابدیت بودن
61 عمر “من” اما چون مردابی ست
62 راکد و ساکت و آرام و خموش
63 نه در او نعره زند مجو و شتاب
64 نه از او شعله کشد خشم و خروش
65 (اشعار مهدی اخوان ثالث)
66 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
67 سرها در گریبان است
68 کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
69 نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
70 که ره تاریک و لغزان است
71 وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
72 به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
73 که سرما سخت سوزان است
74 نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
75 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
76 نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
77 ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
78 مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
79 هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی…
80 دمت گرم و سرت خوش باد!
81 سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
82 منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
83 منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
84 منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
85 نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
86 بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
87 حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
88 تگرگی نیست، مرگی نیست
89 صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
90 من امشب آمدستم وام بگزارم
91 حسابت را کنار جام بگذارم
92 چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
93 فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست
94 حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است
95 و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
96 به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است
97 حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
98 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
99 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
100 نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
101 درختان اسکلتهای بلور آجین
102 زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
103 غبار آلوده مهر و ماه،
104 زمستان است
105 تهران، دی ماه ۱۳۳۴