عقاب پیر نگون از نادر نادرپور اشعار پراکنده 96

نادر نادرپور

آثار نادر نادرپور

نادر نادرپور

عقاب پیر نگون بخت آفتابم من

1 عقاب پیر نگون بخت آفتابم من

2 که شعله های شفق سوخت شاهبالم را

3 درین کویر بلا کیست تا تواند راند

4 ز گرد لاشه ی من ، کرکس خیالم را

5 چنان به حسرت پرواز خو گرفته دلم

6 که سرنوشت خود از خاکیان جدا بینم

7 چنان به شوق پریدن ز خود رها شده ام

8 که عکس خویش در آیینه ی هوا بینم

9 من استخوانم ، من پاره استخوانی سرد

10 که دستی از بدن گرم شب بریده مرا

11 من آسمان شبم در حباب سربی ابر

12 که جلوه ای ندهد پرتو سپیده مرا

13 دلم پر است ولی دیده ام ز اشک تهیدست

14 چه آفتی است غمین بودن و نگرییدن

15 چه آفتی است که چون شاخه ی خزان دیده

16 در آفتاب ، ز سرمای خویش لرزیدن

17 تبی نماند که در من عطش برانگیزد

18 عرق نشست بر آن تن که همچو آتش بود

19 چه شد که شعله ی سوزان به دست باد سپرد

20 شبی که در نفسش گرمی نوازش بود

21 کنون به خویش نظر می کنم چو ماه در آب

22 تنم ز روشنی سرد خویش می لرزد

23 جهنمی که درو سوختم ، فروزان باد

24 که شعله اش به نسیم بهشت می ارزد

25 شکسته بال عقابم تپیده در شن گرم

26 نگاه تشنه ی من در پی سرابی نیست

27 دلم به پرتو غمناک ماه خرسند است

28 که در غبار افق ، برق آفتابی نیست

29 (اشعار نادر نادرپور)

30 در آن شهر تاریک از یاد رفته

31 که ویران شد از فتنه ی روزگاران

32 شبی بر ستون بسته ای دید سعدی

33 که نامش نپرسید از رهگذاران

34 چو ماری که بر دوش ضحک خفته

35 گره خورده زنجیر بر بازوانش

36 عطش ، آتش افشانده در تار و پودش

37 غضب ، لرزه افکنده در زانوانش

38 گذر کرد و از او نپرسید سعدی

39 که ای مرد برگشته ایام چونی ؟

40 ندانست کاین بر ستون بسته هر شب

41 چو فرهاد نالیده در بیستونی

42 ندانست سعدی که این مرد تنها

43 ز روز ازل بر ستون بسته بوده

44 ندانست کز روزگاران پیشین

45 همه شب پریشان و دلخسته بوده

46 بسا کس که از گردش آسمان

47 درین خاکدان زاده و درگذشته

48 ولی این نگون بخت ، بر جای مانده

49 چو سنگی که سیلابش از سر گذشته

50 شگفتا !‌ که این مرد شوریده خاطر

51 ز فریاد خود بافت ، زنجیر خود را

52 نه تقدیر او بند بر پای او زد

53 که در دست خود داشت تقدیر خود را

54 من آن بر ستون بسته ی شوربختم

55 که بازیچه ی دست بیداد خویشم

56 مگر شعر ،‌ زنجیر فریاد من شد

57 که خودش بر ستون بست فریاد خویشم

58 (اشعار نادر نادرپور)

59 تو ای رامین تو ای دیرینه دلدارم

60 چو می خواهم که نامت را نهانی بر زبان آرم

61 صدا در سینه ام چون آه می لرزد

62 چو می خواهم که نامت را به لوح نامه بنگارم

63 قلم در دست من بیگاه می لرزد

64 نمی دانم چه باید گفت

65 نمی دانم چه باید کرد

66 به یاد آور سخنهای مرا در نامه ی پیشین

67 سخن هایی که بر می خاست چون آه از دلی غمگین

68 چنین گفتم در آن نامه

69 اگر چرخ فلک باشد حریرم

70 ستاره سر به سر باشد دبیرم

71 هوا باشد دوات و شب سیاهی

72 حرف نامه : برگ و ریگ و ماهی

73 نویسند این دبیران تا به محشر

74 امید و آرزوی من به دلبر

75 به جان من که ننویسند نیمی

76 مرا در هجر ننماید بیمی

77 من آن شب کاین سخن ها بر قلم راندم

78 ندانستم کزین افسانه پردازی چه می خواهم

79 ولی امروز می دانم

80 نه می خواهم حریر آسمان ، طومار من گردد

81 نه می خواهم ستاره ترجمان عشق افسونکار من گردد

82 دوات شب نمی اید به کار من

83 نه برگ و ریگ و ماهی غمگسار من

84 حریر گونه ام را نامه خواهم کرد

85 سر مژگان خود را خامه خواهم کرد

86 حروف از اشک خواهم ساخت

87 مگر اینسان توانم نامه ای اندوهگین پرداخت

88 (اشعار نادر نادرپور)

89 ای شعر !ای طلسم سیاهی که سرنوشت

90 عمر مرا به رشته ی جادویی تو بست

91 گفتم ترا رها کنم و زندگی کنم

92 اما چه توبه ها که درین آرزو شکست

93 گویی مرا برای تو زادند و آسمان

94 دیگر ترا نخواست که از من جدا کند

95 دیگر غمش نبود که چون ناله برکشم

96 گوش گران به ناله ی من آشنا کند

97 سوگند من به ترک تو بشکست بارها

98 اما طلسم طالع من ناشکسته ماند

99 ای شعر ، ای طلسم کهن ، ای طلسم شوم

100 پای من ای دریغ ، به دام تو بسته ماند

101 کنون درین نشیب بلاخیز عمر من

102 کز زندگی به جانب مرگم کشیده است

103 دیگر مرا امید رها کردن تو نیست

104 زیرا که هر چه بود به پایان رسیده است

105 تنها تویی که در خم این راه پر هراس

106 خواهم ترا به ناله ی خویش آشنا کنم

107 دیگر تو آن طلسم نئی ، سای ی منی

108 آخر چگونه سایه ی خود را راها کنم

109 (اشعار نادر نادرپور)

110 او بود ، او که زندگیم را تباه کرد

111 او بود کانچه بود به باد فنا سپرد

112 او بود کانچه در دل من خانه کرده بود

113 از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد

114 او بود ، او که زندگیم را به خون کشید

115 وانگه بر آنچه کرد ، نگه کرد و خنده کرد

116 چون ‌آفتاب صبح که بر مرگ تیرگی

117 خندید و شمع سوخته را سرفکنده کرد

118 گفتم که شور عشق وی از سر بدر کنم

119 اما خدا نخواست ، دریغا !‌ خدا نخواست

120 وان شیوه های نغز که عقلم به کار بست

121 بر عشق من فزود و ز اندوه من نکاست

122 دیدم که سرنوشت سیاهم جز این نبود

123 آری ، جز این نبود که پابند او شوم

124 چونناله ای که بفشردش پنجه ی سکوت

125 از لب برون نیامده در دل فروشوم

126 کنون من و خیال من و انتظار من

127 وین شام تیره دل که در او یک ستاره نیست

128 گر بایدم گریختن از چنگ این خیال

129 جز مرگ چاره سوز مرا راه چاره نیست

130 (اشعار نادر نادرپور)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر