-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو مرغی زیر باران راه گم کرده
2 گذشته از بیابان شبی چون خیمهٔ دشمن
3 شبی را در بیابانی – غریب اما – به سر برده
4 فتاده اینک آنجا روی لاشهٔ جهد بی حاصل
5 همه چیز و همه جا خسته و خیس است
6 چو دود روشنی کز شعلهٔ شادی پیام آرد
7 سحر برخاست
8 غبار تیرگی مثل بخار آب
9 ز بشن دشت و در برخاست
10 سپهر افروخت با شرمی که جاوید است و گاه آید
11 برآمد عنکبوت زرد
12 و خیس خسته را پر چشم حسرت کرد
13 وزید آنگاه و آب نور را با نور آب آمیخت
14 نسیمی آنچنان آرام
15 که مخمل را هم از خواب حریرینش نمیانگیخت
16 و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی
17 و خود را از غبار حسرت و اندوه
18 در آیینهٔ زلال جاودانه شست و شویی کرد
19 بزرگ و پاک شد و آن توری زربفت را پوشید
20 و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
21 در این صبح بزرگ شسته و پاک اهورایی
22 ز تو میپرسم ای مزدا اهورا، ای اهورا مزد
23 نگهدار سپهر پیر در بالا
24 به کرداری که سوی شیب این پایین نمیافتد
25 و از آن واژگون پرغژم خمش حبهای بیرون نمیریزد
26 نگدار زمین
27 چونین در این پایین
28 به کرداری که پایینتر نمی لیزد
29 ز بس با صد هزاران کوهمیخش کردهای ستوار
30 نه میافتد نه میخیزد
31 ز تو میپرسم ای مزدا اهورا، ای اهورا مزد
32 که را این صبح
33 خوشست و خوب و فرخنده؟
34 که را چون من سرآغاز تهی بیهودهای دیگر؟
35 بگو با من، بگو … با … من
36 که را گریه؟
37 که را خنده؟